«غرب خواستار ویرانی و فلاکت روسیه بود و بدین منظور برنامهریزی میکرد. من اسنادی را خواندم و در تحقیقاتی شرکت کردم که در لفافهی مبارزه ایدئولوژیک، در جهت نابودی روسیه کار میکردند.»
الکساندر زینوویف
یادداشت مترجمین
الکساندر زینوویف به همراه سولژنیتسین و ساخاروف یکی از سه غول بزرگ حوزهی روشنفکری بود که در اواخر دورهی شوروی به دگراندیش تبدیل شدند.
این مصاحبهی قابل توجه و در واقع پیشگویی، در سال ۱۹۹۹ در مجلهی فرانسوی فیگارو با عنوان اصلی: «غرب و روسیه – فاجعهای کنترلشده» منتشر شد.
کنفرانس سالانهای با حضور مشاهیر روسی و خارجی و طرفداران زینوویف جهت بزرگداشت آثار او در ۲۷ اکتبر در مسکو برگزار میشود.
ترجمه از روسی به انگلیسی: سرگئی مالیگین و آندری مدودف.
ترجمه از انگلیسی به فارسی: شهرام کیانی
الکساندر زینوویف در ۶ آگوست ۱۹۷۸ به همراه همسر و دخترش از اتحاد جماهیر شوروی به دلیل نوشتههایش در مورد ماهیت کمونیسم شوروی تبعید شد. آنها بیست سال تبعید را در مونیخ گذراندند. و پس از طی این دوران بود که به دلیل نوشتههای زینوویف در مورد غرب در ۳۰ ژوئیه ۱۹۹۹ به مسکو بازگشتند. زینوویف در سال ۲۰۰۶ درگذشت و در صومعه نوودویچ به خاک سپرده شد.
این چند سطر حاکی از آن است که زینوویف بایستی انسانی والا و برجسته بوده باشد و به واقع نیز چنین بود. زینوویف در سال ۱۹۲۲ در یک خانوادهی دهقانی روسی به دنیا آمد و ششمین فرزند از یازده فرزند این خانواده بود. او در زمینههای مختلف به پدیدهای بینالمللی تبدیل شد: فلسفه (به ویژه در زمینهی منطق چند ارزشی[۱])، ادبیات (رمان، داستان کوتاه، شعر)، سیاست، جامعهشناسی و نقاشی. دو کتابی که برای من دلایل تبعید و تجدید اسکان او را به بهترین شکل نشان میدهند، به ترتیب «واقعیت کمونیسم»[۲] و «غرب»[۳] هستند.
متن ذیل آخرین مصاحبهی زینوویف پیش از بازگشت به روسیه است و نمونهای عالی از استعدادهای بیبدیل مباحثهای او بهسان جامعهشناس است.
مایکل کرکوود
زینوویفشناس برجسته و استاد بازنشستهی دانشگاه گلاسکو.
متن مصاحبه
س. حالا که پس از چنین تبعید طولانیای به خانه باز میگردید، چه احساسی دارید ؟
الف. احساس میکنم که زمانی، قدرتی قوی، محترم و حتی الهامبخش را ترک کردم. اکنون که باز میگردم، کشوری شکست خورده را در ویرانه مییابم. برخلاف دیگران، اگر حق انتخاب داشتم، هرگز اتحاد جماهیر شوروی را ترک نمیکردم. مهاجرت برای من مجازاتی واقعی بود.
س. با این وجود، شما در اینجا با آغوشی باز مورد استقبال قرار گرفتید! (در آلمان – یادداشت ویرایشگر)
الف. درسته… اما علیرغم معروفیت و موفقیت جهانی کتابهایم، همیشه اینجا احساس غریبگی کردهام.
س. پس از فروپاشی کمونیسم، نظام غربی به کانون اصلی تحقیقات شما تبدیل شده است. چرا؟
الف. زیرا آنچه اتفاق افتاد همان چیزی بود که من پیشبینی کرده بودم: سقوط کمونیسم به تجزیه روسیه تبدیل شد.
س. پس مبارزه با کمونیسم توطئهای برای نابودی روسیه بود؟
الف. دقیقاً. این را به این دلیل میگویم که یکبار ناخواسته شریک این عمل بودم و آن را شرم آور دیدم. غرب خواستار ویرانی و فلاکت روسیه بود و بدین منظور برنامهریزی میکرد. من اسنادی را خواندم و در تحقیقاتی شرکت کردم که در لفافهی مبارزه ایدئولوژیک، بدر جهت نابودی روسیه کار میکردند. این امر برای من آن قدر غیرقابل تحمل شد که دیگر نمیتوانستم در اردوگاه کسانی بمانم که مردم و کشورم را ویران میکنند. غرب برای من غریبه نیست، اما آن را امپراتوری دشمن میدانم.
س: آیا میهنپرست شدهاید؟
ج: میهنپرستی به من نمیچسبد. من به صورتی بینالمللی رشد یافتم و به آن وفادار هستم. حتی قادر نیستم تا بگویم که آیا روسها و روسیه را دوست دارم یا نه. من بخشی از آنها هستم. رنج امروز مردم من آن قدر وحشتناک است که قادر نیستم تا صرفا از دور نظارهگر باشم. بربریتِ جهانیشدن، خود را به طرق مختلف و غیرقابل قبولی نشان میدهد.
