جنجال درگیری پرویز پرستویی/سام رجبی و واکنشهای له و علیه انها بار دیگر در واقع نشان داد که چرا اکثریت این ملت و جامعه کور و کودن است و از تاریخش یاد نمی گیرد. چرا، ـ بجز اقلیتی باهوش و تمنامند که از تاریخ فردی و جمعی خوب یاد گرفته است ـ، اکثر روشنفکران و خبرنگاران و متفکرانش کورند و جز تکرار باطل حماقتهای گذشته کاری نمی کنند و به این خاطر هنوز در این وضعیت هولناک گرفتاریم. چون اصل مطلب را نمی بینند که جلوی چشم شان اتفاق می افتد، مرتب اتفاق می افتد و همیشه یک موضوع و رخداد «ساختاری» است. زیرا اساس این نیست که چه می گویی و چه می پرسی بلکه چگونه می گویی و چگونه می پرسی.

داریوش برادری، روانشناس/ روان درمانگر


روی دیگر و اصلی جنجال «رجبی/پرستویی»! یا چرا «شاه کُشی» دیکتاتور بدتر می آفریند!

انهایی که از شیوه ی عمل سام رجبی و در نهایت از شیوه عمل کسانی چون مسیح علی نژاد و سلطنت طلبان دفاع می کنند کور و احمق هستند، وقتی می گویند که خوب حق دارد سوال بکند. زیرا نمی خواهند ببیینند که پرسش مدرن با بازجویی در ملاء عام و در نام یک ارمان هیستریک یا انقلابی فرق دارد و دومی دشمن اولی است. یا حتی از یاد می برند که امثال مسیح علی نژاد و غیره اصولا این شیوه سوال کردن به حالت از بالا به پایین، به حالت بازجویانه و سین جین کردن، موی دماغ شدن و گیرانداختن را، در خارج از کشور راه انداخته اند. همانطور انهایی که می گویند پرویز پرستویی خوب شد که جوابش را داد، دچار خطا هستند، زیرا او هم بدام این بازی سیاه/سفیدی و ناموسی افتاد. یا همین موضوع با شدت کمتری در مورد واکنش «اسفندیار منفردزاده» صادق است. مسلما می توان و باید از هر هنرمندی در باب کنشهای اجتماعی یا هنری او سوال کرد یا او را به نقد کشید، موضوع اما نوع نقد کردن است که متفاوت از توهین و قلدربازی و قضاوت یکطرفه و جنجالی است. زیرا تفاوتی مهم و ساختاری میان نقد و پرسش مدرن یا خبرنگارانه با مچ گیری و به بازجویی کشاندن در مورد هر موضوعی در ملاء عام و در نقش بشدت حزب اللهی گونه هست. همانطور که کُنش مدنی و مدرن در نوع رفتار و شیوه ی برخوردش مخالف و متضاد با شیوه ی نیروهای فشار حکومتی و حزب اللهی یا بظاهر انقلابی است و وقتی به اجتماع مخالفانشان حمله می کنند و انچا را به هم می ریزند. به این خاطر کُنش مدرن راه می گشاید و عاشق رنگارنگی است و کنُش سنتی راه گفتگو را می بندد و بدنبال خشونت و حذف دیگری است، چون سیاه/سفیدی می اندیشد و حس می کند.

