ایده وجود، فرزند اضطرابی است که خود زائیده آگاهی است، آگاهی از اینکه «من» نیست و واکنش به این نبود من است که آگاهی از من را به عنوان چیزی موجود یا صاحب وجود ممکن میکند و در نتیجه «من» را موجود میسازد. اما آگاهی همواره از این امر آگاه است که این به هستی در آوردن من که بعداً بنیانی میشود برای این فریب بنیادین که «من وجود دارد» ، فریبی که خود آگاهی را ممکن میکند (همان فریب ممتاز عقل که دکارت هم گرفتارش آمده بود) چیزی جز واکنش آگاهی بر این نیست که من معدوم است، یعنی درک معدومیتی که ضرورتاً باید در ابتدا هست میشده تا درک آن به مثابه امر معدوم ممکن میشده است. درواقع درک هر معدومیتی به مثابه معدوم، مستلزم هست کردن آن است. در نتیجه، هر آگاهی دوباره بر من، الزاماً تنیده در آگاهی بر این اصل است که «من» نیست و معدوم است و این آن اضطراب بنیادینی است که جهان ما را میسازد (مثالی روشنتر از نبرد مردوک با تیامات در اندیشه میانرودانی و یا مزدا با اهریمن در اساطیر آفرینس مزدیسنی نمیتوان آورد). به این ترتیب است که به قول حکیم ناصر خسرو، وجود و عدم هر دو فرزاندن آگاهی هستند و اینکه خداوند نه وجود دارد و نه معدوم است. این اضطراب یا تعلیق میان مرگ و هستی البته زاینده ایده مهم دیگر یعنی «اکنون» است که با رفع آن ایده گذشته و آینده ممکن میشود و در نتیجه زمان به شکل یکی از مقولات فهم خود را بر خود عقل پدیدار میکند و عقل نیز با فریب مداوم خود آن را به عنوان یکی از ارکان وجودی خود میپذیرد (همان فریبی که کانت به آن گرفتار آمده بود)
در اندیشه دینی البته همه چیز از جمله «من» مشمول این اضطراب وجودی میگردد. اشیاء همواره در خود معدومند و تنها در آگاهی خداوند است که هستی مییابند. اما هستی اشیاء به هیچ وجه از مطلقیت برخوردار نیست، یعنی چیزی نیست که به مثابه چیز داده شده نزد پروردگار و نزد آدمیان یکسان باشد. برکلی اما از در مخالفت با ایدهآلیستهای افراطی، اگرچه میپذیرد که اشیاء در آگاهی خداوند است که وجود دارند، اما از آنجا که آگاهی آدمیان نیز صرفاً در آگاهی خداوند وجود دارد، او نتیجه میگیرد که اشیاء دادههای مطلق هستند. چنین دریافتی البته میتواند آن اضطراب وجودی را تقلیل دهد که مثلاً ضرورت اینهمانی اشیاء به جهت اراده انلیل است یا اینکه یاد الله آرامش قلوب است و مانند آن. البته اینکه آگاهی خداوند خود وجود دارد یا اینکه کیفیت آن چگونه است، باید امری پوشیده بر آگاهی آدمیان باشد. اما به هر روی، باور به حضور امر مقدس آنچنان که خصلت تصادفی بودن اشیاء را از آنان سلب کند و آنها را نه فقط در کارکردهایشان برای آدمیان که در کنه هستیشان، یعنی ضرورت اینهمانیشان ضروری سازد، باعث تقلیل اضطراب وجودی میشود. در غیاب امر مقدس همه چیز به اقیانوس تصادفی بودن و غیر ضروری بودن فرو میافتد و صحنهای بس دهشتناک را تصویر میکنند. از طرف دیگر آگاهی چیزی نیست جز به بند کشیدن امر تصادفی با زنجیرهای ضرورت، ضرورتی که به صورت ذاتی زائیده صورتهایی است که آگاهی آنها را تولید میکند تا هم خود را در آنها به بند کشد و هم تمام اشیاء جهان پیرامونش را، جهانی که چیزی جز فرافکنی عقل در صورتهایی که خود تولید کرده نیست. در نتیجه، نبرد گیهانی مردوک یا اهورامزدا و حتی مدخلیت الله چیزی جز سلب خصلت تصادفی اشیاء به نفع یک ضرورت و در نتیجه تقلیل اضطراب وجودی نیست. با این وجود، آگاهی همواره در معرض اضطراب است زیرا خود از نابودگی خود آگاهی دارد و اساساً این آگاهی به نابودگی خود است که آگاهی را هست میکند، یعنی عدمی که لباس وجود بر تن کرده تا به مثابه عدم بازشناخته شود، اما با این وجود، برای تقلیل اضطراب خود را به شکل ضروری، موجود فرض میکند.
