شانزده آذر
درسینه ی تکامل، سنگر میگیرد
شانزده آذر
درروزهای اول اردیبهشت
مقاومت میکند
«جراحی بزرگ» را تدارک دیده اند
وگوشتها وچربیها را به حرکت درآورده اند
قداره ها براه
افتاده اند
دیوارها و میله ها را هم می شکنند
«جراحی بزرگ»
روز ستوه آمدن از مغز را
اعلام می کنند.
روز هراس امنیت
از اطاق کو،
روزهراس ابتذال
ازکارگاه هنر
روزهراس سرمایه
ازدفاتر دانشجوئی
سرمایه های آمریکائی
جهل و تفنگ را برادر خطاب می کنند
ورگبار هجوم جهالت را درتاریکی
ترسیم می کنند
رگبارهاصدای دانشگاه را نمی شنوند
رگبارها مسیر مردم را نمی بینند
رگبارها کلاسها را درو می کنند
وخون بیدار
ازرگهای دور و نزدیک
شتک می زند
خون
ازدهام شرارت را دور میزند.
خون درپیاده روها براه می افتد
درکارخانه ها براه می افتد
درمدرسه ها به راه براه می افتد
درچهارراه ها به بحث
می ایستد
درکوچه وخیابان مردم را به پرسش وامیدارد
درآفتاب می درخشد وپاسخ می گوید
درسایه بحث می کند وموج میزند
درچشم ها زبانه میکشد
و در دهان ها شعار می دهد
درآمبولانسها
آژیر می کشد.
ودراتاقهای جراحی مقاومت می کند.
درسردخانه ها
تقویم انقلاب را ورق می زند
وحجم بیمارستانها را می ترکاند
موج خروش وخشم وجنازه
درچهارسوی ایران
می پراکند.
شهر و مریضخانه وگورستان
آگاهی را
برشانه های تاریخ
می گردانند
مردم جنازه هارا می گردانند
وگوشتها وچربیها
درپیش روی سوگواران می رقصند.
میلاد حاکمیت جهل و تفنگ دردانشگاه
جشن گرفته می شود
وشانزده آذر
درخیابان آگاهی
مقاومت می کند

 

 

محمد مختاری

*****************

 

 

مرگم سپیده‌ی دیگری‌ است
تا خونم
پرچم سرخ کارگران باشد
در انقلاب روشن فردا!

پتک است خون من؛
در دست کارگر…

داس است خون من؛
در دست برزگر…

 

***************

 

پس دندان هم شکستن دارد!
– – – – – – –

 

در پستوی نمور و تاریک عادل آباد و اوین
کسی با خود اندیشید:
به راستی برای جویدن، دندان واجب تر است یا نان؟!

پس سیلی هم خوردن دارد
در تقاطع انقلاب و کارگر
(صورتی که سرخ نگه داشته شود، پرچم است!)

پس شلاق هم زدن دارد
بر صخره های سیاه آق‌دره(و طلا بدن بود؛ زرد و نحیف، چکش خورده و تمام عیار)

پس نفس هم بریدن دارد
و سیمی که از رگ گردن به محمد
نزدیک‌تر بود
و زنجیره‌ای از فرشتگان هول
که آیه های مرگ می‌خوانند

پس دست هم بریدن دارد
از مچ
تا خربزه ای را که هادی دزدید و خورد
اهواز پای لرزش بنشیند هنوز
در تاریخ چهار/پنج/هزار و سیصد و شصت و سه

پس خون هم ریختن دارد
در دهان خیابان های گود
(محسن که پنج الی شش لیتر از وزن بدنش را خون تشکیل می‌داد
چیزی به خیابان های خرمشهر بدهکار نیست)

پس نیزارها هم تش زدن دارند
که آنکه نفت روی خودش می‌ریخت
فریاد زد که باغ و گلستانش آرزوست

پس جنگل هم سوختن دارد
با شروه‌ی مادران و رود رود پدرانش
و طعم گس بلوط و پازن و شکال و شریف باجور

پس گلوله هم چسبیدن دارد
بر سینه‌ی ستبر آنکه کوه را بر دوش می‌کشید
و فرهاد خسروی که زندگی را بر کول
می‌برد، در مشتش چیزی پنهان بود

به راستی که در اینها نشانه‌ای است.
باشد که ایمان بیاورند خمیدگان و در راه ماندگان

راست گفت آسیه‌ی پناهی آواره‌ی دربدر

“فریاد موسویان”

 

 

********************

 

بهارخوانی قمری‌ها
بهانه‌ی خوبی‌ست .

