این مجموعهی سوال و جواب پیرامون جنگ، برآمده از سوالاتیست که در سال ۲۰۰۳ مجموعهای از کاربران فضای مجازی در محیطی که به تمهید یکی از سایتهای اینترنتی ضدجنگ (zcommunication) فراهم شدهبود از نوام چامسکی پرسیدند. بنا به گزارش همین سایت سوالها قطعا بسیار بیشتر از این بوده اما چامسکی با پرداختن به درونمایهی عمدهی سوالات، ذیل عنوان چند سوال به آنها پاسخ داده است.
دلایل جنگ:
سوال: در بحثهای اخیری که با حامیان جنگ عراق داشتهام، یکی از مسائلی که برای آنها مهمتر از سایر عوامل جلوه میکند اینست که همهی آنها حس میکنند صدام از آمریکا متنفر است. آیا از هیچ یک از اعمال یا بیانههای صدام حسین که حاوی چنین ایدهای باشد آگاهید؟ آیا صدام هرگز آمریکا را تهدید کرده است؟
جواب: من هیچ ایدهای در مورد آنچه در فکر صدام حسین میگذردْ ندارم. حتی اگر او از آمریکا متنفر باشد، این ایده که این نفرت میتواند باعث به وجود آمدن یک جنگ شود، آنقدر احمقانه است که ارزش بحث کردن ندارد. حتی نازیها هم اینقدر پیش نرفتند. آیا صدام هرگز تهدیدی برای آمریکا بوده است؟ این ذهنیت به پوچی نزدیک است. تا سال ۱۹۹۰، وقتی که او مرتکب بدترین جنایاتش شد، دوست و متحد همان کسانی بود که امروز این نمایش را در واشنگتن پیاده میکنند. نه تنها او را تهدید نمیدانستند بلکه او را با سلاحهای کشتار جمعی تجهیز میکردند. جنگ خلیج و تحریمها، عراق را به ضعیفترین نیروی نظامی در منطقه تبدیل کرد. حتی کشورهایی که صدام به آنها حمله کرده بود نیز دیگر به او به عنوان تهدید نمینگرند و سالهاست که سعی میکنند -با وجود اعتراضات گستردهی آمریکا- وی را دوباره در منطقه حائز نقش کنند. آمریکا -تا جایی که من میدانم- تنها کشوری در جهانست که عراق را تهدیدی -چه نظامی و چه تروریستی- میشناسد. منظورم از آمریکا در اینجا تصویریست که دولت-رسانهها از زمان یازده سپتامبر ترسیم شده است و هنوز تاثیرش را بر روی اذهان عمومی حفظ کرده است.
ابرمیهن پرستی، رسانه و اطاعت ایدئولوژیک
سوال: این ابرمیهنپرستی از کجا میآید؟ این خشم (که بسیاری غیرآمریکاییها هم میتوانند آن را ببینند) این ایده که آمریکا تقریبا مانند خداییست که مرتکب هیچ اشتباهی نمیشود و هر آنچه میگوید یا میکند -مهم نیست از لحاظ عینی چقدر دور از انصاف باشد- درست است تنها به این دلیل که از جانب آمریکا رخ داده است؟ این ذهنیت کی شکل گرفته است؟ آیا یک خاصیت دائمی روان آمریکایی بوده است؟ من معتقدم که نخبگان و سیستم پروپاگاندای آنها، این قضیه را به صورت فعال و آگاهانه پیش میبرند، اما آیا آنها آنرا بوجود آوردهاند؟
جواب: شگفتآور است. ظرف دو سال، دولت بوش موفق شده است که آمریکا را به ترسناکترین و نفرتانگیزترین ملت دنیا بدل سازد. این واقعا دستاورد مهمیست. نظریهپردازان توطئه ممکنست نتیجه بگیرند که واقعا همدستیای با بنلادن وجود دارد.
