در نوشته پیشین اشاره کردم که اگر مراکز قدرت سیاسی و اجتماعی تبدیل به نهاد شود، نهادی که بتواند به سوژهای برای آگاهی اجتماعی تبدیل گردد، آنگاه قدرت سیاسی به زنجیر عقلانیت و آگاهی کشیده میشود و تعادلی بین نهادهای قدرت پدید خواهد آمد. عقل در اساس به معنی بند است و مراد آن است که عقل، آشفتگی جهانی که خود آن را محسوسات نام مینهد، در صورتها یا فرمهایی میریزد تا نظمی را بر آن مترتب کند (ریشههای چنین دریافت فلسفی پیشاسقراطی البته برگرفته از باورهای اساطیری منتشره در مصر و میانرودان باستان است). این نظم، سازمانی از صورتها یا فرمهاست که آگاهی را پدید میآورد یا به عبارت بهتر آگاهی معادل چنین نظمی از فرمهاست. در این میان، تنها چیزی که نمیتواند تبدیل به نهاد شود، «مردم» است که هم زاینده آگاهی اجتماعی است و هم هویتی است که عقل پدید میآورد تا به میانجی آن خود را به وجه تاریخی متحقق کند. توضیح دادم که در این شکل از مناسبات اجتماعی است که هم پادشاهی میتواند تبدیل به یک نهاد اجتماعی شود، هم دیکتاتوری و هم اینکه دموکراسی به شکل یک نهاد درآید. در نتیجه فرمهای حکمرانی سیاسی در جامعه «مردممحور» محکوم به اراده جمعی است و در خدمت اراده جمعی قرار میگیرد.
بسیار پیشتر نوشته بودم که در سطح اندیشه دینی، مواجهه «من» با خودش چگونه توسط امر مقدس مورد اختلال واقع میشود. در اندیشه دینی، «من» فقط میتواند به میانجی امر مقدس به خود بیاندیشد و در نتیجه به میانجی امر مقدس است که پیوستاری من، یعنی «من منم» تضمین میشود و یا به عبارت بهتر مورد خدشه قرار میگیرد. در اینجا آنچه مطلق است نه «من» که امر مقدس است زیرا پیوستاری من به میانجی اوست که ممکن است. نه تنها پیوستاری من، بلکه پیوستاری همه اشیاء به میانجی امر مقدس ممکن است. این اراده امر مقدس است که آتش بودن آتش را ممکن میکند و با اراده او آتش بودن آتش میتواند تغییر یابد. به این ترتیب است که مطلقیت همه چیز به شمول «من» از آن سلب میشود. دیگر جهان آفریده «منی» نیست که در صورتهای آگاهی خود را به مثابه قوانین طبیعی بر عقل عرضه میکند و در واقع توسط عقل به زنجیر نظم عقلانی کشیده میشود بلکه آنها پدیداری ارادهای هستند که هر آن ممکن است تغییر کند. چنین باورهایی آشکارا ریشههای اسطورهای کهن دارد. در اندیشه اسطورهای هر شئی «بستهای» است که قدرت، اراده یا خواستی را در خود محبوس کرده است. این حبس البته به دستور پرودگار یا امر مقدس و به میانجی «کلام» جادویی او حاصل آمده است. مراسم آئینی در واقع مراسم بازگشایی این «بسته» یا رازگشایی از این سر اعظم است، رازی که در هر شئی پنهان شده بازگشوده میشود تا در خدمت انسان قرار گیرد.
چنین دریافتی از اشیاء و همه چیز به شمول «من» به مثابه یک «گره»، «بسته» یا راز در سراسر تاریخ اندیشه بشری تا زمان کنونی ادامه یافته است. ریشههای اسطورهای آن در باورهای ملل مختلف نیز به آسانی قابل ردیابی است. در داستان ضحاک و فریدون که البته دگردیسی یافته اسطورههای کهن هندوایرانی است، ضحاک دو زن که همزادان جمشید هستند را محبوس میکند. این دو زن در واقع ارتباط اساسی با الهه کلام یا «واک» همسر پرجاپتی هندی دارند که نقش اساسی در آفرینش جهان دارد و پرجاپتی فقط به میانجی کلام یا واک است که جهان را میآفریند (اسطورههای آفرینش هندوایرانی بسیار متعددند) از طرف دیگر این عنصر زنانگی است که با آب مرتبط است و اسطوره ضحاک با زندانی کردن ارنَوک و سنگهوک، عامل اصلی سترونی و بازدارنده عوامل اصلی بارآوری، حیات و آفرینش است. این اسطوره در واقع بازگویی از دیو خشکسالی وریتره هندی یا اپوشه اوستایی نیز هست. فریدون با آزاد کردن این دو «رویپوشیده» این دو «راز» از زندان ضحاک است که اجازه میدهد «مردمی» دوباره در زمین برقرار شود. نیاز به اشاره نیست که تا چه اندازه وجه طلسمشکنی یا جادوی در فریدون قدرتمند است و یکی از خصایص ویژه او طلسمکردن یا شکستن جادوگری است. در شاهنامه نیز چند بار به این موضوع اشاره رفته است. آیینهای مهم گنوستیکی قرون اولیه مسیحی در مورد زندانی شدن دختر خداوند یعنی سوفیا