س: با این وجود، بسیاری از مخالفان شوروی سابق دربارهی سرزمین سابق خود به عنوان کشور حقوق بشر و دموکراسی یاد میکنند. اکنون که این دیدگاه در غرب پذیرفته شده است، شما سعی دارید آن را رد کنید. آیا این امری متناقض نیست؟
ج: در طول جنگ سرد، دموکراسی سلاحی در مبارزه با تمامیتخواهی کمونیستی بود. امروزه میدانیم که دوران جنگ سرد، تاریخ اوج غرب بود. در آن زمان، غرب همه چیز داشت: رشد بیسابقهی ثروت، آزادی واقعی، پیشرفت اجتماعی باورنکردنی، دستاوردهای عظیم علمی و فناوری. اما در همان زمان، غرب به طور نامحسوس در حال تغییر بود. ادغام توأم با ترس و دلهرهی کشورهای توسعهیافته که در آن زمان آغاز شد، به بینالمللیشدن اقتصاد و جهانیشدن قدرت تبدیل شده است که اکنون شاهد آن هستیم. ادغام ممکن است به رشد خیر عمومی کمک کند و تأثیر مثبتی داشته باشد، اگر به عنوان مثال، با آرمان مشروع برادری و وفاق برای اتحاد هدایت شود. اما ادغام مورد بحث از ابتدا بهسان ساختاری عمودی تصور میشد که به شدت از سوی قدرتی فراملی کنترل میشد. بدون حضور یک ضد انقلاب موفق روسی علیه اتحاد جماهیر شوروی، غرب نمیتوانست روند جهانیشدن را آغاز کند.
س: پس نقش گورباچف مثبت نبود؟
پاسخ: من از منظری نسبتا متفاوت به مسائل نگاه میکنم. برخلاف تصور رایج، کمونیسم شوروی به دلایل داخلی فروپاشید. یقیناً فروپاشی آن بزرگترین پیروزی در تاریخ غرب است. پیروزی بیسابقهای که، اجازه دهید دوباره بگویم، میتواند یک انحصار قدرت واحد را در مقیاس جهانی ایجاد کند. پایان کمونیسم همچنین نشاندهندهی پایان دموکراسی بود. دوران مدرن نه تنها پساکمونیستی است، بلکه پسادمکراتیک نیز است! امروز ما شاهد استقرار تمامیتخواهی دموکراتیک یا به تعبیر دیگر دموکراسی تمامیتخواه هستیم.
س: آیا همه اینها کمی پوچ به نظر نمیرسد؟
ج: به هیچ وجه. دموکراسی مستلزم کثرتگرایی است و کثرتگرایی مستلزم وجود حداقل دو نیروی کمابیش برابر است که در مقابل یکدیگر قرار دارند و در عین حال بر یکدیگر تأثیر میگذارند. در طول جنگ سرد، دموکراسی جهانی، کثرتگرایی جهانی، با دو نظام متضاد وجود داشت: نظام سرمایهداری و کمونیستی، به علاوهی کشورهایی دیگر با نظامی بیشکل که به هیچ کدام تعلق نداشتند. تمامیتخواهی شوروی نسبت به انتقادات غربی حساس بود. به نوبهی خود، اتحاد جماهیر شوروی بر غرب، به ویژه از طریق احزاب کمونیست خود، تأثیر گذاشت. امروز ما در جهانی زندگی میکنیم که تحت سلطهی یک نیروی واحد، یک ایدئولوژی و یک حزبِ طرفدار جهانیشدن است. همهی اینها با هم در طول جنگ سرد شروع به شکلگیری کردند، زمانی که روبناها به تدریج در اَشکال مختلف ظاهر شدند: سازمانهای تجاری، بانکی، سیاسی و رسانهای. علیرغم زمینههای مختلف فعالیت، وجه مشترک آنها اساساً دامنهی فراملی آنها بود. با فروپاشی کمونیسم آنها شروع به حکومت بر جهان کردند. بنابراین، کشورهای غربی در موقعیت مسلط قرار گرفتند، اما در عین حال، اکنون در موقعیتی فرعی قرار دارند، زیرا به تدریج حاکمیت خود را نسبت به آنچه که من اَبرجامعه[۴] مینامم از دست میدهند. اَبرجامعه در سطح جهانی متشکل از سازمانهای تجاری و غیرتجاریای است که نفوذ آنها بسیار فراتر از دولتهای منفرد است. کشورهای غربی نیز مانند سایر کشورها، تابع این ساختارهای فراملی هستند. این در حالی است که حاکمیت دولتها نیز جزء جداییناپذیر کثرتگرایی و در نتیجه دموکراسی در مقیاس جهانی بود. ابر قدرتِ حاکم امروزی، دولتهای منفرد را سرکوب میکند. ادغام اروپاییای که در مقابل چشمان ما در حال پدیدارشدن است نیز منجر به از بین رفتن کثرتگرایی در این تنوع ناهمگون جدید[۵] به نفع قدرت فراملی شد.
