نئولیبرالیسم گفتمانی است که عمدتا با سیاستهای بازارمحور، تجارت آزاد و جهانیسازی اقتصاد که در دوران ریگان در ایالات متحده و تاچر در انگلستان تقویت شد، شناخته میشود. بارزترین مشخصه عصر جدید را میتوان در استقلال مکانیزمهای تولید پول و ثروت از صاحبان آن دانست آنچنان که اکنون مدیران سرمایه نیستند که مالکیت بر ابزارهای تولید را دارند، بلکه این شیوه تولید است که مستقل از صاحبان صنایع بزرگ، مکانیزمهای تولید ثروت را تعیین میکند و عاملیت صاحبان ابزار را نیز محدود کرده و اختیار برنامهریزی کلان بر مدیریت تولید ثروت را از آنان سلب کرده است. اما انگار مسئله صرفا محدود به صاحبان سرمایه نیست بلکه احتمالا عموم مردم عصر جدید تبدیل به شبه بازیگرانی مسلوبالاختیار شدهاند. آنها تبدیل به سوژه دستگاه عظیمی شدهاند که جهتهای توسعه و پیشرفت دنیای معاصر ما را تعیین میکند، دستگاههایی که اکنون به عنوان عقل منفصل، صاحب اختیار، عاملیت و فعال ما یشاء هستند. اما هوش انسانی از بنیان بر رابطهای بنا شده که یک سویه آن یعنی عقل خود را در آنچه میسازد و آنچه به ساحت وجود میآورد (از جمله خود را)، متحقق میکند و در این تحقق خود در دیگری است که امکان مییابد تا دوباره جهان ر (به شمول خود)ا، یعنی آنچه را ساخته دوباره در درون کشد و با سوژه کردن آن، خود را فربه کند و غنا بخشد. به نظر میرسد اکنون در عصر افول چنین فرایندی هستیم، زیرا با از دست رفتن اختیار، عاملیت عقل نیز از دست میرود و عقل خود سوژه دستگاه دیگر، یعنی عقل منفصلی میشود که هیچ امکانی برای درونی سازی آن و در نتیجه غلبه بر آن برای غنا بخشیدن به خود پیدا نمیکند. برای اهل آن امر شناخته شدهای است که دانشآموختگان مراکز آموزش غربی اکنون کمهوشتر و کمسوادتر از همگنان قدیمتر خود هستند، اما اینکه چنین معضلی گریبانگیر آحاد مردمان عصر جدید شده باشد، جای تامل دارد.
البته مقصود این نوشته تحلیل نتایج روانشناختی سوگیریهای دنیای معاصر نیست بلکه انگیزه آن صحبتهای اخیر جناب وزیر امور خارجه کشور بزرگی مانند ایالات متحده است که از اسرائیل خواسته که طرح جایگزینی برای برجام ارائه کند. مدتی پیش نیز نابغه دیگری از همین کشور استدلال کرده بود از آنجا که تحریم سپاه پاسداران مانع از فعالیتهای مخرب این سازمان نشده در نتیجه باید در تحریم آن تجدید نظر صورت گیرد. خدای من، این میزان از بلاهت استدلال نزد سیاستمداران شگفتآور است! وظیفه سیاستمدار استدلال اقناعی و ایجابی برای سیاست طراحی شده است نه استفاده از استدلالهای خلفی و تمسک به اصل منطقی طرد شق ثالث و یا انداختن توپ در زمین دیگری برای ارائه طرح جایگزین. اگر سیاستمداری در مقابه با مسایل گشوده روبروی او عملا آچمز شده باشد، بهترین کار آن است که با احترام استعفا دهد نه اینکه وانمود کند دیگری حلی در چارچوب سیاستورزی او ندارد و در نتیجه خود او شایستهترین فرد برای اشغال منصب مورد نظر است. این دست واکنشها و البته گفتههای دیگر بود که من را عمیقا به فکر فرو برد چرا سیاستمداران امروز دنیای غرب از چنین بهره هوشی اندکی برخوردارند. آیا واقعا نئولیبرالیسم انسانها را کمهوش بار میآورد؟
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.