دسته‌ای از آفرینش‌های بشری هستند که برای مدت طولانی در مرکز توجه اندیشمندان قرار می‌گیرند و برخی دیگر به سرعت فراموش می‌شوند. برخی از آنها گویا مرگ ناپذیرند و همواره خود را تجدید می‌کنند. از طرف دیگر، آثار پیامبرانه‌ای مانند کتب مقدس هم هستند که در همین زمره جای می‌گیرند در حالیکه پدیدآورندگانشان مدعی هستند که اینها مجموعه‌ای از الهامات و وارداتی بوده که نشان درستی از منشاء آن به جز خود همین آثار نمی‌توانند به دست دهند، به عبارت دیگر، آن منشاء غیر قابل اشاره فقط به میانجی همین کلام است که آشکار می‌شود. چندان درست نیست که در مواجهه با یک متن مقدس آن را مجموعه اشاراتی به امر مقدس بدانیم، بلکه بیشتر، امر مقدس به میانجی همین اثر است که در حال معرفی خود است، هر متن مقدسی «خودنوشت» امر مقدس است نه از این جهت که که متن «دلالت» به امر مقدس دارد، بلکه بیشتر اینکه مدلول یعنی امر مقدس، در دلالت خود حضور دارد و این حضور چنان است که جایی برای «دلالت» متن مقدس باقی نمی‌ماند. پیامبران، حداقل آنچنان که ادیان الهی معرفی می‌کنند، شباهت زیادی به کاهنان و جادوگران قبایل ابتدایی دارند از این جهت که هر دو دسته مدعی این هستند که وجودشان در زمانهایی تبدیل به «میانجی» یا «رسانه‌»‌ای می‌شود که امر «ناپیدایی» به واسطه آن خود را بر ما پدیدار می‌کند. هم نبی در وجه دینی آن و هم کاهنان و جادوگران، چه پیشگوی معبد المپ باشد و چه کاهن اعظم معبد اساگیل بابل و یا جادوگر قبایل ابتدایی پلونزی، همگی مدعی آنند که در زمانهایی، که می‌توان آنها را «اکنون بسط یافته» نامید، اکنونی که امتداد یافته بدون اینکه تبدیل به گذشته شود یا تحویل به آینده، تبدیل به میانجی می‌شوند تا «واقعه‌ای» بتواند صورت تحقق در حال پیدا کند، واقعه‌ای که از آنجا که مربوط به عوالم «بی‌زمانی» است، بدون حضور یک میانجی نمی‌تواند در عالم زمانی ما حاضر شود. و به این سبب است که وقوع آن واقعه در «اکنون»، حال را امتداد می‌دهد بدون اینکه به گذشته یا آینده تحویل شود.

اما همچنانکه قبلا هم نوشتم، امر مقدس تنها در روایت است، روایتی که توسط نبی، کاهن یا جادوگر خوانده می‌شود، می‌تواند حاضر شود، اما این هنوز همه ماجرا نیست. هر نبی، کاهن یا جادوگر این روایت را همزمان بر نفس خود و بر نفس دیگران است که می‌خواند و در این خواندن است که دیگران نیز با خواندن متن مقدس، به گونه در خواندن یا روایت کردن امر مقدس مشارکت می‌کنند زیرا متن مقدس نه دال امر مقدس بلکه عین حضور اوست. چنین فرایندی در هر آفرینش هنری یا خلق اثر ادبی نیز دیده می‌شود. هر نقد اثر هنری، خوانشی از آن است که البته در پی رازگشایی از آن اثر است. به عبارت دیگر، هر اثر بزرگ در خود رازی نهفته دارد که هر خواننده و ببیننده آن الزاما در حال روایت کردن آن است به این منظور که راز اثر را دریابد و در این یافتن، بر آن چیره شود تا بتواند از اسارت آن رهایی یابد. این دقیقا همان فرایندی است که یک دانشمند تجربی، یک فیزیکدان و یا یک ریاضی‌دان محض در حال انجام آن است با این تفاوت که در اینجا مواد و مصالح، طبیعت و یا «ایده» طبیعت است. هر دانشمند،‌ طبیعت را می‌خواند به آن امید که بتواند راز آن را بگشاید و برملا کند و به این ترتیب معادله «قدرت» را به نفع خود برهم بزند. هر عبادت آئینی، تکرار اوراد جادوگری و مانند آن نیز به قصد رهایی، رها شدن از قدرت رازآلود یک امر مقدس انجام می‌پذیرد همچنانکه هر نقد هنری نیز به چنین هدفی صورت می‌گیرد. اما نکته مهمی در اینجا پنهان است. دانشمند تلاش خود را یافتن «حقیقت» نام می‌نهد با این پیش‌فرض بسیار مهم که چیزی «داده شده» برای رازگشایی «وجود» دارد، چیزی که طی فرایند تبدیل ابژه به سوژه توسط دانشمند، از هستی رازآلود خود به تمامی تهی می‌شود و اکنون به مثابه بخشی از مایملک من درمی‌آید. گشتن به دنبال «معنی» اثر هنری چه فهم سائقه‌های روانی که منجر به حلق یک اثر می‌شود، باشد و چه الزامات تاریخی یا جامعه‌شناختی و یا قواعدی «درون متنی»، قواعدی مانند تطور انواع گونه‌های زیستی که موجب تکامل یا تطور آثار ادبی می‌شود، به تمامی به همین سبب صورت می‌گیرد. نکته مغفول اما آن است که هر اثر هنری در نقد، یا