س: اما آیا فکر نمیکنید که فرانسه و آلمان همچنان دموکراسی هستند؟
ج: کشورهای غربی در طول جنگ سرد با دموکراسی واقعی آشنا شدند. احزاب سیاسیْ تفاوتهای ایدئولوژیک واقعی و برنامههای سیاسی متفاوتی داشتند. رسانهها نیز با یکدیگر تفاوت داشتند. همهی اینها بر زندگی مردم عادی تأثیر گذاشت و به رشد ثروت آنها کمک کرد. حالا این به پایان رسیده است. سرمایهداری دموکراتیک و شکوفا با قوانین اجتماعی و امنیت شغلی از بسیاری جهات مدیون ترس از کمونیسم بود. پس از سقوط کمونیسم در اروپای شرقی، تهاجم گستردهای به حقوق اجتماعی شهروندان در غرب آغاز شد. امروزه سوسیالیستهایی که در اکثر کشورهای اروپایی در قدرت هستند، سیاستهای برچیدن نظامِ تامین اجتماعی را دنبال میکنند و هر چیزی را که در کشورهای سرمایهداریْ سوسیالیستی بود نابود میکنند. دیگر، نیروی سیاسیای در غرب وجود ندارد که بتواند از شهروندان عادی محافظت کند. وجود احزاب سیاسی، بیشتر امری تشریفاتی است. با گذشت زمان، آنها کمتر و کمتر متفاوت و متمایز خواهند شد. جنگ در بالکان چیزی جز امر دموکراتیک نبود. با این وجود، جنگ از سوی سوسیالیستهایی انجام شد که از نظر تاریخی مخالف این نوع سرمایهگذاریها بودهاند. فعالانِ محیطزیست که در برخی کشورها قدرت را در دست دارند، از فاجعهی زیست محیطی ناشی از بمباران ناتو استقبال کردند. آنها حتی جرأت کردند تا ادعا کنند، بمبهای حاوی اورانیومِ ضعیفشده برای محیطزیست خطرناک نبودند، زیرا سربازانی که آنها را بارگیری میکنند لباسهای محافظتی مخصوص به تن ندارند. بنابراین، دموکراسی به تدریج از ساختار اجتماعی غرب محو میشود. تمامیتخواهی در همه جا در حال گسترش است زیرا ساختار فراملی، قوانین خود را بر دولتهای منفرد تحمیل میکند. این روبنای غیردموکراتیک دستور میدهد، تحریم میکند، تحریمها را سازماندهی میکند، بمباران میکند، گرسنگی ایجاد میکند. حتی کلینتون هم از آن تبعیت میکند. تمامیتخواهی مالی، قدرت سیاسی را تحت سلطهی خود درآورده است. احساسات و شفقت با تمامیتخواهی مالیِ عاری از احساسات، بیگانه است. در مقایسه با دیکتاتوری مالی، دیکتاتوری سیاسی انسانی و بشری است. مقاومت در داخل وحشیانهترین دیکتاتوریها ممکن بود، در حالی که شورش علیه بانکها غیرممکن است.
س: انقلاب چطور؟
ج: تمامیتخواهی دموکراتیک و دیکتاتوری مالی مانع از امکان انقلاب اجتماعی میشود.
س: چرا؟
ج: زیرا آنها قدرت نظامی مطلق را با خفقان مالی ترکیب میکنند. همهی انقلابها از خارج حمایت میشدند. از این به بعد این امری محال است، زیرا هیچ کشور مستقلی وجود ندارد و نخواهد داشت. علاوه بر این، در پایینترین سطح، طبقه بیکار جایگزین طبقهی کارگر شده است. بیکاران چه میخواهند؟ شغل. بنابراین، آنها نسبت به طبقه کارگر پیشین در جایگاه بدتری قرار دارند.
س: تمامی نظامهای تمامیتخواه ایدئولوژی خاص خود را داشتند. ایدئولوژی جامعهی جدیدی که شما آن را پسادموکراتیک مینامید چیست؟
ج: تأثیرگذارترین متفکران و سیاستمداران غربی معتقدند که ما وارد دوران پساایدئولوژیک شدهایم. این به این دلیل است که منظور آنها از «ایدئولوژی»، کمونیسم، فاشیسم، نازیسم و غیره است. در واقع، این ایدئولوژی، اَبرایدئولوژی جهان غرب که در پنجاه سال اخیر توسعه یافته، بسیار قویتر از کمونیسم یا سوسیالیسم ملی است. شهروند غربی بسیار بیشتر از شهروند شوروی در دوران پروپاگاندای کمونیستی شستشوی مغزی میشود. در ایدئولوژی، نکتهی اصلی، ایدهها نیستند، بلکه مکانیسمهای توزیع آنهاست. برای مثال، قدرت رسانههای غربی به طور غیرقابل مقایسهای بیشتر از مکانیسمهای پروپاگاندای واتیکان است، حتی زمانی که در اوج قدرت قرار داشت. و این فقط سینما، ادبیات و فلسفه نیست – همهی اهرمهای تأثیر و مکانیسمهای مورد استفاده در ترویج فرهنگ، به معنای وسیع آن، در این راستا کار میکنند. با کوچکترین تحرکی، همه کسانی که در این زمینه کار میکنند با چنان ثباتی پاسخ میدهند که تصور این که همه دستورات از یک منبع قدرت سرچشمه نمیگیرند، دشوار خواهد بود. تنها کافی بود تا تصمیم بگیریم به ژنرال کاراجیچ یا رئیس جمهور میلوشویچ یا شخص دیگری انگ بزنیم تا کل ماشین پروپاگاندای جهانی علیه آنها شروع به کار کند. در نتیجه، اکثریت قریب به اتفاق شهروندان غربی به جای محکوم کردن سیاستمداران و ژنرالهای ناتو به دلیل نقض کلیهی قوانین موجود، متقاعد شدهاند که جنگ علیه صربستان ضروری و عادلانه بوده است. ایدئولوژی غربی، ایدهها را بر اساس نیازهای خود ترکیب و مخلوط میکند. یکی از این ایدهها این است که ارزشها و سبک زندگی غربی بهترین الگو در جهان است! اگرچه برای اکثر مردم روی کرهی زمین این ارزشها عواقب فاجعه باری دارند. سعی کنید آمریکاییها را متقاعد کنید که این ارزشها روسیه را نابود خواهد کرد. شما قادر نخواهید بود. آنها همچنان بر آموزهی جهانشمولگرایی ارزشهای غربی تاکید میکنند، بنابراین یکی از اصول اساسی جزماندیشی ایدئولوژیک را دنبال میکنند. نظریهپردازان، سیاستمداران و رسانههای غرب کاملاً مطمئن هستند که نظام آنها بهترین است. به همین دلیل است که آن را در سراسر جهان تحمیل میکنند. به همین خاطر، بدون شک و با اطمینان کامل، انسان غربی بهسان واجد این برترینِ ارزشها، اَبرمردِ نوین است. این اصطلاح به خودی خود تابو است، اما همه چیز به این خلاصه میشود. این پدیده باید به صورت علمی مورد بررسی قرار گیرد. اما به جرأت میتوانم بگویم که انجام تحقیقات علمی در برخی از حوزههای جامعهشناسی و تاریخ بهشدت دشوار شده است. محققی که خواستار تحقیق در مورد مکانیسمهای تمامیتخواهی دموکراتیک است با مشکلات شدیدی روبرو خواهد شد. او را مطرود خواهند کرد. از سوی دیگر، کسانی که تحقیقاتشان در خدمت ایدئولوژی مسلط است، همزمان که انتشارات و رسانهها برای کار با چنین نویسندگانی با یکدیگر رقابت میکنند، غرق کمکهای مالی هستند. من شخصاً زمانی که به عنوان محقق در دانشگاههای خارجی تدریس و کار میکردم، آن را تجربه کردهام.
