زنده‌یاد “اورنگ خضرایی” شاعر و معلم ایرانی، در نخستین روز از تیر ماه ۱۳۳۱ خورشیدی در «صُغاد» یکی از شهرهای شهرستان آباده در استان فارس به دنیا آمد.
او علاوه بر سال‌ها معلمی، شاعری پیشرو بود و از سال ۱۳۳۶ به اصفهان می‌رود و تا سال ۱۳۴۵ در این شهر می‌ماند. در همان سال‌های ماندگاری در اصفهان،‌ با نویسندگان و شاعرانی همچون محمد حقوقی و برادران گلشیری آشنا و هم پیاله می‌شود و هسته اصلی جُنگ اصفهان را شکل می‌دهند.
در سال ۱۳۴۵، اصفهان را به قصد الیگودرز ترک می‌کند. یک سال هم در الیگودرز می‌ماند و همان جا ازدواج  می‌کند. بعد به آباده بر می‌گردد.
از سال ۱۳۴۷ تا ۱۳۷۷ در این شهر زندگی می‌کند، صاحب سه فرزند می‌شود.
در سال ۱۳۷۷ هم به شهر محبوبش، اصفهان بر می‌گردد  تا سال پایانی عمر را با دوستان و خاطرات قدیمی‌اش سر کند.
او فارغ‌التحصیل رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه اصفهان بود؛ و علاوه بر سرودن شعر، در زمینه‌ی پژوهشی هم فعالیت می‌کرد و پژوهش‌هایی را در زمینه‌ی فرهنگ مردم و شاهنامه انجام داده بود.
وی سال‌ها در دبیرستان‌ها و دانشگاه پیام‌ نور تدریس کرد و در ۱۴ تیر ماه سال ۱۳۷۸ شمسی در سن ۵۷ سالگی و پس از یک دوره‌ی بیماری و جراحی ناموفق قلب از دنیا رفت و در باغ رضوان اصفهان، قطعه ۲۸، بلوک ۵ می‌آرامد.

▪︎ کتاب‌شناسی:
– صخره‌های سکوت – ۱۳۵۰
– تصویر فصل‌ها – ۱۳۵۷
– چکاد بلند (شعر بلندی درباره‌ی فردوسی) – ۱۳۶۹
– اعتراف‌ها – ۱۳۷۲
– عکس تمام‌قد عشق – ۱۳۸۰

▪︎نمونه شعر:
(۱)
[عکس تمام قدّ عشق]
قلب گره گره‌ام را
گذاشته‌ام توی جیب جلیقه‌ام
و قدم زنان می‌روم
تا چارراه شلوغ
درست مقابل ساعت
بی‌هیچ پرسشی از گروهی که
در حال تخمه شکستن‌اند
گاهی فقط
پا سست می‌کنم
و از کیوسک‌های مطبوعاتی می‌پرسم:
عکس تمام قدّ عشق را
روزنامه‌ها کی چاپ می‌کنند؟!

(۲)
[تطهیر]
شعر از سکوت تو آغاز می‌شود
با واژه‌های شبانه
در لحظه‌ی عظیم
مردان عشق
در آذرخش خون
تطهیر می‌شوند
و هر نعره‌ای نماز بلندی‌ست
تا آفتاب و ماه بتابد
ای ابر مهربان پر از بارش
ما را گذر ده از پل رنگین‌کمان
و زنگار را بشوی
عشق از طلوع تو آغاز می‌شود.

(۳)
من در ستوه این عبث تلخ
اندیشناک مرثیه خاک،
تو در نگاه مرده‌ی این خشک
بازت هنوز
باور روئیدن!

در سرزمین خفته مگر باد را
در گوش خارتشنه و شن
پیغام رویشی هست از سرب ابرها؟
آیینه‌ی شکسته این باغ
در گذار لحظه‌ای گذرا سرشار می‌شود

بازم ستوه این عبث تلخ
بازت، دوباره باور روییدن!!

(۴)
[دشوار نیست…]  
دشوار نیست چندان
چیدن گلی و زمزمه‌ای با آن
و جستجوی صورت فلکی را
در گوشه و کنار شب
تنها همین که بدانی
در گوشه‌ای از کائنات
روزگاری جوان بوده‌ای
بوی هزار زلف جوان
در تو جوانه می‌بندد
دشوار نیست
اندوه اگر چه همیشه هست.

(۵)
[پلکی دگر بزن] 
وقتی مجال و حال
                     برای نوشتن یک شعر تازه نیست
جایی برای تماشای عشق
                                هست
با واژه‌ها که در دهان تو می‌چرخند
لبریز بی‌نیازی‌ام از دفتر و قلم…
پلکی دگر بزن
شعری در انتظار دهان توست…

(۶)
[گرگ عاشق]
من
     ماه را
در جستجوی تو
                   شب‌ها شناختم.
گاهی که در برابر اندوه یک سکوت
خم می‌شوم به سوی تماشای لحظه‌ها
بانگ هزار کبک سحر در خرام توست.
در بیشه زارهای فلق
                         گرگی عاشقم.

 

گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)