مرگ روانشاد براهنى این بحث را پیش کشید که فرآورده هاى ادبى او از آن کیست؟ از آن ملت چیره است یا ملت مغلوب؟ ابن خلدون در مقدمه خود مى گوید که ملل مغلوب مقلد ملت غالب اند و این حکایت ماست. عدم نگارش براهنى به زبان ترکى، مفهوم است اما قابل توجیه نیست. با درهم شکستن حکومت خودمختار فرقه دموکرات آزربایجان، به استثناى گفتمان چپ، سه گفتمان ناسیونالیستى (به رهبرى مصدق)، اسلامى (به رهبرى کاشانى) و سلطنتى (به رهبرى شاه) کارد بر گلوى زبان ترکى گذاشتند و البته باید بگوییم کارد بر اصول ٢٩ و ٩٠ قانون اساسى مشروطه نهادند. مصدق که دموکرات ترینشان بود فقط دنبال شعار “شاه باید سلطنت کند نه حکومت” بود و متاسفانه در آن ذبح زبانى شریک جرم آن دو. براهنى، ساعدى، بهرنگى، شهریار، سهند، بهروز دهقانى، علیرضا نابدل برآمده از آن خونریزى و کتاب سوزى هستند. آنان که در آزربایجان ماندند توانستند دیوار ستبر ممنوعیت شاهنشاهى را در خفا بشکنند و قدرى به زبان مادرى خود، ادب بیافرینند مثل شهریار و نابدل، و سهند البته بیشتر. این “قدرى” همان ادبیات ترکى است که به نام آزربایجان و در تاریخ ادبیات اش ثبت خواهد شد اما آن چه طى سالیان گذشته به زبان فارسى نوشته شده از آن ادبیات ترکى نیست. از این رو رمان و شعر و قصه و نمایشنامه ساعدى و براهنى و بهرنگى را به نام تاریخ زبان و ادبیات فارسى خواهند نوشت. شاید آزربایجان در آینده فقط افتخار کند که اینان زاده سرزمین من اند، اما مردم فارس زبان همان گونه که صائب تبریزى و نظامى گنجوى را شاعران خود مى دانند، ساعدى و براهنى و بهرنگى را هم نویسنده خود مى دانند و در آینده نیز چنین خواهند کرد. در واقع فضولى بغدادى و نسیمى را مى توان در زمره تاریخ ادبیات ترکى آورد و هیچ کس نمى تواند ادعاى دیگرى در مورد آنان بکند، گرچه اینان به عربى و فارسى هم شعر گفته اند. و البته سعدى و حافظ و عبید زاکانى و دیگر شاعران پارسى گو هم به عربى شعر گفته اند.
در جهان عرب نیز این بحث مطرح است که ادبیات امین معلوف لبنانى و طاهر بن جلون مراکشى و محمد دیب و آسیه جبار الجزایرى که به فرانسه مى نویسند از آن کیست؟ اغلب ادب شناسان مى گویند از آن زبان فرانسه است، اگر چه در برخى از رمان ها شان استعمار فرانسه را هم نقد کرده باشند. به همین منوال در میان اهل قلم اهواز، آثار تخیلى (فیکشن) عدنان غریفى و مسعود میناوى و بنى طرف نیز بخشى از ادبیات فارسى است. زیرا که خلاقیت زبانى و ادبى به این زبان صورت گرفته و تاثیر زمانى و فرا زمانى خودرا گذاشته است اما با ترجمه آثار پارسى یا فرانسوى یا هر زبان دیگرى به زبان مادرى مناطق زادگاه نویسندگان و شاعران ملت هاى مغلوب مى توان سهم این مناطق را تامین کرد که اگر به زبان ریاضى سخن بگوییم به معناى آن است که مى توان حدود پنجاه تا هشتاد درصد از ارزش ادبى و فرهنگى این شخصیت ها را به هم تباران شان باز گرداند، البته اگر بتوان ظرایف زبانى و ادبى پارسى یا فرانسوى یا .. نویسندگان یاد شده را به زبان مادرى شان ترجمه کرد. نقد نویسان عرب به این مى گویند “عوده النص” یا بازگشت متن (به صاحبان اصلى اش). من وقتى در ایران بودم، کوشیدم نشر برخى از کتاب هایم به دو زبان عربى و فارسى و با ترجمه برخى از قصه هایم به زبان عربى گامى در این راه بردارم و البته در خارج اغلب به زبان مادرى ام نگاشته ام.