س: آیا این ابرایدئولوژیای که شما بدان الطفاتی ندارید، دربردارندهی ایدههای تساهل و تسامح و احترام به دیگران نیست؟
پاسخ: وقتی به سخنان نمایندگان نخبگان غربی گوش میدهید، همه چیز برای مردم بسیار منزه، سخاوتمندانه و محترمانه به نظر میرسد. با انجام این کار، آنها از قانون کلاسیک پروپاگاندا استفاده میکنند: واقعیت را در پشت صحبتهای شیرین پنهان کنید. با این حال کافی است تلویزیون را روشن کنید، به سینما بروید، کتابی پرفروش را باز کنید یا به موسیقی عامهپسندی گوش دهید تا خلافش برای شما ثابت شود: انتشار بیسابقهی پرستش خشونت، سکس و پول. سخنرانیهایی با شکوه برای پنهان کردن این سه رکن (و بیشتر) دموکراسی تمامیتخواه طراحی شدهاند.
س: حقوق بشر چطور؟ آیا غرب نیست که بیش از همه به آنها احترام میگذارد؟
ج: از این پس ایدهی حقوق بشر به طور فزایندهای تحت فشار قرار خواهد گرفت. حتی این آموزهی صرفاً ایدئولوژیک که این حقوق ذاتی و لاینفک هستند، امروزه حتی در برابر نخستین مرحله از یک تحقیق جدی، استوار و معتبر نخواهد ماند. من حاضرم ایدئولوژی غربی را در معرض همان تحلیل علمیای قرار دهم که در مورد کمونیسم انجام دادم. اما این موضوع بسیار گستردهای است که در قالب این مصاحبه نمیگنجد.
س: آیا ایدئولوژی غربی دربردارندهی ایدهای کلیدی است؟
ج: ایدهی جهانیشدن! به عبارتی سلطه بر جهان! از آنجایی که این ایده نسبتاً ناخوشایند است، در زیر عبارات ثقیل و پرطمطراق و بلند بالایی در باب وحدت جهانی، تبدیل جهان به یک کل یکپارچه، پنهان شده است… در واقع، غرب، اکنون کار بر روی تغییرات ساختاری در کل کرۀ زمین را آغاز کرده است. از یک سو جامعه غربی بر جهان مسلط است، از سوی دیگر خودش را با قدرت فراملی و به صورت عمودی در بالای هرم بازسازی میکند.
س: دولت جهانی؟
ج: بله، میتوان از آن چنین تعبیر کرد.
س: باور به این مقولهی دولت جهانی به این معنا نیست که قربانی توهماتی واهی در مورد توطئهی جهانی باشید؟
ج: چه توطئهای؟ هیچ توطئهای وجود ندارد. دولت جهانی از سوی سران ساختارهای معروف اقتصادی، مالی و سیاسیِ فراملی کنترل میشود. طبق برآورد من، این اَبرجامعه که اکنون بر جهان حاکم است، حدود پنجاه میلیون نفر جمعیت دارد. مرکز آن ایالات متحده آمریکا است. کشورهای اروپای غربی و برخی از کشورهای سابق آسیایی اساس آن هستند. سایر کشورها تحت یک رتبهبندی مالی و اقتصادی فشرده تحت سلطه قرار دارند. این واقعیت است. در مورد تبلیغات، فرض بر این است که ایجاد حکومت جهانیْ تحت کنترل پارلمان جهانی، مطلوب است، زیرا این جهان بهسان برادر بزرگ است. همه اینها صرفا داستانهایی هستند که برای مردم طراحی شدهاند.
س: آن چه گفتید در مورد پارلمان اروپا نیز صدق میکند؟
ج: نه، زیرا پارلمان اروپا وجود دارد. اما سادهلوحانه است که باور کنیم اتحادیه اروپا نتیجهی حسن نیت دولتهایِ کشورهای عضو بوده است. اتحادیه اروپا سلاحی برای نابودی حاکمیت ملی است. این بخشی از پروژههای توسعهیافته از سوی ارگانیسمهای فراملی است.