ازین منظر و ساختار مدرن کافیست که ویدئوهای این جنجال را ببینید و حتی انچه که خود سام رجبی در این لینک زده است، تا ببینید که موضوع او سوال کردن نیست و فقط برای تولید جنجال و برای تولید همین درگیری به انجا رفته است و از موضع نماینده ی فرضی ملت ایران می خواهد سین جین بکند. یا سوالش را اینگونه پرووکاتیو و شخصی و توهین امیز شروع می کند که امدم بپرسم که چرا از من می ترسی. انگار به میدان کشتی جودو امده است. تمامی پرسش گری او به حالت حزب اللهی و توهین امیز است. گویا حتی در صحنه های دیگر همراهان او فحش های ناموسی نیز یا فحش های سیاسی به پرستویی، منفردزاده و دیگران داده اند. یا بنا به اظهارات جدید پرویز پرستویی در این لینک انها حتی با فحاشی جلوی ورود افراد به سینما را می گرفتند. عملی که غیرقانونی و بشدت سنتی است. اعتراض مدرن چیزی متفاوت است. اشتباه گروه فیلم و پرویز پرستویی احتمالا این بوده است که اول خواسته اند با نرمش و دوستی انها را به سکوت دعوت بکنند و حتی انها را به دیدن فیلم دعوت می کنند، اما وقتی انها حتی برای نمایش دوم فیلم در شهری متفاوت می ایند و دوباره شروع به اختلال در مسیر ورود مردم به سینما می کنند و سام رجبی اینگونه قلدرانه و با شاخ و شونه کشیدن به او می گوید که مگر از من می ترسی، آنگاه او از کوره در می رود. بهتر می بود که انها از همان ابتدای اختلال از طریق صاحبان سینما از پلیس می خواستند که مانع توهین به آنها و اذیت شدن تماشاچیان توسط این گروه ضربتی و حزب الله وار بشوند، بجای اینکه بخواهند با محبت شرقی انها را ساکت بکنند. چون نیت انها بهم زدن این برنامه و اجرای فیلم و تحریک پرستویی به این واکنش بوده است.آنها همین جنجال رسانه ایی و مظلوم نمایانه را می خواستند و به این دلیل مثل مذهبی های سنتی اول تحریک می کنند و بعد مظلوم نمایی می کنند و داد می کشند که آی ببینید چکار کردند و همزمان همه چیز را با دوربین موبایلشان فیلمبرداری می کنند. چون عاشق معرکه گیری و مصیبت افرینی هستند. استادشان مسیح علی نژاد مرتب این بازی و معرکه گیری هیستریک را در تلویزیون به نمایش گذاشته و می گذارد. زیرا اینها خودشان را نماینده ی هشتاد میلیون ملت می دانند، یا دقیق تر نگاه بکنید مثل امام سابقشان خودشان را نماینده ی یک ارمان و حقیقت مظلوم نمایانه و هیستریک می دانند و از موضع قربانی می خواهند حال دیگران را بازجویی بکنند تا احساس بزرگی و اربابی بکنند. پس بیشرمانه هر حرفی می زنند، هر سوالی می کنند و انتظار داند که دیگران باید جواب پس بدهند و برایشان مرز و حریم دیگران مهم نیست. عمل و رفتاری که بشدت سنتی و حزب اللهی گونه هست. یا همین عکس ذیل به ما القاء می کند که گویی پهلوان رجبی به جنگ اهریمنی رفته است و دوباره جنگ سیاه/سفیدی و ناموسی رخ داده است. پس چه عجب که گفتگو به خشونت کشیده می شود و واکنشها عمدتا کور و احساسی هستند. چون هر دو طرف و کل واکنشها گرفتار این صحنه و سناریویی می شوند که هم بس اشناست و هم بس زخم زننده و دل آزار است و علت اصلی گرفتاری ما در دور باطل «پدرکُشی/پسرکُشی» است.

مشکل اما وقتی شدیدتر می شود که انگاه مثل لینک این مصاحبه از بی بی سی می بینی که حتی نقادان توانایی مثل فرج سرکوهی و این برنامه گذار بی بی سی از ابتدا چنان در صحنه ی خطای دیدی قرار دارند که بناچار کل بحث شان دچار کوری است و اینجا کوری عصاکش کور دیگر است و حتی شرکت کننده ی دیگر نیز اقای مصلح نمی تواند اصل معضل را ببیند، با انکه چند اشاره ی درست در این مسیر می کند.

زیرا موضوع این نیست که می توان و باید یکدیگر را به نقد کشید. مدرنیت یعنی نقد مداوم و هشیاری مدنی، اما موضوع شیوه ی به نقد کشیدن است و از همه مهم تر دیدن این ساختار بحث و سوال کردن بر بستر تاریخی و فرهنگی خویش. اینکه با خویش چه «تراوماها» و انسدادهای نو و یا چه «گشایشها و راههای» نو می افریند. موضوع دیدن ساختار و صحنه ی رخداد است و اینکه چه چیزهایی را در مورد گذشته و حال ما برملا می سازد و چرا بناچار اینگونه رخ می دهد.