در مورد ابرمیهنپرستی، آری، از گذشته در فرهنگ وجود داشته است اما عادی نیست. بریتانیا در بهترین روزگارش تقریبا به همین شکل بود و انعکاس آن هنوز شنیده میشود. مقالهی کلاسیک «مداخلهی بشردوستانه» اثر «جان استوارت میل» مثال شایان توجهیست. از آنرو که وی شخصی حائز درایت و کمال غیرعادی بود. این مقوله برای هر یک از قدرتهای تسخیرکنندهی دیگری که در مورد آنها میدانیم، هر چقدر که کوچک باشند، حتی اسراییل نیز صادق است.
اینکه ریشههای این مسئله چیستند، سوال دشواریست. پیگیری نشان میدهد که علیرغم وجود عوامل تاریخی، نمیتواند تنها به آنها مرتبط باشد. مثلا در آمریکا، برای حذف جمعیت بومی و پیادهکردن اقتصاد بر مبنای بردهداری (حتی اقتصاد شمال در سالهای نخستین؛ کتان، نفت قرن نوزدهم و دوران انقلاب صنعتی به شمار میرفت.) نیاز به توجیه وجود داشت. تنها راه توجیهِ فشردن گلوی یک نفر اینست که «من به شدت خارقالعادهام» و «تو به شدت افتضاحی». دلیل اصلی نژادپرستی که تا همین امروز هم وجود دارد و در فرهنگ -خصوصا غربی- به شدت رخنه کرده است، طوری که از مرحلهی آگاهی فراتر رفته و حتی توسط افرادی که تحصیلات بالایی دارند نیز قابل درک نیست.
پس پاسخ به این سوال آنقدرها ساده نیست. برخی به دنبال زمینههای تکاملی گشتهاند. مشکل اینجاست که این روشها را برای هرچیزی میتوان ساخت و پرداخت و شواهد تطبیقی الطاعات بسیار اندکی به ما میدهند (شامپانزههای خشن، بنوبوهای آرام و….)
سوال:میخواهم بدانم برآورد کلی شما از رفتار رسانه با جنگ در این مقطع چیست؟ در حالی که قابل توجهست که تقسیم نخبگان پیرامون جنگ، باعث آزادی رسانهای حول آن شده است، آیا شما متوجه پوشش بحرانیتری نسبت به همیشه شدهاید؟
جواب: من جز مواقع اندکی تلویزیون تماشا نمیکنم، آن هم سیانان. نظر من اینست که آنها در حال تشویق تیم میزبان هستند. بیارزش است، مگر آن که کسی باشد که بتواند این همه بحثِ یکطرفه را تاب بیاورد، و واقعیت را بفهمد. پوشش خبری کمی پیچیدهتر است، با اینکه به سمت پروپاگاندای یک ارتش مهاجم حرکت میکند. اگر میخواهید به موضوع نگاه کنید، یک راه خوب اینست که آنچه در خارج پیدا کردهاید -که با وجود اینترنت و دسترسی به ترجمهی رسانههای بریتانیا، ایرلند و …. کار سختی نیست- را مقایسه کنید. دوست ندارم که تصویری کلی بدون مولفههای مشخص بدهم، نمیدانم چطور ادامه دهم!
یک حملهی انتحاری توسط نیروهای نظامی تحت تهاجم نمیتواند یک «حملهی تروریستی» خوانده شود. فکر کنید که ارتش عراق، نیویورک را محاصره کرده و نیروی هوایی عراق نیز در حال بمباران این شهر است. اگر یک آمریکایی، علیه این نیروهای مهاجم عملیات انتحاری انجام دهد، آیا به آن عنوان «تروریسم» یا «نقض قوانین جنگ» میدهیم؟ یا اینکه آنرا به عنوان یک عمل قهرمانانه میستاییم و جایگاهی ویژه برای او در تاریخمان قائل میشویم؟
آمریکا مرتکب تروریسم دولتی نمیشود. این تهاجم است. ساده و گویا مثل یک جلد یک کتاب. حتی سیانان نیز بیش از حد کافی این قضیه را واکاوی میکند تا آنرا آشکار سازد. شاید کسی بتواند مخالفت کند که این تهاجم، به دلایلی توجیه شده است اما در مورد ماهیت آن نمیتوان بحث کرد. باز هم بیایید از آنسو به ماجرا بنگریم: اگر ارتش عراق به شهرهای آمریکا حمله میکرد، آیا آنرا «تروریسم دولتی» میشناختیم؟
درست است که اخبار، در هنگام تهاجم آمریکا چارچوبی چنین فراهم نمیکنند اما تا حدود زیادی به سوال اول، پاسخ خوبی میدهند.
