چندان بیراه نیست ادعا کنیم درک منطقی که فنومنولوژی روح هگل از آن پیروی میکند بدون مطالعه تاریخ صورتهای آگاهی اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است. از طرف دیگر، درک تاریخ صورتهای آگاهی بر اساس منطق فنومنولوژی هم نوعی گرفتار شدن در چنبره ذهنیتی است که هگل به گمان خود برای برون رفت از آن مجبور شد نظریه پایان تاریخ را شاید به عنوان وصله ناجور به دستگاه فلسفی خود الصاق کند- شاید هم چاره دیگری نداشت- البته مارکس چاره را در این میدید که به صورت بنیانی، پایان فلسفه را اعلان کند و متوسل به پراکسیس شود. نمیدانم او تا چه حد متوجه بود که هر دستگاه فلسفی به همان میزان که تلاشی برای پاسخ به یا انحلال برخی پرسشهاست، موجد و طراح پرسشهای جدیدی نیز هست، قضیهای که بعدا در بخشی از منطق ریاضی برای دستگاههای صوری معادل حساب یا منطق محمولات توسط گودل بسط داده و اثبات شد. به این ترتیب، مارکس تنها میتوانست به پراکسیس متوسل شود که هر تناقضی را در خود منحل میکند، زیرا بنیان هر دستگاه نظری بر تمایز بین موضوع آگاهی و ذهنیت آگاه قرار دارد تا «ایده» حقیقت بتواند ممکن شود، حقیقتی که هر دستگاه فلسفی تلاشی برای دستیافتن به آن است، نه به طریق منقاد شدنی که مثلا در تاملات شهودی یا عرفانی مشاهده میشود، بلکه از طریق «چیره شدن» به آن و خالی کردن آن از عنصرحیاتی؛ و به قول نیچه، این از خامی فیلسوفان است که چنین زمخت به سراغ جنس مونث میروند.
موضوع این نوشته البته تکرار تزهای دیگران نیست و چیز دیگری است. موضوع این است که در اندیشه اسطورهای، هر شئی از خودمختاری بیشتری در مقایسه با اندیشه مدرن برخوردار است- خودمختاری که میتوانست انگیزهای به مراتب قوی برای رمانتیکها برای بازگشت به «دوران پیشین» فراهم آورد- کافی است توجه کنیم که مثلا سنگی که روبروی من قرار دارد در اندیشه مدرن با زنجیرهای غیرقابل گسست «سنگیت»، یعنی امر کلی سنگیت مهار شده و اسیر گشته است. نیاز به توضیح ندارد که موضوع علم جدید مطالعه سنگی نیست که روبروی من قرار دارد، بلکه موضوع مورد مطالعه آن سنگ به مثابه «امر کلی» است- بگذریم که تلاش فیزیک جدید معطوف به صورتبندی تئوری همهچیز است- از آنجا که سنگ روبروی من تا آنجا سنگ است که با زنجیرهای ناگسستنی امر کلی سنگ، اسیر شده باشد، در نتیجه میتوان گفت که این سنگ روبروی من، در عصر مدرن، امکان ظهور دیگری نخواهد داشت، عنصر آزادی از آن فقد شده و محبوس قواعد ازلی-ابدی امر کلی گشته است. عنصر «امید» به شئی نیز به این طریق فوت میشود زیرا امید موضوعی شخصی است و موضوع علم، امر کلی است. علاوه بر همه اینها، سنگ روبروی من از «شخصیت» خود نیز تهی شده است و به صورت «وجودی» وابسته به امر کلی سنگیت شده است. قابل تصور است چگونه این وضعیت میتوانست برای روح رمانتیک دردآور باشد.