زیرا شیوه ایی که سام رجبی و مسیح علی نژاد و امثالهم برای سوال کردن پابلیک و خبرنگارانه راه انداخته اند، در واقع شیوه ی همیشگی جمهوری اسلامی و به حالت یک «هیزی مداوم و بی مرز» است که بخودش حق می دهد از موضع دفاع از قربانیان دیگران را به دادگاه رسانه ایی بکشد. یا به حالت سین جین بازجویانه و برای گیرانداختن طرف مقابل و از موضع قدرت یک دیگری خیالی و خودشیفته و خودباور دست به عمل بزند. اینکه او به عنوان نماینده تماشاچیان خیالی خویش حق دارد از هر کسی سوال بکند که چرا درباره ی این موضوع اجتماعی یا سیاسی نظر نمی دهی و باید نظر بدهی. فقط به حالت سوال کردن سام رجبی و دوستانش در این ویدیوها بنگرید و اینکه چطور باور دارند که انها حق دارند هر سوالی بکنند. اینکه ملتی که زورش به حکومت نمی رسد، می خواهد از هر چند یکبار یکی از هنرمندانش از فرهادی تا پرستویی و غیره را به سلاخه بکشد و از این «شاه کُشی» لذت هیزانه ببرد و مسیح علی نژاد و امثالهم دقیقا این «تمتع هیستریک و سادومازوخیستی» را دامن می زند ( در بحث بی بی سی نقاد دیگر آقای مصلح به شکل پوشیده اشاره ایی به این وضعیت می کند و اینکه هنرمندان و سلبریتی به نماد وضعیت موجود تبدیل شده اند.) چه طرف بخواهد اصلا جواب بدهد یا ندهد. اصلا حوصله اش را داشته باشد جواب بدهد یا ندهد. حریم خصوصی اینجا بی معناست. چون همه چیز مثل جمهوری اسلامی بایستی زیر نظر اخلاق حاکم و هیز و نیروهای در خیابان و حزب اللهیش باشد. یا اینجا نیز ما با نیروی رهبری فکری چون مسیح علی نژاد و با نیروهای فشار در خیابان چون سام رجبی روبرو هستیم و نقشها بخوبی مثل شیوه های جمهوری اسلامی در دوران شروع تحقق حاکمیتش تقسیم شده است. (خنده دار این است که گویا سام رجبی در ادامه ی بازی هیستریک و برای تولید جنجال حتی به بیمارستان رفته است، چون به قول خودش این پهلوان پنبه ی ایرانی از این حمله ی پرستویی ضربه ی روحی و جسمی دیده است. می بینید که بازی چقدر هیستریک و معرکه گرانه است و چه مقاصدی دنبال می کند.).