سوال: مایلم بدانم که در یک حملهی نظامی به کرهی شمالی، شما در کدام نقطه خواهید ایستاد؟
جواب: تا جایی که میدانم، آمریکا دلیل مشخصی برای حمله نکردن به کرهی شمالی دارد: توپخانههای گستردهی این کشور، سئول را به سرعت با خاک یکسان خواهند کرد. من معتقدم که برنامهریزان پنتاگون به دنبال پیداکردن راهی برای این قضیه هستند. شاید سلاحهای هدایت شونده، شاید بمبهای اتمی تاکتیکی، چه کسی میداند؟ قطعا آن شخص من نیستم!
کرهی شمالی، ژاپن، چین در واقع هر انسان سالمی به دنبال راهحل صلحآمیزی برای این مشکلات است. کمخطرترین رویکرد -البته نه بهترین آن- اینست که به راه آنها برویم. هیچ چشم انداز روشنی وجود ندارد اما امیدوارانهتر است.
دقت کنید که دولت ایالات متحده به جهان درسی ناخوشایند داده است: اگر میخواهید به شما حمله نکنیم، باید یک دلیل قابلباور داشته باشید. به همین خاطر است که بخش بزرگی از رسانههای رایج با ماجراجوییهای دولت بوش، از جمله جنگ عراقْ مخالف است. آنها میبینند که چنین تهاجمی منجر به افزایش استفاده از سلاحهای کشتار جمعی، ترس و سایر عوارض فاجعهآمیز خواهد شد. انگار که یک بازدارنده، تبدیل به ابرقدرتی فرومانده شود، همانطور که به آمریکا در بسیاری از نقاط جهان نگریسته میشود.
عوارض و جایگزینهای جنگ
سوال: با جنگی که اکنون پیشرو است و از قضا کاملا نیز مشخص است که به همان سرعتی که ارتش آمریکا سعی در القا آن به اذهان عمومی دارد، تمام نخواهد شد، چه عوارضی برای جنگ متصور هستید؟
جواب: انتخاب هرگز محدود به جنگ یا تحریمهای مرگآور که جامعه را نابود میکنند و دیکتاتورها را قوت میبخشندْ نیست. امکان دیگر، اجازهی بازسازی دادن به جامعه است، طوری که عراقیها بتوانند سرنوشت خویش را تعیین کنند که به این صورت، صدام احتمالا راه بسیاری از مستبدینی را میپیمود که توسط اربابان فعلی واشنگتن حمایت میشدند. عمل پیشگیرانه از توسعهی سلاحهای کشتار جمعی و سیستمهای هدایت شونده موضع دیگری هستند و باید توسط منطقه و جهان پیگیری شود (براساس قطعنامهی ۶۸۷ سازمان ملل، که بوش و بلر به شکلی سلیقهای به آن ارجاع میدهند) ما باید به یاد بیاوریم که قدرتهای هستهای، متعهد به تلاشهای سازنده هستند تا این سلاحهای وحشتناک، که ممکنست همهی ما را نابود کنند را از بین ببرند.
هم اکنون باید امیدوار باشیم که این جنگ خانمانسوز تمام شود، قربانیان مورد مداوا قرار گیرند (اگر این خواستهی زیادیست، کمک شوند تا جامعه را آنطور که باید بسازند) و به مراتبی برسند که رژیمهای سرکوبگر معمولا فاقد آن هستند. یک روش مشخص نیست که بتوان در همهی موارد از آن استفاده کرد.