از سوی دیگر، آگاهی بر این امر نیز آگاهی دارد که آتشی در آنجا مشاهده میکنم وجودی است که نزد من هستی مییابد، اما آگاهی به این جهت که آن را از مطلقیت برخوردار سازد، یک «او» به آن منتسب میکند تا با فریب خود، حضور آن را نزد من پدیداری آن «او» به شمار آورد و پدیداری آن در ساحت وجودی دیگر را نیز ممکن سازد. چنین است که وجود سراسر به پدیداری اشیاء از جمله «من» بر من تقلیل مییابد اگرچه انتساب یک «او» به آنها این پدیداری را ممکن کرده باشد، اویی که دیگر مشمول اضطراب وجودی نیست و در معرض غلتیدن به اقیانوس عدم . اقیانوس یا Okeanos در میتولوژی مصری آبهای مرگ یا آشوبی است که در دورهای با Nun همسان دانسته میشده است. این آبهای آشوب جهان ما را که دارای نظام گیهانی است همواره فرا گرفته و خورشید هر شب در آبهای مرگ فرو میشود تا صبحگاهان دوباره در نبردی سهمگین پیروزمندانه سر برکند.
این تصویر یا این دریافت باشکوه و خیره کننده که جهان هر لحظه در حال فروریزی است تا دوباره از اقیانوس عدم سر برکند و به اقلیم وجود پا گذارد و سپس در آنی محو گردد و این چرخه همراره تکرار شود، البته دریافت آشکار و روشنی نزد عرفا و باطنیان ادیان مختلف و احتمالاً اندیشههای اسطورهای بوده است. پادشاه نیز در مصر باستان به عنوان پدیداری Re که علیالاصول خود اولین پدیداری خدای آفریننده یعنی Atum بوده که از آبهای زیرزمینی Nun متولد شده، دارای این وظیفه اصلی بوده که نگهبان جامعه از افتادن به دام آشوب و تلاشی باشد، دریافتی که بعداً به نگهبانی او از اشیاء مادی از فرو افتادن به اقیانوس عدم نیز گسترش یافت. فرصتی نیست که نشان دهم این دریافت چگونه در برخی از گرایشات عرفان دینی به ویژه اسلامی مثلاً نزد محیالدین و سپس شیعههای غالی مانند حیدر آملی و توسط استادان خمینی مانند شاهآبادی به خمینی رسید تا او چنین دریافتهای شرکآلودی را دستمایه نظریه ولایت فقیه سیاسی خود قرار دهد و با درک درست یا نادرست خود از بحث تشکیکات وجود صدرایی، فقیه را به واسطه فیض وجودی حضرت باری بالا برد و با دوختن زمین سیاست به آسمان دیانت، ولایت تکوینی را مستمسکی برای سلطنت زمینی خود کند که فرعونیان سابقا ید طولایی در این امر داشتهاند.
قابل توجه است که آگاهی بر خود در بنیان خود چیزی جز امکان نیستی نیست، واکنشی است که از نیستی میگریزد . این گریز نیازمند ارادهای است که آن را ممکن سازد، ارادهای که حیات را نیز ممکن میکند. آگاهی، بر امکان گریز خود از نابودگی، هستی نام میگذارد و ارادهای که آن را ممکن کرده را خود یا من فرض میکند. در نتیجه آگاهی بر من از بنیان آمیخته با اضطرابی است که حیات را، یعنی گریز از نابودگی به کمک اراده را ممکن میسازد. آدمیان برای تقلیل این اضطراب وجودی یا متوسل به مدخلیت و حضور امر مقدسی که آگاهی بر آن ناممکن است میشوند و یا خصلت تصادفی یا غیر ضرور بودن جهان را به کمک یک ضرورت ریاضیاتی، از آن سلب میکنند.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.