همانطور که نمی فهمند، یا نمی خواهند بفهمند که این شیوه ی «شاه کُشی» همان دور باطل فرهنگی ما هست و حاصلش مثل دوران شاه این خواهد بود که بعد امام دیگری بخواهید که عکسش را در ماه ببرید و بپرستید. یا پس چه عجب که امثال مسیح علی نژاد از همین حالا عکس خویش را در ماه می بینند. زیرا بقول لکان «آدم هیستریک در نهایت فقط یک ارباب نو می خواهد و به چیزی جز آن دست نمی یابد.». ازینرو فعال هیستریک کوری چون مسیح علی نژاد که بدنبال معرکه گیری و استفاده از زخم قربانیان برای تولید فضای سیاه/سفیدی مورد علاقه ی خویش و برای بدست گرفتن رهبری جنبش است، بناچار هم تحول مدن را مسخ و کور می کند و هم بشخصه کور و مضحک می شود، یا حرکات هیستریکش برای تولید فضای تحریم و فشار بیشتر علیه حکومت و در نهایت علیه مردمش دقیقا در خدمت منافع اربابان بزرگتر چون اسراییل و عربستان و برای تحریم برجام صورت گرفته و می گیرد. یا ما این کوری خودشیفتگانه اش را در برخوردش به این کاریکاتور ذیل در توئیترش می بینیم. وقتی که او درباره اش می نویسد که «گاه یک تصویر بیش از هزار کلمه حرف دارد» و خیال می کند که این کاریکاتور ذیل تصویر تلاش از جان گذشته ی او در حین دفاع از جان برادرش و از قربانیانی را نشان می دهد که توسط خامنه ایی به بند کشیده شده اند. در حالیکه اگر درست و نقادانه یا رندانه به کاریکاتور بنگری، می بینی که کاریکاتور در واقع وضعیت کنونی و حقیقتی مسیح علی نژاد را برملا می سازد. یعنی موقعیت و موضع گیری خودشیفتگانه، هیستریک، نوحه وار و معرکه گیرانه ی او در برابر زجر برادرش و قربانیان را نشان می دهد و برملا می سازد. اینکه در حینی که حکومت مردم را زجر می دهد، او اینجا در خارج بلندگو بدست گرفته، معرکه می گیرد که ببینید با برادر من و با مردم چکار می کنند و قدر مرا بدانید و با بایکوت این حکومت کاری بکنید که این مردم هر روز بیشتر گرانی و بدبختی بچشند. به این خاطر در کاریکاتور نیز کابل برق میکروفونهای نو از زیر پای برادرش و قربانیان دیگر می اید. زجر آنها پیش شرط و ضرورت جیغ های بنفش و هیستریک و نوحه خوانی او در میکروفون و بلندگو هست. در واقع در این نمایش مصیبت وار و ظالم/مظلومی، خامنه ایی و مسیح علی نژاد بسان دیکتاتور و قهرمان یکدیگر را در یک بازی ناموسی و قربانی طلبانه بازتولید می کند و به هم به عنوان دشمن خونی احتیاج دارند. آنچه در این میان و در این بازی سیاه/سفییدی و هیستریک واقعا قربانی می شود، مردم در رنج و پروسه ی مدرنیت ایرانی است. زیرا مسیح علی نژاد پابلیک خوشش می اید که بلندگو را در دست داشته باشد و احتیاج دارد که دیگری در زجر حکومتی باشد تا بتواند بازی هیستریک و مصیبت خوانی عاشورایی خویش را ادامه بدهد و امتیاز بگیرد. حتی اگر برادرش باشد. اینکه او نمی فهمد، آدمی همینکه حرف می زند، همیشه همزمان چیزی را لو می دهد که نمی خواهد بگوید یا حتی خودش نمی داند. زیرا ضمیر نااگاه بر لبه ی کلام و اعمال ما ظاهر می شود، مثلا بر لبه ی این کاریکاتور و بر لبه ی سخن توئیتری مسیح علی نژاد. ازینرو بقول فروید و لکان «حقیقت فرد هیستریک یک دروغ بنیادین به خویش و به دیگران است.»

همانطور که این شیوه ی مرسوم و خطرناک «شاه کُشی/ سلبریتی کُشی» که هر از چندگاه یکبار رخ می دهد تا یک هنرمند یا روشنفکر قبلا مورد علاقه بزیر کشیده بشود، لجن مالی بشود، به جای اینکه با قبول قدرتهای مدرنش از ابتدا به نقد نیز کشیده بشود، شیوه ایی خطرناک و قدیمی در فرهنگ و نقد ایرانی است. یک نمونه ی معروف هنریش در دهه ی گذشته نقد باصطلاح ادبی آقای آجودانی بر کتاب بوف کور هدایت بود و اینکه می خواست ثابت بکند که هدایت یک «ضد عرب و نژادپرست» است و از همه مهمتر این اثر مهمش را به عنوان نماد این ضد عرب بودن و از این منظر به نقد می کشد و دیگران آن زمان برایش هورا می کشیدند که دیدید هدایت هم توزرد از آب در آمد ( در این باب بر نقد جامع من بر این نقد ضعیف و گرفتار حس عامیانه و پدرکُشی به نام «تکرار آیین شاه کُشی در قالب نقد بوف کور» مراجعه بکنید.) بجای اینکه میان نظرات ضد عرب هدایت و اثر هنریش تفاوت بگذارند و یا ببیند که همان هدایت فرهنگ ایرانی و فرهنگستان ایرانی را نیرنگستان حماقت خطاب می کند و در واقع ضد ایرانی هم بود. اگر بخواهیم اینگونه سیاه/سفیدی بنگریم. زیرا جامعه و فرهنگی که از حکومت تا مردمش نخواهند مسئولیت مشترک و بنا به سهمشان در قدرت در سرنوشت فرد و جمعی شان را بپذیرند، مرتب به دنبال «بزبلاگردانی» می گردند تا با کُشتن فیزیکی یا روحی او دوباره احساس بیگناهی و کودکی بکنند و به بهایش در دور باطل «پدرکُشی/فرزندکُشی» گرفتار می شوند. دچار الزهایمر تاریخی و کوری می شوند. موضوع و ساختاری که بویٰژه «بوف کور» هدایت رازش را بر ما برملا ساخت و اکثرا هنوز آن را ندیده اند. ازینرو نیز بشدت خنده دار و مضحک بود و هست که داستان بوف کور را به عنوان نماد ضد عرب بودن هدایت به نقد بکشی و نفهمی که داری کوریت را نشان می دهی و انچه از آن در میروی و موضوع بنیادین داستان «بوف کور» هست. ( در این باب به نقدهای متعدد من بر این موضوع محوری و مثل این نقد در باب علت روانکاوانه ی کوری ساختاری نقادان بوف کور مراجعه بکنید.