س: کشورهای مشترکالمنافع اروپایی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نام خود را تغییر دادند. گویی برای جایگزینی اتحاد جماهیر شوروی، آن را «اتحادیه اروپا» نامیدند. از این گذشته، میتوان آن را به شکلی متفاوت نامید. رهبران اروپایی مانند بلشویکها خود را کمیسیونر مینامند. آنها مانند بلشویکها رئیس کمیسیونها هستند. آخرین رئیس جمهور به عنوان تنها نامزد «انتخاب» شد…
ج: نباید فراموش کرد که فرآیند سازماندهی اجتماعیْ تابع قوانین خاصی است. سازماندهی یک میلیون نفر یک چیز است، سازماندهی ده میلیون نفر چیز دیگری است، سازماندهی صد میلیون نفر کار بسیار سختی است. سازماندهی پانصد میلیون نفر وظیفهای عظیم است. ایجاد نهادهای اداری جدید، آموزش افرادی که آنها را مدیریت میکنند و حصول اطمینان از عملکرد صحیح آنها ضروری است. این وظیفهی اصلی است. در واقع، اتحاد جماهیر شوروی نمونهای کلاسیک از یک تنوع ناهمگون چند ملیتی است که از سوی ساختار مدیریتی فراملی، رهبری میشود. اتحادیه اروپا میخواهد به نتایج بهتری از اتحاد جماهیر شوروی دست یابد! که مشروع باشد. حتی بیست سال پیش، من از این واقعیت که این به اصطلاح نقصهای نظام شوروی حتی در غرب بیشتر گسترش یافته بود، حیرت زده بودم.
س: مثل چی؟
ج: برنامهریزی! اقتصاد غرب بینهایت برنامهریزی شدهتر از اقتصاد اتحاد جماهیر شوروی سابق است. بوروکراسی! در اتحاد جماهیر شوروی ۱۰ تا ۱۲ درصد از جمعیت فعالْ در حوزهی اجرایی و مدیریت کشور کار میکردند.
در ایالات متحده این عدد ۱۶ تا ۲۰ درصد است. با این حال اتحاد جماهیر شوروی به دلیل اقتصاد برنامهریزی شده و بارِ دستگاه های بوروکراتیک مورد انتقاد قرار گرفت. دو هزار نفر در کمیته مرکزی حزب کمونیست کار میکردند. دستگاه حزب کمونیست به ۱۵۰ هزار کارگر رسید. امروزه در غرب دهها و حتی صدها شرکت در بخشهای صنعتی و بانکی را خواهید دید که افراد بیشتری را استخدام میکنند. دستگاه بوروکراتیک حزب کمونیست شوروی در مقایسه با کارکنان شرکتهای بزرگ فراملیتی غرب بسیار کوچک بود. در واقع، ما باید دریابیم که اتحاد جماهیر شوروی به دلیل کمبود کارکنان اداری، دچار سوء مدیریت شد. باید دو تا سه برابر آن چه بود نیروی اداری داشت! اتحادیه اروپا به خوبی از این مشکلات آگاه است و بنابراین آنها را در نظر میگیرد. ادغام، بدون یک دستگاه اداری موثر غیرممکن است.
س: آنچه شما میگویید با ایدههای لیبرالیسم که از سوی رهبران اروپایی ترویج میشود، در تضاد است. آیا فکر نمیکنید لیبرالیسم آنها صرفا نمایش است؟
ج: دولت تمایل زیادی به رشد دارد که خود امری خطرناک است. دولت بر این آگاه است. مانند هر موجود زندهی دیگری پادزهری برای ادامهی عملکرد طبیعی خود پیدا میکند. ابتکار خصوصی یکی از آنهاست. پادزهر دیگر، اخلاق اجتماعی و فردی است. با به کارگیری آنها، قدرت با تمایلات خود-ویرانگر مبارزه میکند. بنابراین لیبرالیسم را اختراع کرد تا وزنهای در برابر گرانش خود ایجاد کند. اما امروزه لیبرال بودن پوچ است. جامعهی لیبرال دیگر وجود ندارد. دکترین لیبرال، واقعیتهای دوران بیسابقهی تمرکز سرمایه را منعکس نمیکند. جابهجایی منابع مالی عظیم، منافع دولتهای منفرد و مردم متشکل از افراد را در نظر نمیگیرد. لیبرالیسم به معنای ابتکار شخصی و ریسک مالی است. امروزه هر کسب و کاری به پولی نیاز دارد که از سوی بانکها ارائه شود. این بانک ها که تعدادشان رو به کاهش است، سیاستی را اجرا میکنند که ماهیت آنها دیکتاتوری و دستکاری است. صاحبان مشاغل تحت نظر آنها هستند زیرا همه چیز مشمول وام است و بنابراین تحت کنترل موسسات مالی است. از اهمیت فرد – اساس لیبرالیسم – روز به روز کاسته میشود. امروز مهم نیست که چه کسی این یا آن شرکت، این یا آن کشور را رهبری میکند: بوش یا کلینتون، کهل یا شرودر، شیراک یا ژوسپین، چه تفاوتی دارد؟
س: رژیمهای تمامیتخواه قرن بیستم به شدت ظالم بودند، ولی این را نمیتوان در مورد دموکراسی غربی گفت.