بیا با هم حرف بزنیم
بیا بزنیم به خیابانی
که
پیاده روهاش
پر از پروانه‌های عاشق است.

می‌خواهم آشیانه‌ی او را
لابه‌لای این همه لانه‌ی فرو ریخته
پیدا کنم .

بگو چه کنم !؟
می‌ترسم شعر سپیدم
سیاهِ کینه‌ی آدمی به کبوتر شود .

تا دیر نشده
برای نجات پروانه کاری بکنیم.

اﺻﻼ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻧﻴﺴﺘﻢ
اﺗﻮﻣﺒﻴﻞهای دوﻟﺘﯽ،
ﺷﻴﺸﻪﯼ ﺑﺎﻧﮏها،
ﭘﻴﺸﺎﻧﯽ ِ ﭘﺎﺳﺒﺎن‌ها،
ﻗﻨﺪاق ِ ﺗﻔﻨﮓها،
ﭘﻞ‌هاﯼ ِ ﭘﺸﺖ ِ ﺳﺮ
و
دل هاﯼ ِ ﻋﺰﻳﺰان ﻣﺎن را ﺷﮑﺴﺘﻪ‌اﻳﻢ
ﺗﺎ
ﺑﻪ اﻳﻦ ﺟﺎ رﺳﻴﺪه‌اﻳﻢ
از ﻣﺴﻴﺮ ِ ﺁزادﯼ
ﻣﻴﺪان ِ ﻋﺪاﻟﺖ ﺑﻮد
ﻗﺮار ِ ﻣﺎ؛

شما
در اﻳﺴﺘﮕﺎه ِ ﻏﻨﺎﻳﻢ ﭘﻴﺎده ﺷﺪﻳﺪ
ﻣﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻋﺸﻖ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻣﺸﮑﻮﮐﻢ
ﻟﻄﻔﺎ ً
ﭘﺮﭼﻤﯽ را ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ دادم
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﮔﺮداﻧﻴﺪ.

“علیشاه مولوی”

*************

 

 

 

 

آنکه چون غنچه ورق در ورق خون می‌بست
شعله زد در شفق خون، شرف خاور شد

 

 

نغمه در نغمۀ خون غلغه زد، تندر شد
شد زمین رنگ دگر، رنگ زمان دیگرشد

چشم هر اختر پوینده که در خون می‌گشت
برق خشمی زد و بر گردۀ شب خنجر شد:

شب خودکامه که در بزم گزندش، گل خون
زیر رگبار جنون جوش زد و پرپر شد

بوسه بر زخم پدر زد لب خونین پسر
آتش سینۀ گل، داغ دل مادر شد –

روی شبگیرگران، ماشۀ خورشید چکید
کوهی از آتش خون موج زد و سنگر شد

آنکه چون غنچه ورق در ورق خون می‌بست
شعله زد در شفق خون، شرف خاور شد

آن دلاور که قفس با گل خون می‌آراست
لبش آتشزنه آمد، سخنش آذر شد

آتش سینۀ سوزان نو آراستگان
تاول تجربه آورد، تب باور شد

وه که آن دلبر دلباخته، آن فتنۀ سرخ
رهروان را ره شبگیر زد و رهبر شد

شاخۀ عشق که در باغ زمستان می‌سوخت
آتش قهقه در گل زد و بارآور شد

عاقبت آتش هنگامه به میدان افکند
آن‌همه خرمن خون‌شعله که خاکستر شد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

“غزل زمانه” تقدیم به “رادیو زمانه”

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)