از طرف دیگر این اتقاق بدبختانه در جامعه ی ایرانی و انهم در خارج از کشور رخ می دهد و کمتر کسی دقت می کند که چه اتفاق می افتد و چرا این اتفاق دردناک برایش اشناست و زخم های تازه یا نه چندان قدیمی را در آنها زنده می کند. آنهم در جامعه و در بستری فرهنگی/اجتماعی که از کودک تا نوجوان و جوان و هنرمند و روشنفکرش از صبح تا شب با این «زیر نظر بودن مداوم» و با این «امر به معروف و نهی از منکر مداوم» در خانه و در خیابان و در اثارش و در مدرسه و غیره روبرو بوده است و از این «هیزی بی مرز حکومتی و اخلاقی» بشدت زجر کشیده است. بخاطر آن نیز چه ایرانیان مقیم داخل کشور و چه ایرانیان فرارکرده و خارج از کشور، اکثرا دارای علایم سندروم «اختلال استرسی پس از آسیب روانی» هستند و طبیعتا در شرایط مشابه سین جین شدن دچار «فلاش بک» می شوند و یا درمانده و گیج می شوند و یا واکنش خشم الود نشان می دهند و از کوره در می روند. صحنه ی درگیری جنجالی سام رجبی با پرویز پرستویی و با اسفندیار منفردزاده چیزی جز بازتولید این صحنه ی تراوماتیک نیست. به این خاطر عجیب نیست که پرستویی از کوره در می رود و منفردزاده دلرنجیده و خشمگین می شود. مهم اما ان است که چرا واکنشهای بعدی عمدتا این صحنه ی اصلی را نمی بینند و از دیدنش در می روند. جایی که تراومای مشترک و ضمیر نااگاه بازمی گردد و از انها می خواهد ببینند که با انها چه اتفاقی رخ داده است و چرا هر کدام بشدت دلرنجیده و زخم پذیر هستند. این ندیدن جمعی، این تلاش ناآگاه برای رویارونشدن با تراومای مشترک که اینجا برملا می شود، آن چیز دردناک اصلی است. زیرا تراومایی که دیده و پذیرفته نشود، محکوم است که مرتب بازگردد و خشونت بیافریند. پس چه عجب که جامعه و روح فردی و جمعی ما مالامال از تراوماهایی است که به تجربه ی جمعی تبدیل نشده اند و بناچار تولیدکنندگان فاجعه های کنونی و فاجعه های بعدی و در راه هستند. ( در این باب به مقاله ی قدیمی من به نام «بازجویی و تکرار ایین تواب آفرینی در قالب نقد مدرن» مراجعه بکنید.)