ج: وسیله مهم نیست، بلکه هدفی که بدان میرسید مهم است. برای مثال، در مبارزه با آلمان نازی، اتحاد جماهیر شوروی ۲۰ میلیون نفر را از دست داد (طبق آخرین آمار وزارت دفاع فدراسیون روسیه – ۲۷ میلیون نفر – یادداشت ویرایشگر) و متحمل ویرانی عظیمی شد. در طول جنگ سرد، جنگی بدون بمب و اسلحه، هرطور که به آن نگاه کنید، تلفات بسیار بیشتر بود! در طول دههی گذشته، امید به زندگی روسها ده سال کاهش یافته است! میزان مرگ و میر بسیار بیشتر از نرخ تولد است. دو میلیون کودک فاقد خانه هستند. پنج میلیون کودک در سن مدرسه به مدرسه نمیروند. ۱۲ میلیون معتاد به مواد مخدر ثبت شده است. الکلیسم فراگیر شده است. ۷۰ درصد جوانان به دلیل نقصهای جسمی مختلف برای خدمت سربازی مناسب نیستند. اینها پیامدهای مستقیم شکست در جنگ سرد و به دنبال آن گذار به سبک زندگی غربی است. اگر این روند ادامه پیدا کند، جمعیت در ابتدا از ۱۵۰ میلیون نفر به ۱۰۰ میلیون نفر و سپس به ۵۰ میلیون نفر کاهش مییابد. تمامیتخواهی دموکراتیک از تمام رژیمهای تمامیتخواه قبلی پیشی خواهد گرفت.
س: از طریق خشونت؟
ج: مواد مخدر، تغذیه نامناسب و ایدز بسیار مؤثرتر از خشونت نظامی است. اگرچه پس از نیروی عظیم ویرانگر جنگ سرد، غرب «جنگ بشردوستانه»[۶] را ابداع کرد. لشکرکشیهای نظامی به عراق و یوگسلاوی دو نمونه از مجازاتهای دستهجمعی و انتقامجویی در مقیاسی بسیار بزرگ هستند، در حالی که ماشین تبلیغاتی آنها را به عنوان «جنگ خوب» یا «جنگ بشردوستانه» شکل میدهد. بازگرانیدن قربانیان خشونت به چیزی علیه خودشان، رویکردی دیگر و متفاوت است. نمونهای از کاربرد آن، ضد انقلاب روسیه در سال ۱۹۸۵ است. با این حال، زمانی که آنها جنگ را در یوگسلاوی به راه انداختند، کشورهای اروپای غربی جنگی علیه خود را رهبری کردند.
س: به نظر شما جنگ علیه صربستان جنگی علیه اروپا هم بود؟
ج. کاملاً درست است. در اروپا نیروهایی وجود دارند که میتوانند آنها را مجبور به اقدام علیه خود کنند. صربستان به این دلیل انتخاب شد که در برابر جهانیشدنِ در حال گسترش مقاومت کرد. روسیه میتواند کشور بعدی و مقدم بر چین در این لیست باشد…
س: با وجود زرادخانه هستهایاش؟
ج: زرادخانه هستهای روسیه عظیم است، اما قدیمی است. علاوه بر این، روسها از نظر اخلاقی خلع سلاح شدهاند و آمادهی تسلیم هستند… من معتقدم که هیولاهای قرن بیست و یکم از هر چیزی که بشر تا به امروز دیده است، پیشی خواهند گرفت. فقط به جنگ جهانی آینده علیه کمونیسم چین فکر کنید. برای شکست چنین کشور پرجمعیتی نه نیازی به نابودی حدود ۵۰۰ میلیون نفر است و نه ۱۰ یا ۲۰ میلیون نفر. امروزه با توجه به جایگاه برتر دستگاه تبلیغاتی، این امر کاملاً امکانپذیر است. این نابودی طبیعتاً به نام آزادی و حقوق بشر انجام خواهد شد. مگر اینکه، برخی از سازمانهای روابط عمومی یک هدف جدید و نه کمتر اصیل را اختراع کنند.
س: آیا فکر نمیکنید که مردم میتوانند نظرات خود را داشته باشند، رای دهند و در نتیجه خودشان را بیان کنند؟
ج: اول از همه، حتی الان هم مردم زیادی رای نمیدهند و در آینده هم میزان کمتری رای خواهند داد. با توجه به این که افکار عمومی در غرب توسط رسانهها شکل میگیرد. برای مثال همین بس که تایید جهانی جنگ در کوزوو را یادآوری کنیم. جنگ اسپانیا را به خاطر بیاور! داوطلبان از سراسر جهان به آن کشور سفر کردند تا در یکی از دو جبهه بجنگند. جنگ ویتنام را به یاد بیاورید. اما این روزها مردم آن قدر خوب چوپانی میشوند که فقط آن طور که عرضهکنندگان تبلیغات میخواهند، واکنش نشان میدهند.
س: اتحاد جماهیر شوروی و یوگسلاوی دارای بیشترین تعدد اتنیکی در میان کشورهای جهان بودند، اما با این وجود نابود شدند. آیا ارتباطی بین نابودی کشورهای چند اتنیکی از یک سو و ترویج تعدد اتنیکی از سوی دیگر میبینید؟
ج: تمامیتگرایی شوروی جامعهای واقعاً چند فرهنگی و دارای تعدد اتنیک را ایجاد کرد. این دموکراسیهای غربی بودند که تلاشهای مافوق بشریای برای شعلهور کردن انواع ناسیونالیسم انجام دادند، زیرا آنها فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را بهترین راه برای نابودی آن میدانستند. همین مکانیسم در یوگسلاوی هم کار میکرد. آلمان همیشه به دنبال نابودی یوگسلاوی بوده است. اتحاد و یکپارچگی یوگسلاوی میتوانست مقاومت آن را تقویت کند. ماهیت نظام غربی تفرقه افکنی است تا غرب بتواند قوانین خود را بر همه احزاب تحمیل کند و سپس به عنوان قاضی القضات عمل کند. دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم این دانش در رابطه با تجزیه چین در آینده اعمال نخواهد شد.
