روزگاران سرخ

رمان تاریخی روزگاران سرخ، روایت چند دهه مبارزات اجتماعی و وضعیت طبقاتی جامعه نابسمان ایران است. رانت، فساد، استثمار، ظلم و تبعیض در چهار دهه حکمرانی اسلامی و نئولیبرال سرانجامی جز فقر، فاصله طبقاتی شدید، از بین رفتن منابع انسانی، توزیع ناعادلانه قدرت و ثروت، انباشت ثروت در مرکز و گسترش فقر در پیرامون نداشته است.

مسعود قدیم فلاح، نویسنده رمان سعی کرده است تا مهمترین رخدادهای سه دهه اخیر جامعه ایران را در تقاطع‌هایی زمانی و با خلق شخصیت‌های مختلف روایت کند. جریان سرکوب کوی دانشگاه، قتل‌های زنجیره‌ای، شبکه‌های فساد مالی، سرکوب سیاسی، مناسبات شبه دولتی مالی، سرکوب جنبش کارگری و دانشجویی از جمله مهمترین رخدادهایی است که به سان پل‌های ارتباطی شالوده این رمان تاریخی را پی می‌ریزد.

برای آشنایی بیشتر مخاطب با شیوه بیانی و سبک روایی نویسنده فرازهایی از بخش‌های مختلف رمان را در ذیل آورده‌ایم:

پایین ساختمان کارگرهای آبی‌پوش هنوز به تجمّع‌شان در حیاط ادامه می‌دادند و اعتراض‌شان زنده بود؛ البته با ورود نیروهای حراست و بیان صحبت‌هایی حاوی تهدید و هراساندن که انجام داده بودند کارگرها لختی خاموش شده امّا همان‌جا ایستاده و به کارهایشان بازنگشته بودند. ماجرا از این قرار بود که طبق مصوّبه‌ای که چندین ماه پیش به تمامی اداره‌ها و مرکزهای دولتی ابلاغ شده بود، همه‌ی شرکت‌های دولتی موظّف شده بودند در جهت تعدیل نیرو، بخشی از کارکنان خود را تعدیل و بخش زیادی را «بازخرید» کنند و از حالت نیروهایی با قراردادهای استخدامی و دائمی به وضعیّت پیمانکاری درآورند و در نتیجه از آن زمان به بعد بخش زیادی از کارهای شرکت‌ها به بخش پیمانکار و خصوصی تعلّق می‌گرفت و کارگران دیگر با خود شرکت دولتی به‌عنوان کارفرما طرف نبودند؛ منتها بر اثر اعتراض‌های صورت‌گرفته تنها پیشنهادی که مطرح شده بود به این شرح بود که شرکت‌های دولتی به این شرط وارد قرارداد با شرکت‌های پیمانی بشوند که همان نیروهای بازخرید و تعدیل‌شده‌ی خودِ شرکت‌ها را جذب کنند. این تغییر وضعیّت قرارداد چندین پیامد اساسی داشت که کارگرها از آن واهمه داشتند و برای پیشگیری از رخ‌داد آن می‌کوشیدند: نخست اینکه میزان حقوق‌شان به اندازه‌ی شایان نظری کاهش می‌یافت؛ چرا که اوّل سابقه‌ی کاری‌شان در این روش خریده می‌شد و به اصطلاح «بازخرید» می‌شدند و در واقع به یک کارگر بدون سابقه‌ی کار تبدیل می‌شدند و به همین دلیل پایه‌ی حقوق‌شان از آن پس کاهش پیدا می‌کرد و دوم بخشی از حقوق‌شان به حساب شرکت پیمانکار واریز می‌شد زیرا که شرکت پیمانکار به واسطی میانِ شرکت مادر و کارگران تبدیل می‌شد که می‌بایست از فرآیندِ کار، سود مالی مناسبی حاصل می‌کرد.