بنابراین سوال اصلی این است که چرا اکثریت واکنشها و یا این مصاحبه حتی نگاهی اندک به این «منظر تراوماتیک و خطرناک» نمی کند که ساختار اصلی این جنجال و درگیری است. یا به حالت یک شیوه ی خطرناک و سرطان وار در حال رشد در دیالوگ و نقد خارج از کشور و در درون کشور است و اینکه حال مرتب یک نسل نسل قبلی را بازجویی می کند. انگار خودشان هیچ مسئولیتی در برابر خطاها و دردهایشان نداشته اند. انگار اینجا کسی هست که بدون خطا باشد. شیوه ی خطرناک و جنجالی که توسط کسانی چون مسیح علی نژاد و سلطنت طلبها در دیالوگ ایرانی و مدرن در حال رشد است و نهادینه شدن آن در فضای دیالوگ ایرانی به معنای محکوم کردن تحول مدرن ایران به سقط جنینی نو و تولید دیکتاتوری بدتری است. زیرا انکه از تاریخش یاد نمی گیرد، محکوم به تکرار باطل است. زیرا «ادیپ و بوفش کور» است و معصومه ی به خیال خویش بیگناهش حال به مسیح و منجی تبدیل شده است و می خواهد در نام قربانیان دیگران را به سلاخه بکشد. بی انکه دمی خطاها و دروغهای خویش را ببینند. یا مثل «ایرج مصداقی» از منظر قربانیان حکومتی حتی به توابان فحش بدهد. توابانی که نماد جنایت لاجوردی و جمهوری اسلامی برای نفی دگراندیش و برای تولید «شبیه سازی و کلون زنی هولناک به سبک ایرانی و مذهبی» هستند و از یاد ببرد که خودش نیز تواب بوده است و هیچ قهرمانی وجود ندارد. زیرا در جهان مدرن موضوع «جسارت مدنی» و خودنقادانه است و نه قهرمان گرایی دروغین و ناموسی که چیز جز تکرار پدر و تکرار دور باطل «پدرکُشی/پسرکُشی» بیش نیست. ازینرو حکایت شان، حکایت کوری عصاکش کوری دیگر است.

یا به این خاطر در این مصاحبه چه مجری زن سوال کننده از بی بی سی و چه فرج سرکوهی و حتی علی مصلح هزار حرف می زنند اما اصل موضوع را نمی بینند، «بازگشت تراومای در این جنجال» را نمی بینند که خودشان نیز از ان زجر کشیده و می شکند، یا به ان خاطر مجبور به فرار شده اند، مثل بقیه ما ایرانیان. نمی بینند که چگونه سام رجبی و مسیح علی نژاد و امثالهم، حال با شیوه ی جمهوری اسلامی دیگران را سین جین می کنند و برایشان حکم مزدور بودن یا مزدور نبودن تعیین می کنند. در حینی که فرزندان واقعی جمهوری اسلامی دقیقا کسانی چون سام رجبی یا مسیح علی نژاد و امثالهم هستند. یا نمونه ی مردانه اش کسی چون «ایرج مصداقی» است که می اید با شیوه ی «پرستوافرینی» کسی چون «حمید نوری» را به دام می اندازد و بقیه برایش هورا می کشند. انگار که هدف وسیله را توجیه می کند و بس عجیب نیست که همین ایرج مصداقی وقتی با نقد مدرن کسانی چون من روبرو می شود، سریع در تلویزیون میهن با «تهمت زنی شخصی» و افترا دروغین به نقد مدرن من حمله می کند و مرا عیاش و معتاد می نامد و انهم به شیوه ایی که انگار کنار من نشسته بوده است. این تلاش برای ترور شخصیت منتقد و با شیوه ی افترا و شانتاژ دقیقا جایی است که او نشان می دهد چرا ذایقه و روحیه ی او در ساختار محوریش همان ساختار و روحیه ی بنیادگرایانه و ناموسی است. یعنی در این واکنش احساسیش نشان می دهد که چرا هنوز در روحیاتش بشدت فرزند این حکومت است و از خیلی چیزها رد نشده است و بناچار در پی ترور شخصیت نقاد است، بجای اینکه با نقد روبرو بشود. جدا از اینکه نشان می دهد که نمی فهمد قدرت مدرن بدون تن دادن به فرهنگ لیبرتین و تنانه ی مدرن ممکن نیست و همزمان توهین به معتادان می کند. انگار که ادم معتاد ادم بدی است. یعنی نمی فهمد که فرد درگیر با اعتیاد با یک معضل انسانی درگیر است و باید با احترام از او سخن گفت. جدا از اینکه اندیشمندان و هنرمندان فراوانی با مباحثی مشابه درگیر بوده اند و هستند، چه در جهان مدرن و چه در جهان سنتی. اما ایرج مصداقی اینجاست که نشان می دهد ذایقه و احساسش دقیقا احساس و ذایقه ی همین حکومت و پدرش است و تفکیک حوزه ها را نمی شناسد. او نیز می خواهد بگوید که می تواند به همه جا سرک بکشد و از همه چیز سر دربیاورد. همانطور که طوری سخن می گوید که انگار در همه ی زندانهای جمهوری اسلامی و در همه سلولها بوده است و با انکه بقول خودش مجاهد قهرمان بود که بظاهر تواب شده بود. اما با اینحال گویا اجازه داشت به همه بخشها برود. چه برسد به اینکه بیاد بیاورد که توهین و افترای بدون سند یک جرم قضایی است. حتی اگر ذات سنتی اش به او اجازه نمی دهد مرز بین عرصه ی خصوصی و عمومی را بپذیرد. اما من حیفم می اید وقتم را برای دنبال کردن قضایی و حقوقی چنین احمقی تلف بکنم. بی انکه من و ما از طرف دیگر تواناییها و زحمات ایرج مصداقی یا مسیح علی نژاد را فراموش بکنیم. زیرا قدرت ما نیروهای مدرن در همین است که قادر به «تفکیک حوزه ها» هستیم، قادر به پرسش گری مدرن هستیم و فضای سیاه/سفیدی نمی افرینیم. یا خودمان را معصوم و منجی نمی دانیم و رویای امام شدن نداریم و به این فانتزیهای کودکانه و خودشیفتگانه و خطرناک می خندیم. زیرا ما می دانیم با ورود فضای دموکراتیک و رنگارنگ سرانجام سد می شکند و هم انسداد حکومتی و هم گل و لایش در جنبش مدرن محکوم به کنار رفتن است. موضوع نهادینه کردن این فضای مدرن و قادر به نقد و خودانتقادی است. زیرا همیشه اساس این است که چه صحنه ایی و چه نوع رابطه ایی میان فرد با دیگری حاکم است، رابطه ی مدرن و متقابل یا رابطه ی ارباب خودشیفته و بنده ی هیستریک و وسواسی در جوامع دیکتاتورزده و مسدود و در حینی که بنده و فرزند خودشیفته و وسواسی در نهایت ارزویی جز ارباب شدن مثل پدر ندارد و بناچار دور باطل را می افریند. مگر اینکه با کوریش روبرو بشود و از آن بگذرد. این راز و ساختار اصلی تاریخ معاصر ما و علت اصلی و ساختاری بن بست فردی و جمعی ماست که قبل از همه «بوف کور» هدایت بر ما برملا ساخت. اما حاضر به رویارویی با آن هنوز نشده ایم.