و به «دام افتادن» او در زندان ماده یا دنیا نیز در همین راستا قابل درک است. میدانیم سوفیا در اصل وجه زنانگی یا آفرینندگی خداوند است و با زندانی شدن او در ماده، آفرینش دچار اختلال میشود. همبستگی عناصر زنانگی، آب و سخن در اساطیر میانرودانی نیز آشکار است. نیدابا، الهه کاتبین یا نویسندگان است و البته الهه خاص کشاورزان که با بارآوری زمین و همچنین آب ارتباط مستقیم پیدا میکند. در ایران نیز جشن تیرگان هم مربوط به آب است و هم سخن و داستان آرش نیز ارتباط مستقیمی با آب پیدا میکند. فرصتی نیست تا در اینباره بیشتر سخن گفته شود، اما باید توجه داشت که این اراده، حیات یا قدرتی که در هر شئی محبوس شده است و نیازمند گشودن است (چنین باوری در علم جدید نیز آشکارا قابل دیدن است) در ضمن بنیان وجودی آن شئی را نیز میسازد. در باورهای اسطورهای میانرودان، یک نی که در نیزاری میروید تحت اراده الهه نیدابا قرار دارد تا زمانی به عنوان ابزار نوشتن درآید و زمانی نیز به عنوان آلت موسیقی. این اراده نیدابا است که تعیین میکند نی روبروی نیزار من اکنون چه هویتی را داراست و به همین سبب است که در اندیشه اسطورهای میتوان با هر شئیی به مثابه پدیداری از قدرت امر مقدس وارد یک مواجهه شد. و به همین سبب نیز هست که اندیشه یگانه شدن با امر مقدس در اندیشه دینی چنین پارادوکسیکال مینماید. یک فرد بعد از مرگ در حالیکه «خودیت» خود را به همراه دارد میتواند با امر مقدس یگانه شود. یعنی اینکه این اراده امر مقدس است که تغییر من از من و یگانه شدن من با او را ممکن میکند در حالیکه هنوز من خودیت خود را حفظ کرده است. تطور چنین باورهایی در نظریه مثل افلاطونی نیز بسیار روشن است. نظریه مثل افلاطونی در واقع صورت عقلانی یافته حضور امر استعلایی در اکنون و در شئی خاص روبروی من است و البته با صورت عقلی دادن و تبدیل کردن نیروهای استعلایی به «فرمها»، این نیروها با بندهای عقل زنجیر میشوند. عقل سپس در مسیر خودآگاهی خود، درمییابد که این فرمها در واقع صورتهایی هستند که خود آنها را پدید آورده تا «اشیاء» را در آنها سازمان دهد، مسیری که در نهایت به این موضوع میانجامد که «اشیاء» خود صورتهایی هستند که عقل برای بازشناسی خود آنها را پدید آورده تا خود را به میانجی آنها بازشناسد. بدون درک ریشههای اسطورهای چنین باورهایی، درک درست باورهای دینی و تطور صورتهای آگاهی در تاریخ بسیار مشکل مینماید.
چنین باورهای دینی در سطح سیاسی خود را به شکل مطلقیت اسلام سیاسی ظاهر میکند. اسلام سیاسی در شکلگیری هویتی به نام «مردم» اختلال ایجاد میکند همانگونه که باور به امر مقدس در شکلگیری هویتی به نمام «من» اختلال ایجاد میکند. «مردم» به مثابه «فرد اجتماعی» نمیتواند از طریق خودآگاهی ناب، پیوستاری خود را بیواسطه تضمین کند بلکه این فرد اجتماعی صرفا به میانجی اسلام سیاسی است که میتواند به آگاهی معوجی از خود دست یابد. اسلام سیاسی از تبدیل شدن به یک «نهاد» تن میزند زیرا نهادی شدن آن معادل این است که سوژه آگاهی اجتماعی قرار گیرد، آگاهیی که خود را در هویت مطلقی به نام «مردم» بازمیشناسد، و در این سوژه شدن است که مطلقیت خود را از دست خواهد داد. به این سبب است که همانگونه که باورهای دینی رادیکال، باورهایی که پیوستاری «من» را قربانی امر مقدس میکنند، باعث اسکیزوفرنی فردی میشوند، باورهای اسلام سیاسی رادیکال نیز باعث اسکیزوفرنی اجتماعی یا پریشانی من جمعی یا پیوستاری «مردم» میشوند. رها شدن از چنین وضعیتی فقط از طریق قربانی کردن باورهای دینی رادیکال و بازیابی «من» به مثابه یک پیوستار مطلق و همچنین بازیافتن خودآگاهی اجتماعی «مردم» از خود به مثابه یک پیوستار ناب ممکن است. اختلال در خودآگاهی جمعی یا پیوستاری «مردم» است که سبب میشود فرایند طبیعی و تاریخی توسعه آگاهی به تعویق افتد و به محاق رود. جامعه دچار اسکیزوفرنی اجتماعی امکان توسعه شخصیت اجتماعی خود را از دست میدهد و سبب اصلی نیز اختلالی است که در فرایند خودآگاهی جمعی توسط مطلقیت دین اتفاق میافتد.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.