به هر روی وضعیّت به‌گونه‌ای پیش می‌رفت که تا اواخر فرودین ماهِ سال انتخابات، یعنی سال هفتاد و شش، غالب تحلیلگران پیروزی جناح راست‌گرا را بس محتمل‌تر تلقّی می‌کردند و نسل جدید جامعه‌ی ایران که به تازگی به سنّ قانونی انتخاب دست یافته بود و همچنین جوانان حامی اصلاح‌طلب‌ها از جمله دانشجویان و روشنفکرانِ بیشتر متعلّق به طبقه‌ی متوسط و بالایِ جامعه، از این موضوع و قدرتِ رقیب نگران بودند. محمد خاتمی و طرفدارهایش از روی تعمّد اصرار داشتند خود را پیروان خط فکری و مشیِ سیاسی روح‌الله خمینی، نخستین رهبر نظام سیاسی ایران، نشان بدهند و در مقابل نیز طرفداران علی‌اکبر ناطق نوری او را به دومین رهبر جمهوری اسلامی پیوند می‌زدند و او را با لقبی نشأت گرفته از شخصیّت‌های دینی و تاریخیِ اسلام یعنی «مالک اشترِ علی» تحت حمایت دومین رهبر نظام، سید علی خامنه‌ای، جلوه می‌دادند. این دوگانه‌ای بود که از آن پس کمابیش همواره در سپهر سیاسی ایران تداوم پیدا کرد و اصلاح‌طلب‌ها که دست‌کم در ظاهر با برخی از سیاست‌های رهبر وقت نظام سیاسی، یعنی علی خامنه‌ای، دچار چالش و تعارض بودند، زیرا که خود وی نیز چنین تعارض متقابلی را دارا بود و هماره نظر تأییدش به سوی اصولگرایان می‌چرخید، خود را به روح‌الله‌خمینی منصوب می‌کردند تا از این طریق چنین نظری را ارائه دهند که نظام سیاسی و انقلاب، از خطِّ نخستینش منحرف گشته و ضروری است که با پذیرش رویّه‌ی اصلاح‌طلبی به مشی اصلی بازگردد. این دوگانه یک مسئله‌ی مهم را نیز ایجاد کرد و آن تعبیر و تفسیرِ رأی به محمد خاتمی به ابراز مخالفت با سیاست‌های هسته‌ی مرکزی قدرت و به خصوص شخص رهبر حکومت بود و این امر حتّی در وعده‌های انتخاباتی اصلاح‌طلب‌ها نیز به وضوح مشاهده می‌شد.

داریوش، یاد شب‌های زندانِ پس از انقلاب افتاد. هر دو در خاطرات غرق شده بودند و از وضع موجود و واقع رها شده. در سیلاب خاطره نخستین ضربه‌ی چاقو اصابت کرد و تاریخ را شکافت. اصابت بر قلب داریوش فروهر. ضارب از آغازِ جنایت به خنده افتاد و ضربه‌ی دوم را فرو برد؛ به قلب پروانه. باز هم داریوش. دهان‌بسته بودند و حتّی صدایشان درنمی‌آمد. رفتارشان چنان بود که عیان می‌کرد قصد دارند هرچه بیش، فجیعانه و قبیحانه، جنایت کنند. ضربه‌ای دیگر بر قلب پیرمرد فرود آوردند و چانه‌اش را خراشیدند. تابلوهای روبرویش را نگریست و چنان لبخند محوی بر چهره‌اش نشاند، گو نه آن‌که در میانه‌ی جنایت است. ضربه‌ای دیگر بر سینه‌ی راست پروانه زدند و پهلویش را شکافتند. چانه‌اش را بریدند و استخوانش شکاندند.

پروژه در شمال تهران جان می‌گرفت و سرمایه‌گذارش علی شهابی بود. همان فردی که برای دریافت مجوزِ ساخت، به فتاحی روی زده و فتاحی وظیفه‌ی معامله را بجای آورده بود. لیک نامی از خودش در پروژه نبود. کارگرها طرف حساب مدیر پروژه و پیمانکارِ خویش بودند. نه می‌دانستند شهابی کیست، نه می‌شناختند صاحب این غول چه کسی است. تنها می‌دانستند باید کار کنند و کار کنند تا لقمه نانی نصیب‌شان شود. اوایل آذر ماه سال هشتاد و هفت بود و دو ماه می‌شد که کلنگِ احداث، بر زمین کوفته شده بود و کارگرها کرور کرور، ابزار به‌دست شده بودند. زمین کنده و پایین رفته و اسکلت زده بودند. زودتر و عجولانه‌تر از هر ساخت‌و‌ساز دیگری که تجربه کرده بودند. دو ماه بود کار می‌کردند امّا در ازایش یک ریال دریافت نکرده بودند. به جان کسی نمی‌توانستند اعتراض کنند. پیمانکار وعده داده و تهدید نیز کرده بود. تهدید به اینکه هر کس دست از کار بردارد، حقوقش پرداخت می‌شود ولی اخراج هم. به هر روی کارگرها تحمّل می‌کردند.

رمان «روزگاران سرخ» به قلم مسعود قدیم فلاح، از سوی انتشارات OWL Publication نروژ در ۴۸۰ صفحه منتشر شده است. مخاطبین می توانند برای سفارش نسخه چاپی این رمان به لینک ذیل مراجعه کنند:

https://www.lulu.com/search?adult_audience_rating=00&page=1&pageSize=10&q=%D8%B1%D9%88%D8%B2%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86+%D8%B3%D8%B1%D8%AE

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)