در هر خوانشی از آن است که متولد می‌شود. نه طبیعت، نه امر مقدس و نه معنی چیزهای داده شده برخوردار از حیثیت وجود نیستند، آنها در فرایند خوانش، در به جای آوردن آئین‌های اسطوره‌ای و در هر کار تحقیقی علمی متولد می‌شوند و یا به قول ناصرخسرو، به «وجود» می‌آیند. به این ترتیب است که آفرینش‌های ماندگار، آفرینش‌هایی هستند که از این جهت گول زننده‌اند که مانند دامی، بیننده و خواننده اثر را برای خواندن خود فرا می‌خوانند، در حالی که چیزی برای خواندن داده نشده است و این عمل «خواندن»، «دیدن» و یا روایت کردن است که آن اثر «ناموجود» را به ساحت وجود می‌آورد. اما به نظر می‌رسد چنین فرایندی حاوی پاردوکس اساسی است و دقیقا نیز چنین است. «حقیقت» پیشنیاز «هست کردن» همه آنچیزهایی است که در ساحت هستی قرار می‌گیرند زیرا بدون چنین فرضی، ممکنات در سپهر ممکن باقی می‌مانند و به هستی راهی ندارند. فقط با فرض «حقیقت» است که امکان خواندن، دیدن و روایت کردن فراهم می‌شود و در این فرایند است که هستومندها هستی می‌یابند. به این ترتیب است که خداوند در عالی‌ترین تفاسیر دینی صرفا به «امکان» هستی‌یافتن جهان تبدیل می‌شود. با این وجود، از آنجا که روایت‌کننده جهان، وجود خود را نیز تنها با فرض امکان آن امر مقدس، ممکن می‌کند، در روایت خود، خود را به صرف میانجی یا رسانه تقلیل می‌دهد تا جهان را آفریده آن امر مقدس فرض کند. روایت کننده، برای روایت کردن جهان، یا برای معنی دادن به هر اثر هنری، در ابتدا ناچار است خود را روایت کند و امکان این روایت را در چیزی بیرون خود، که آن را حقیقت خود می‌پندارد، حقیقتی که سپس‌تر آن را با امر مقدس یکی می‌گیرد، قرار می‌دهد. به این ترتیب است که راوی در وجه دینی، با حذف خود به عنوان میانجی، فرایند آفرینش را به آن امر مقدس احاله می‌دهد، در حالیکه در تفاسیر معنوی باورهای دینی، امر مقدس صرفا به عنوان شرط ضرور ممکن بودن جهان باقی می‌ماند.

اما آیا چیزی در پس پشت آثار هنری ماندگاری یا متون مقدس وجود دارد که آنها را چنین دست نیافتنی، چنین رازناگشودنی و چنین جاودانه کرده است؟ به نظر می‌رشد آنچه چنین آثار و آفرینش‌هایی را جاودانه کرده است، نه وجود چیزی، بلکه عدم چیزی است و این عدمیت است که ناگشودنی است. آثار ناماندگار آثاری هستند که در پی بیان «چیزی» در بیرون خود هستند، آنها اشاراتی به چیزی بیرون خود دارند که دست‌یافتنی است، آنها «دلالت» به چیزی می‌کنند که دربیرون آنها، در «آنجا» قرار دارد،‌در حالیکه آثار ماندی از چنین دلالت‌هایی تهی هستند. از این منظر، توجه به حافظ و اثر او جالب توجه است. حافظ را می‌توان امتداد مسیری دانست که از اسطوره به حماسه و تراژدی و قصه و سپس به «کمدی» ادامه پیدا می‌کند. حافظ بزرگترین کمدین به معنی درست و دقیق آن است که خود البته عبارت رند را برای آن استعمال می‌کند. اگر تراژدی بیان تعارض اصول کلی اخلاقی است، تعارضاتی که انگار جاودانه است و ناگشودنی و هیچ رهایی از اسارت زنجیرهای تقدیری که انسان را در برگرفته در افق دیده نمی‌شود، کمدی راه رهایی،‌ راهی برای برون رفتن از این دور پیشنهاد می‌کند و آن تسخر زدن، مضحکه کردن، رندی و شادمانه زیستن است. رند به هیچ اصل اخلاقی باور ندارد، او در هیچ منظری جای نمی‌گیرد و در هیچ مسکنی الفت نمی‌پذیرد، او مانند رقاصی در صحنه گیتی هر لحظه در جایی است و در موقعیتی جدید، در حال تجربه چیزی جدید به این هدف که آن را نیز پس زند و دور کند. رند حتی خود را نیز مسخره می‌کند و البته حافظ این تمسخر را نه با واژه‌های روزمره آنچنان که مثلا عبید انجام می‌دهد، بلکه با عالی‌ترین شکل ممکن انجام می‌دهد. تعارض حافظ با صوفیان خرقه‌پوش نیز به همین مناسبت است، او با هر فرقه‌ای که مدعی «حقیقت»‌اند سر ناسازگاری دارد زیرا حقیقت برای رند از اساس متصور نیست. حافظ حتی در کمدی توقف نمی‌کند، او دائما در نوسان است مانند بندبازی که بر بالای طنابی همواره در حال تاب خوردن است که تماشاچیان را مبهوت خود کند، آنان را در هراس اندازد و در این نمایش بزرگ هستی، آنها را نیز مانند خود تبدیل به بازیگر کند. این گفتار می‌ماند تا وقتی دیگر.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)