بنابراین در این لحظات احساسی چون رخداد رجبی/ پرستویی و در این واکنشهای بعدی بر آن است که دقیقا «ضمیر نااگاه» و حقایق بنیادین افراد و رخدادها برملا می شود و نشان می دهد که موضوعشان چیست. زیرا بقول لکان «مهم نیست که چه می گویی بلکه از کجا در ساختار بحث حول رخداد می نگری و سخن می گویی». آیا از منظر نمادین نقاد مدرن می نگری و بحث ایجاد می کنی، پرسش می افرینی و راه می گشایی و بی انکه خویش را دانای کل و مسیح بی خطا بپنداری. یا اینکه در نقش «بازجوی هیز و خودشیفته» سوال می کنی و می خواهی او را گیر بیاندازی و جنجال بیافرینی و نمی بینی که در همین لحظه در حال «بازتولید تراومای فردی و جمعی خویش» در این چهل و اندی سال گذشته هستی. اما این بار از قربانی به مجرم تبدیل شده ایی. زیرا فرزند همان پدر و هم شرایط هستی و نتوانسته ایی از این خویشاوندی روانی/حسی خویش با کمک تحول و نقد مدرن بگذری.

به این خاطر انچه در این حوادث احمقانه و دل آزار تاسف برانگیز است، این کوری جمعی بر «تراومای مشترک و بر زخم مشترک» است و اینکه هر کدام بنحوی این زخم را شدیدتر و چرکین تر می کنند، بجای اینکه به عنوان نقاد و مصاحبه گر یا روشنفکر دست روی زخم و تراومای ساختاری بگذارند و بگوید یک لحظه مکث بکنید و بیاد بیاورید که این نوع سین جین کردنها در شما چه خاطرات و دردهایی را به یاد می اورد و چه واکنشهایی را در شما تولید می کند. اینکه چرا مرتب احتیاج به «شاه کُشی و سلبریتی کُشی» دارید و بویژه وقتی زورتان به پدر اصلی و دیکتاتور نمی رسد، تا ببینید که «صحنه ی اصلی نمایش چیست»، همانطور که فروید می گوید.