حکومت پهلوى براى در هم شکستن هویت ترکان ایران از نقطه حساسى آغاز کرد:عقیم کردن زبان و ادبیات ترکى در آزربایجان و در این راه چند عامل یارى رسان سلسله پهلوى شد: عامل درونى که اولین و مهمترین عامل است و شامل فرآیند خشکاندن درخت ادبیات ترکى با ادوات و ابزارهاى سخت افزارى و نرم افزارى. بى گمان سهل انگارى تاریخى قاجاریان نسبت به زبان ترکى وافسون زدگى در برابر زبان فارسى نیز زمینه را آماده کرده بود. و مى دانیم که آن خاندان به فکر طرح نوشتارى زبان مادرى شان در کنار زبان فارسى نبودند و بر عکس تاجیکان افغانستان عمل کردند که زبان درى را در کنار زبان پشتو نشاندند و به رسمیت بعدى آن در کنار زبان پشتو کمک کردند. به گمان من این امر یعنى از خودبیگانگى زبانى و فرهنگى در کنار هم پیوندى کیش شیعى به تضعیف هویت و در پى آن به تضعیف پیکار ملى ترکان در ایران انجامید.
اما پایان جنگ سرد و استقلال جمهورى آزربایجان، جرعه نشاط آورى را در کام ملت آزربایجان جنوبى ریخت که با رویگردانى از مرکز فریبکار و روى آورى به سوى عرب ها و دیگر زخمدیدگان غیر فارس، مى روند تا چشم اندازى متفاوت با دو انقلاب گذشته ایران ترسیم کنند.
گرچه عرب ها همواره و کردها – دست کم از هنگام برپایى حکومت فدرال در کردستان عراق – به علت همانندى رسم الخط از گفتمان ادبى هم تبارانشان در آن سوى مرز، بهره برده اند اما آزربایجان از این هم بى بهره بوده است.
بر خلاف تصور نظریه پردازان ترکى زدائى در ایران، ریشه زبان ترکى در زمین سفت و استوارى قرار دارد: توده هاى ملیونى ترکان در ایران. آنان و عوامل اجرائی شان فقط توانستند بخشى از شاخ و برگش را بزنند و بر خلاف جمهورى آزربایجان و ترکیه، ادبیات ترکى در ایران را به ادبیاتى عمدتا شفاهى بدل کنند اما از آنجا که ریشه این زبان همچنان در خاک است مى توان آن را احیا و سر سبز کرد و آن هم با نهضت ترکى نویسى در ایران. به این نکته نیز اشاره کنم که در عصر ما، ادبیات فارسى در عرصه جهانى سخنى براى گفتن ندارد و حتى در حد ادبیات داستانى کشورهاى همسایه عرب و ترک مطرح نیست و این دلایل خودرا دارد که یکى از آنها نژاد پرستى مزمن نهفته در ادبیات معاصر پارسى است. از این رو، نویسندگان ترک و عرب در ایران – یعنى براهنى ها و غریفى هاى آینده – اگر به زبان مادرى خود بنویسند احتمالا نقل پیام هاى ادبى آنان به جهان بیشتر از فارسى نویسان خواهد بود. این فرآیند از دو دهه پیش در میان سه ملت عرب و کورد و ترک آغاز شده است و باید گسترده تر شود و نسبت نشر سالانه سى در صد به زبان عربى در اهواز و بیست و پنج در صد به زبان کوردى در کردستان و بیست در صد به زبان ترکى باید بیشتر شود و اساسا سهم نشر به زبان فارسى باید محدود به جمعیت اقلیت پارسى مقیم این مناطق شود یعنى حدود بیست تا سى در صد و بقیه به زبان هاى غیر پارسى اختصاص یابد. تهران و سایر مناطق نیز باید به این نهضت فرهنگى ناپارسى بپیوندند، باشد که توازنى و تعادلى ایجاد شود، دست کم در عرصه ادبیات.

 

یوسف عزیزى بنى طرف

 
 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)