اما موضوع به همین جا ختم نمیشود. امور و مفاهیم کلی نیز در زنجیرهای دیگری سخت و سفت بسته میشوند تا بتوانند تحت عنوان امر «کلیتر» قرار گیرند. از آنجا که روشی برای امکان مفاهمه داخل این امر کلیتر نیاز است، به ابداع «منطق» نیاز میافتد. به عبارت دیگر، منطق، امکان و روش مفاهمه بین امور کلی است که تحت عنوان امر کلیتر «قرار» میگیرند و «مستقر» میشوند. از سوی دیگر، منطق فقط زنجیرهایی نیست که مفاهیم و امور کلی را تحت عنوان امر کلیتر اسیر میکند و آنها در بند میکشد، بلکه امر کلی به طریق «وجودی» وابسته امر کلیتر میشوند و هویت وجودی خود را از آن کسب میکنند و بازنمایی این وابستگی وجودی در منطق است که پدیدار میشود. برای اندیشه اسطورهای، خودمختاری شئی که روبروی او قرار داشت این اجازه را مثلا به منطق صوری نمیداد که حاکم بر رفتار او باشد. شئی، منقاد منطق صوری نبود اگرچه میتوانست وارد یک تعامل شخصی با شئی دیگری در «مجاورت» خود شود، مجاورتی که علیالقاعده میتوانست توسط کاهن یا جادوگر از طریق به جا آوردن برخی اعمال آئینی میسر گردد.
اما موضوع مهمی در اینجا خود را ظاهر میسازد. تلاش دانش مدرن، یعنی ثنویت دکارتی اساسا به این قصد انجام گرفت که ذهن، خود را از زیر سلطه ابژه بیرون آورد، و در این بیرون آوردن، آن را به مثابه چیزی «داده شده» فرض کند، و سپس با منقاد کردن ابژه تحت زنجیرهای امر کلی و سپس منطق و صورت خاصی از آن یعنی ریاضیات، بر آن «چیره» شود. به عبارت دیگر، تاریخ تلاش بشری برای فهم، تلاشی برای آزادی است، آزادی که به بهای از میان بردن آزادی جهان به دست میآید. اما در این میان، رفتاری که آگاهی با خود میکند نیز مشمول همین وضعیت میشود. به عبارت دیگر، «من» خود را با زنجیرهای امر کلی اسیر میکند تا بتواند با چیرگی بر «من»، خود را آزاد کند. در اصل، فرایند ثنویسازی دکارتی صرفا در تمایز سوژه و ابژه محدود نمیماند، بلکه با گسترش خود، هر سوژهای را نیز شامل میشود و یک دوگانگی داخل آن پدید میآورد. اما این دوگانگی، صرفا نزد سوژهای که از این دوگانگی «آگاه» است، اعتبار دارد و در نتیجه سوژه آگاه دچار اضطراب میشود. این اضطراب البته در شکل خام آن فایقآمدنی نیست، زیرا سوژه وقتی به دوآل خود نگاه میکند که در زنجیری پرومتهای زندانی شده، خود را میبیند که اسیر است، و تنها راه رهایی از این وضعیت آن است که از خود «بیرون» رود، برونرفتی که دوگانگی را تشدید میکند، انگار زئوس نیز به همراه پرومته اسیر شده، اسارتی که محصول رازی است که پرومته با خود دارد، رازی که البته نمیتواند آن را آشکار کند. به این ترتیب بود که انسان با اسیر کردن جهان، برای رهایی از آن، خود را نیز اسیر کرد و به عبارت دیگر، انسان مسیری برای آزادی خود انتخاب کرد که الزاما همزمان به اسارت او نیز منجر میشد.