همانطور که رشد این جنبش فاطی کماندوها و حزب اللهی های نو در تحول مدرن ایران و به حالت «امر به معروف و نهی از منکر مدرن» همان خطر سرطانی است که در جنبش مدرن ایرانی و در خارج از کشور بشدت توسط مسیح علی نژاد و امثالهم در حال رشد است و باید با نقد و طنز مدرن جلویش را گرفت و رازش را برملا ساخت و اینکه چرا این مسیح پابلیک همان معصومه بیگناه و هیستریک است، چون حاضر به دیدن پیوندهای خویش با پدر و امامش نبوده و نیست و امثال سام رجبی چیزی جز نمونه های نوین از پدران حزب اللهی و نیروهای فشار حکومتی نیستند. زیرا هر فرزندی باید ابتدا پدر را در خویش ببیند و از خطاها و حماقتهایش بگذرد تا راهی متفاوت بیافریند، وگرنه دور باطل می افریند و آنگاه گشت ارشاد در خیابانهای نیویورک می شود. با قلدری از دیگری جواب می خواهد، بعد مثل مثل سام رجبی یکدفعه مظلوم می شود و به بیمارستان می رود تا این پهلوان پنبه ی ایرانی بگوید ضربه ی روحی/جسمی خورده است و تقاضای غرامت بکند و مسیح و امثالهم نیز سریع یک مصیبت خوانی و نوحه خوانی در باب «سلبریتی های حکومتی» راه بیاندازند. در این میان انچه قربانی شده است، احترام متقابل و گفتگوی مدرن و متقابل و تفکیک حوزه های مدرن است. نه اینکه بیایی در نیویورک دادگاه خیابانی و رسانه ایی راه بیاندازی. مثل پدرانت و با دادگاه های انقلابی هولناک و سریع السیرشان. زیرا هیچ کس به زندگی نمی تواند دروغ بگوید و «چاه کن ته چاه می ماند». زندگی دارای اتیک و قانون است و انکه نخواهد ببیند مجبور است ادیپ و بوف کور بماند و باد هوا تولید بکند. در حینی که خیال می کند خیلی می بیند و خیلی خوب نقد می کند. این همان روی دیگر و کُمدی وار این تراژدی جمعی است که حقیقتش را برملا می سازد. زیرا کل صحنه را می توان از این منظر کُمدی وار نگریست تا هم خندید و هم با این خنده ی انقلابی و رندانه حجاب دروغین این فضا را کنار زد تا همه بهتر ببینند که چه می گویند و چه می کنند. یا چرا باید این وضعیت و صحنه ی برخورد به یکدیگر میان ایرانیان تغییر بکند و باید جایش را به گفتگوی پارادوکس مدرن میان «فرد با دیگری» همراه با «احترام و نقد بی پروا» و با قبول تفکیک حوزه ها و حفظ حریم شخصی بدهد و در حینی که هیچکدام دانای کل یا قاضی و مجرم نیستند، بلکه به گفتگو با یکدیگر نیازمندند تا راههای نو بر هر دو و بر کل بحث گشوده بشود. نه انکه فقط جنگ حیدری/نعمتی، قهرمان/ضد قهرمان و ناموسی راه بیاندازند و حتی نبینند که تف سر به بالا می کنند و در حال تکرار تراومای فردی و جمعی خویش و در حال بازتولید آن هستند و در حینی که خیال می کنند «خیلی برحق هستند.» یا از یاد می برند که پدرانشان در حکومت نیز دیکتاتور بوده و هستد، چون هنوز خیال می کنند که «خیلی برحق هستند» و نماینده ی خدا و حقیقت هستند. یعنی اسیر یک وضعیت هیستریک و بنده وار هستند و بناچار جز فاجعه نمی افرینند، مثل این نمایندگانشان در جنبش و اپوزیسیون ایرانی چون سام رجبی و مسیح علی نژاد و ایرج مصداقی و امثالهم. چون هر دو نمی خواهند با دروغ بنیادین و هیستریک و سیاه/سفیدی خویش روبرو بشوند و بناچار فاجعه افریده و می افرینند.

باری انکه گوشی برای شنیدن دارد بشنود، وگرنه محکوم به بازتولید کوری و کری خویش هستید. نامه ی ما همیشه به دست مان می رسد. همانطور که لکان می گوید.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)