س: هند و چین مخالفت خود را با بمباران یوگسلاوی ابراز کردند. در صورت نیاز، آیا آنها میتوانند هستهای از مقاومت را تشکیل دهند؟ بالاخره ۲ میلیارد نفر شوخی نیست!
ج: ابزار آن کشورها به هیچ وجه قابل مقایسه با قدرت نظامی و برتری تکنولوژیک غرب نیست.
س: آیا تحت تأثیر زرادخانه نظامی ایالات متحده در یوگسلاوی قرار گرفتید؟
ج: نه تنها این. اگر چنین تصمیمی گرفته میشد، صربستان ظرف چند ساعت، دیگر وجود خارجی نداشت. ظاهراً رهبران نظم نوین جهانی، استراتژی خشونت دائمی را انتخاب کردهاند. اکنون درگیریهای محلی متعدد، یکی پس از دیگری شعلهور خواهند شد تا ماشین «جنگ بشردوستانه» که قبلاً در عمل دیدهایم، بتواند به خاموش کردن آنها ادامه دهد. در واقع، این احتمالاً راه حلی برای گسترش کنترل بر کل سیاره خواهد بود. غرب بیشتر منابع طبیعی زمین را کنترل میکند. منابعِ فکری آن، میلیونها برابر بیشتر از منابع بقیه جهان است. این پایه و اساس هژمونی غالب غرب در فناوری، هنر، رسانه، فناوری اطلاعات و علم است و این حاکی از برتری آن در سایر زمینههاست. تسخیر جهان بسیار آسان خواهد بود. از اینها گذشته، آنها هنوز هم نیاز به حکومت دارند! و این مشکل اساسیای است که اکنون آمریکاییها سعی در حل آن دارند… به یاد داشته باشید که در دوران مسیح، جمعیت زمین تنها حدود ۱۰۰ میلیون نفر بود. امروز، نیجریه به تنهایی این تعداد جمعیت را دارد! یک میلیارد «غربیشده» و مردمی که از سوی آنها جذب شدهاند، بر کل جهان حکومت خواهند کرد. با این حال، این یک میلیارد نیز به نوبه خود نیاز به کنترل دارد. به احتمال زیاد دویست میلیون نفر برای کنترل جهان غرب مورد نیاز خواهند بود. اما باید انتخاب شوند و آموزش داده شوند. به همین دلیل است که چین در مبارزه با هژمونی غرب محکوم به شکست است. این کشور نه کنترل کافی و نه منابع اقتصادی و فکری کافیای برای اجرای یک نظام اداری موثر متشکل از حدود ۳۰۰ میلیون نفر را دارد. تنها غرب قادر به حل مشکلات حاکمیت جهانی است. قبلاً این کار را آغاز کرده است. صدها هزار «غربیشده» در کشورهای کمونیستی سابق، مانند روسیه، تمایل دارند تا در آنجا مناصب رهبری را اشغال کنند. دموکراسی تمامیتخواه یک دموکراسی استعماری نیز خواهد بود.
س: به گفته مارکس، استعمار جدا از خشونت و ظلم، برکات تمدن را نیز به همراه داشت. شاید تاریخ بشریت صرفا در این مرحلهی جدید تکرار میشود؟
ج: در واقع، چرا که نه؟ اما، افسوس، نه برای همه. سرخپوستان آمریکا چه کمکی به تمدن کردهاند؟ تقریباً هیچ، زیرا خُرد، نابود و از روی زمین محو شدند. حالا به سهم روسها نگاه کنید! اجازه دهید در اینجا به یک نکته مهم اشاره کنم: غرب به اندازهی پتانسیل فکری، هنری و ورزشی شوروی از قدرت نظامی شوروی هراسی نداشت. غرب دید که شوروی پر از زندگی است! این مهمترین چیزی است که باید نابود شود، اگر انسان بخواهد دشمن خود را نابود کند. این دقیقا همان کاری است که انجام شد. امروزه علم روسیه به بودجه ایالات متحده وابسته است. این کشور در وضعیت رقتانگیزی قرار دارد، زیرا ایالات متحده علاقهای به تامین مالی رقابت خود ندارد. آمریکاییها ترجیح میدهند به دانشمندان روسی شغلی را در ایالات متحده ارائه دهند. سینمای شوروی نیز نابود شده و جای خود را به فیلمهای آمریکایی داده است. برای ادبیات هم همین اتفاق افتاد. سلطه بر جهان در درجه اول خود را بهسان امریهای روشنفکرانه، یا اگر ترجیح میدهید، فرهنگی نشان میدهد. به همین دلیل است که در چند دههی اخیر، آمریکاییها غیورانه تلاش کردهاند وجه مشترک فرهنگی و فکری کل جهان را تا سطح خودشان پایین بیاورند – این به آنها اجازه میدهد این امریه را تحمیل کنند.
