اله‌یار خادمیان، شاعر بن

استاد “اله‌یار خادمیان” متخلص به “صادق” شاعر ایرانی در ۱۲ آبان ماه ۱۳۳۰ خورشیدی، در روستای جمال‌آباد ارسنجان به دنیا آمد. پدرش کشاورز بود، و خیلی زود از دنیا رفت و او و خانواده‌اش با مشکلات شدید مالی و فقر دست به گریبان بودند.
اجباراً برای امرار معاش کارگری را انتخاب کرد، و بعدها بنای ماهری شد. ایشان از سال ۱۳۵۷ در کنار کار بنایی، به شعر و ادبیات گرایش پیدا کرد.
وی در مرداد ماه سال ۱۳۹۷، اجلاس جهانی شاعران هم‌سرا، در زمینه مثنوی سرایی موفق به کسب مقام اول گردید و مدال زرین این اجلاس که معادل با مدرک کارشناسی می‌باشد به این شاعر توانمند تعلق گرفت. این مقام توسط هیئت محترم داوران اجلاس فوق انتخاب شده و به امضای رئیس دانشگاه بین‌المللی ابن سینا کشور گرجستان نیز رسیده است و در این دانشگاه گواهی نامه فوق ثبت و شماره گردیده است.
از ایشان چندین مقاله و کتاب در حوزه شعر و ادبیات به چاپ رسیده است که کتاب‌های: “یاس سفید” – “گلستان در کویر” – “برگ‌های بی‌خزان”، و “پله‌های بی‌فروغ”، از جمله کتاب‌های چاپ شده ایشان است.

▪︎نمونه شعر:
(۱)
[خسته و خام و خراب]
خسته و خام و خرابم، به تمامی همه خواب
چه سجودی، چه رکوعی، چه قیامی، همه خواب
نثرِ سبز و غزلِ سرخ و سیاه، مشقِ فریب
همه برخاسته از عاشق نامی، همه خواب
دستِ بیدارگری همرهِ فریادم نیست
پرچم افراشته‌ام بَر سرِ بامی همه خواب
هر کلاسی، هوسی بر هوسم می‌افزود
پیک هر مدرسه‌ای داد پیامی همه خواب
رفته‌ام در پی عنوانی و آبی به سراب
پخته‌ام شعر به اندیشه‌ی خامی همه خواب
دفتری ساختم از خطّ خیالی چپ و راست
زده بر حاشیه‌اش مُهر مقامی همه خواب
شاید از جامِ تو بیدار شود حسِّ غریب
تابکی تشنه بمانم لبِ جامی همه خواب.

(۲)
غزلِ تشنه‌تر از آبی و من تشنه‌ی تو
تو همان جرعه‌ی مهتابی و من تشنه‌ی تو
روحِ پنهان شده در آینه و صورتِ آب
جام سرچشمه‌ی کمیابی و من تشنه‌ی تو
عشق رویایی من غنچه‌ی دایم به حجاب
تو در آغوش من خوابی و من تشنه‌ی تو
اشک عرفانی در حال نمازت یعنی
آتش سرزده از آبی و من تشنه‌ی تو
با صدای هنرت گوش دلم را بنواز
تو نوای من بیتابی و من تشنه‌ی تو
ای سرود سحرت نافله‌ی نیمه شبم
تو گل معرفت نابی و من تشنه‌ی تو
شهرِ بی‌حاشیه‌ای، ساحلِ دوراز دَمِ موج
ماهِ منظومه‌ی شب‌تابی و من تشنه‌ی تو
تو صفای خُمِ خورشیدی و من ذرّه‌ی مست
تو همان دانش نایابی و من تشنه‌ی تو
بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم
نقشِ ممتاز ز هر قابی و من تشنه‌ی تو.

 
(۳)
[برگ عشق]
بویِ برگِ عشق آمد، دفترم آتش گرفت
شعرهایِ سطحیِ خواب آورم آتش گرفت
چشم بگشودم گلستانم بدوش باد بود
در دمی انگیزه‌ها و باورم آ تش گرفت
قصّه‌های وصل و تاریخ جدایی پاک شد
آتش خوابیده در خاکسترم آتش گرفت
دست احسانی مرا تا آسمان موج برد
آن زمانی که دل افسونگرم آتش گرفت
قطره اشکی تمام غیرتم را شعله شد
مستی‌ام گل کرد، ساز و ساغرم آتش گرفت
بر دل سنگی کسی میم محبت را نوشت
خواندمش توفان به پا شد سنگرم آتش گرفت
یادمان‌های بهاری هرچه بود از یاد رفت
داستان‌های دل بی مادرم آتش گرفت
عشق می‌خواند به پروازم نفهمیدم چرا
تا پر او را رها کردم  پرم آتش گرفت.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)