سوال: این ایده که عراقیها میتوانند به واسطهی بمباران از رژیم صدام خلاص شوند بسیار آزاردهنده است. به نظر میرسد این پیغامیست که آمریکا در قالب «عملیات آزادسازی عراق» میفرستد. به نظر شما، چه سیاست بدیلی وجود دارد که آمریکا میتوانسته به جای «کشتار آزادیبخش» در قبال عراق پیگیری کند؟
جواب: احتمالا بسیاری از مردم دنیا، آمریکا را به عنوان بزرگترین تهدید بر سر راه صلح میشناسند که این مسئلهای جدیست. اگر آنها درست بگویند، بسیار بهتر میبود که رژیم فعلی برچیده میشد یا شاید حتی نظام اجتماعی فعلی. (احتمالا در این وضعیت شانس بیشتری برای نجات وجود خواهد داشت) آیا این به معنای پیوستن ما به القاعده است؟ دولتهای ترسناکتری نیز در جهان وجود دارند. فقط یکی از آنها، که حاصل بزرگترین اشغال نظامی تاریخ است. شکی نیست که کسانی که هم اکنون تحت اشغال نظامی زندگی میکنند، در نبود آن زندگی بهتری خواهند داشت. آیا این یعنی ما باید تلآویو را بمباران کنیم؟
مثالهای دیگری هم وجود دارند. این مسئله شاید بتواند توسط کسانی که خود را همچون خدا میپندارند، و معتقدند که این وظیفه بر دوش آنهاست که «جهان را از شر برهانند» همانطور که در افسانهها و حماسهها آمده است. آیا ما به چنین والایی دست یافتهایم که چنین تصمیماتی بگیریم؟
ما همه معتقدیم که عراقیها بدون صدام بهتر خواهند زیست. همانطور که ملل دیگر بدون چائوشسکو، سوهارتو، مارکوس، دووالیر، موبوتو و بسیارانی دیگر که قطعا لیست بسیار بلندی خواهند ساخت. اما من به این اسامی اشاره کردم، به کسانی که توسط اربابان واشنگتن حمایت میشدند، همانطور که صدام پیش از این مورد حمایت قرار میگرفت. برخی همچون چائوشسکو به عنوان مستبد و شکنجهگر، قابل مقایسه با صدام بودند. همگی نیز از درون سقوط کردند. صدام حسین نیز به همین سرنوشت دچار میشد، اگر که آمریکا جامعهی مدنی عراق را از میان نبرده بود، دیکتاتور را تقویت نکرده بود و مردم را وادار نکرده بود که تنها برای زنده ماندن به صدام تکیه کنند. اینها عواقب تحریمهای ایالات متحده و بریتانیا هستند که توسط مدیران سازمان ملل، از جمله دنیس هالیدی و هانس فن اسپونک که عراق را خوب میشناسند نیز مورد اشاره قرار گرفته اند.
اگر میلی وجود داشت که به عراقیها اجازه داده شود که سرنوشتشان را تعیین کنند، این ملاحظات را نباید دست کم گرفت. اما این میل وجود نداشت. مگر اینکه شکنجهگران از خشونت استفاده کنند تا این مردم را آزاد کنند. اگر کسی از مریخ به این ماجرا نگاه میکرد، گیج میشد.
هنگام تظاهرات سال ۱۹۹۱، کارهای زیادی میشد انجام داد تا عراقیها بتوانند برای خود تصمیم بگیرند. میشد به صدام اجازه نداد که علیه تظاهرات از موشک استفاده کند یا شورشیان را از مصادرهی اموال ارتش منع نکرد.
بازرسان تا سال ۱۹۹۸ همیشه در عراق بودند. اگر جزئیات را بررسی کنید خواهید دید که برخوردهای ایالات متحده و بریتانیا منجر به خروج آنها شد. آنها وضعیت حقوق بشر را بهبود نبخشیدند اما فرآیند خلع سلاح را به صورت گسترده پیگیری کردند تا جایی که عراق یکی از ضعیفترین دولتهای منطقه از لحاظ نظامیست. تحت آن شرایط بهانهای برای حملهی نظامی وجود نمیداشت.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.