از طرف دیگر، به نظر میرسد در بخشی از تاملات عرفانی ما، تلاش برای رها شدن از این وضعیت پارادوکسیکال با توسل به الهیات صورت گرفته باشد. در چند نوشته قبلی این موضوع را از زاویه مسئله اینهمانی توضیح دادم و اشاره کردم مثلا چگونه در میانرودان باستان، اینهمانی اشیاء تحت اراده انلیل تصور میشده، باوری که زمان آن بسیار قدیمتر از انومالیش متاخر در بابل است. همچنین با استناد به آیاتی توجه دادم چگونه این باور در قران نیز تکرار شده است، یعنی مثلا آتش نه محکوم به قواعد ریاضیاتی آتش به مثابه امر کلی، بلکه محکوم به اراده الله است و به عنوان امر شخصی در آتشیت خود، ظهور اراده الله میشود. در نتیجه دو آتش میتوانند مظهر دو گونه اراده متفاوت باشند و به این ترتیب به مثابه امور شخصی در میآیند. از این منظر، تلاشهایی که مثلا در طریقه حروفیه صورت گرفته قابل توجه است. در آموزههای این طریقه، از آنجا که اشیاء نوشتارهای ذات باریاند، در نتیجه نه دلالتهای این ذات بلکه ذات باری «عین» اشیاء میشود، باورهایی که به ویژه در نوشتههای عربی و شاگردان او بسیار شایع است و به صورتهای مشابهی نزد مولانا و حافظ نیز حضور دارد. با این وجود، هر الهیاتی که صرفا در قید شخصیسازی اشیاء باشد، نوعی بازگشت به اندیشه اسطورهای است و با آن تفاوت ماهوی نمیکند. سوای از اشیاء، امور کلی نیز میتوانند موضوع رهایی باشند اگر آنها را ظهورات یک اراده بدانیم و از کلیسازی آنها در کاتگوریهای استعلایی دست بشوییم. نتیجه سر راست آن البته فروریزی هر منطق مالوفی خواهد بود. پرسش اصلی در اینجا نهفته است که آیا گشایش چنین پارادوکسی در سپهر آگاهی ممکن است، یعنی توسل آگاهانه به الهیات برای رهایی جهان و انسان؟ قبلا نوشتم که پیششرط هرگونه امکانی برای توسل به الهیات به مثابه روشی برای رهایی، مستلزم رهایی خود الهیات است و حاصل هر تامل آگاهانه در باره امر مقدس، بیتردید همراه است با ظهور پارادوکسهای حلنشدنی. متالهان مسیحی و همچنین برخی از متالهین مسلمان، حل آسان و سادهای برای آن پیشنهاد کرده بودند و البته مانند هر حل آسان و قابل دسترس دیگری چندان گشایشی در پی نداشته است. آگوستین قدیس بر این باور بود که فهم میوه ایمان است و نه ایمان میوه فهم. طنین چنین باورهایی البته در روزگار ما خود را در ایدههای ساختارشکنانهای مانند فیلمهای ماندگار تارکوفسکی نشان میدهد که در آنها قهرمانهای فیلم از بنیان با ارزشهای جامعه مدرن بیگانهاند اگرچه همواره در حال به چالش کشیدن آن هستند. شاید ترجمه مدرن آنچه آگوستین در مورد ایمان باور داشت را بتوان در نطق دومنیکو فیلم نوستالگیا شنید:
What ancestor speaks in me? I can’t live simultaneously in my head and in my body. That’s why I can’t be just one person. I can feel within myself countless things at once … We must mix the so-called healthy with the so-called sick. You healthy ones! What does your health mean? The eyes of all mankind are looking at the pit into which we are plunging … Where am I when I’m not in reality or in my imagination? Here’s my new pact: it must be sunny at night and snowy in August. Great things end. Small things endure. Society must become united again instead of so disjointed. Just look at nature and you’ll see that life is simple. We must go back to where we were, to the point where we took the wrong turn. We must go back to the main foundations of life without dirtying the water. What kind of world is this if a madman tells you you must be ashamed of yourselves!
اگرچه چنین حرفهایی خوشآیند است و ممکن است مورد تحسین رمانتیکها واقع شود، اما عملا پیگیری این پروژه منتهی به سقوط تمام تمدن بشری خواهد شد- اگرچه معلوم نیست ادامه وضعیت کنونی به چنین فرجامی نیانجامد- بنابراین آن کدام الهیات است که ورای امر ایجابی و سلبی، امکان رهایی اشیاء، جهان و انسان را فراهم میآورد. در نوشته پیش اشاره کردم که «حقیقت» نه به طریق ایجابی و نه به طریق سلبی، امکان دانش مدرن را فراهم میکند. آیا الهیاتی ممکن است که فارغ از ایده «وجود»، رهایی جهان و انسان را ممکن کند؟
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.