س: اما آیا این سلطه ممکن است برای همه بشریت موهبت باشد؟
ج. ده نسل بعد، مردم واقعاً میتوانند بگویند که همهی اینها به نام بشریت اتفاق افتاده است، یعنی برای خیر و خوبی بیشتر آنها. اما روسها یا فرانسویهایی که امروز زنده هستند چطور؟ آیا آنها باید خوشحال باشند که مردمشان آیندهای مشابه سرخپوستان آمریکا خواهند داشت؟ اصطلاح «انسانیت» یک انتزاع است. در واقعیت، روسی، فرانسوی، صرب و غیره وجود دارد. اما اگر روند کنونی ادامه یابد، ملتهایی که تمدن مدرن را پایهگذاری کردند (منظورم مردم لاتین است) به تدریج ناپدید میشوند. اروپای غربی در حال حاضر از خارجیها پر شده است. ما هنوز در مورد آن صحبت نکردهایم، اما این پدیده تصادفی نیست و مطمئناً این امر پیامد جریانهای مهاجرت غیرقابل کنترل انسانی نیست. هدف اروپا ایجاد موقعیتی مشابه وضعیت ایالات متحده است. من گمان میکنم که فرانسویها به ندرت خوشحال میشوند زمانی که بدانند نوع بشر خوشحال خواهد شد، اما تنها در فقدان فرانسویها. به هر حال، این ممکن است پروژهای عقلانی باشد که فقط تعداد محدودی از مردم در جهان باقی بمانند، تا پس از آن بتوانند در بهشتی روی زمین زندگی کنند. آن افراد باقیمانده مطمئناً باور خواهند کرد که خوشبختی آنها نتیجه پیشرفت تاریخی است… نه. آنچه مهم است زندگی امروز ما و عزیزانمان است.
س: نظام شوروی ناکارآمد بود. آیا همهی جوامع تمامیتخواه محکوم به ناکارآمدی هستند؟
ج: کارایی چیست؟ ایالات متحده بیش از هزینهای که روسیه برای کل بودجه عمومی خود هزینه میکند، برای کاهش وزن هزینه میکند. با این حال، تعداد افراد دارای اضافه وزن رو به افزایش است. و از این قبیل نمونهها زیاد است.
س: آیا درست است که بگوییم تشدید افراطگرایی در غرب منجر به نابودی آن میشود؟
ج: نازیسم در طول جنگ نابود شد. نظام شوروی جوان و قوی بود. اگر از سوی نیروهای خارجی نابود نمیشد، به رشد خود ادامه میداد. نظامهای اجتماعیْ خود را نابود نمیکنند. آنها فقط میتوانند توسط یک نیروی خارجی نابود شوند. نظیر توپی است که روی سطح میغلتد: فقط وجود مانع خارجی میتواند حرکت آن را بشکند. من میتوانم آن را به شکل قضیه ثابت کنم. امروز، ما تحت سلطهی کشوری هستیم که برتری اقتصادی و نظامی بسیار بالایی دارد. نظم نوظهور جهانی جدید به سمت تک قطبی کشیده شده است. اگر دولت فراملی بتواند با از بین بردن همه دشمنان خارجی به این مهم دست یابد، آنگاه یک نظام اجتماعی یکپارچه میتواند تا آخر الزمان زنده بماند. تنها یک نفرْ میتواند بر اثر بیماری خود بمیرد. اما گروهی از مردم، حتی گروهی کوچک، سعی میکنند از طریق تولیدمثل زنده بمانند. حالا یک نظام اجتماعی متشکل از میلیاردها نفر را تصور کنید! ظرفیت آن برای پیشبینی و جلوگیری از پدیدههای خود ویرانگر بی حد و حصر خواهد بود. در آیندهی قابل پیشبینی، روند محوساختن اختلافات در سراسر جهان نمیتواند متوقف شود، زیرا تمامیتخواهی دموکراتیک، آخرین مرحلهی توسعهی جامعهای غربی است که با رنسانس آغاز شد.
لینک متن اصلی:
[۱] many-valued logic
[۲] The Reality of Communism
[۳] The West
[۴] supra-society
[۵] conglomerate
[۶] humanitarian war
نظرات
سلام. این چه ترجمه ای بود؟!؟ کمی زحمت به خود دادن، دنبال کلمات درست و بجا گشتن، متن را چند بار بازخوانی کردن، حداقل هایی است که می توانید رعایت کنید. لطفا به خواننده احترام بگذارید. حداقل به خواننده رحم کنید و معادل واژه های غیرقابل فهم را به صورت پانویس، بگذارید. مثلا “تمامیتخواهی دموکراتیک” قرار بود معنی چه ترکیبی باشد؟ تمامیت خواهی چه ربطی به دموکراسی دارد؟
چهارشنبه, ۲۵ام اسفند, ۱۴۰۰
تمامیت خواهی دمکراتیک میتواند ترجمان واژگان “Democratic Totalitarianism” که چون درون دو کد ” ” آمده است یک معنای به اصطلاح به خود میگیرد.
مانند تمامیت گرایی به اصطلاح “بازار آزاد” در جوامع پیشرفتهء سرمایه داری که دیگر نه چندان شباهتی به بازار دارد و نه به هیچ وجه آزاد می باشد, و در حقیقت امر ترکیبی است از مناسبات مهندسی شده توسط بانکهای مرکری و دیگر مراکز قدرت اقتصادی و سیاسی در دولتهای سرمایه داری.
بنیاد گرائی بازار اساس این “تمامیت خواهی” سرمایه دارانه است که بر اساس سازماندهی الگوی “جامعهء مصرفی” اکنون کرهء زمین و تمامی انواع حیات و زیست در آنرا به مرحلهء انقراض کشانده است.
دولت نظارتی (Surveillance State) یکی دیگر از خصوصیات این نظام تمامیت خواهی دمکراتیک است, که در این روز و روزگار باید بسیار قابل فهم و ملموس باشد.
به امید اینکه منظور مفهوم شده باشد.
چنانکه پرسشی مطرح است, در خدمت حاضریم.
سپاس
چهارشنبه, ۲۵ام اسفند, ۱۴۰۰