تو حقیقت را گفتی و اما مردم نفهمیدند و حتی اگر می فهمیدند هم، در آن زمان کاری از آنان ساخته نبود. تو گفتی: (واقعا باید خون گریست بر جامعه ای که حتی احتمال کسی مثل بنده (خامنه ای) در اون مطرح بشود). 

تو خود میدانستی که شوم ترین مرتجع تاریخی! که درنده ترین موجودِ زنده ای. تو خود می دانستی که برای به قهقرا کشاندنِ یک سرزمین کفایت میکنی. تو خود می دانستی که رویِ تمامی سیه رویانِ تاریخ را سپید خواهی کرد.

می دانم که خواندن این نامه، در تو تاثیری نخواهد گذاشت. می دانم که بارها و بارها برایت نامه نوشته اند، و تو بی تفاوت از کنارشان گذشته ای. انگار خیلی به ماندنت اطمینان داری. 

هیچ کس نمی توانست حدس بزند که تو گویِ درندگی را از خمینی ها و خلخالی ها و لاجوردی ها بربایی. اما تو خود می دانستی. هیچ کس فکرش را هم نمی کرد که تو بتوانی در این حد جنایتکار باشی، در این حد وقیح باشی، اما تو خود می دانستی.

 هیچ کس از آدم کش بودنت البته، تعجب نکرد،‌ چرا که آدم کشی رویه رایج در جمهوری اعدام اسلامی ست. هیچ کس از آزادی آتش به اختیارانت تعجب نکرد. از اینکه تو به هر قیمتی که شده میخواهی تاج و تختت را نگه داری، کسی تعجب نمی کند، چرا که این خاصیت درندگان و جنایتکاران است. 

اینکه یک روز ورود واکسن آمریکایی و انگلیسی را ممنوع میکنی، و روزی دیگر با وقاحت تمام دستور می دهی که مسئولین واکسن وارد کنند، کسی را متعجب نمی کند. زیرا که تو مرزهایِ وقاحت را جا به جا کرده ای. 

یک روز دستور می دهی مستقیما به چشمِ معترضانِ اصفهانی شلیک کنند، و روز دیگر از شلیکِ پلیس فرانسه به چشمان مردمشان،  انتقاد می کنی؟ ایران را عملا مستعمرا چین  و روسیه کرده ای و هنوز دَم از استقلال می زنی؟ منابع طبیعی کشور را نابود کرده ای و سخن از آبادانی میگویی؟ مردم را به فقر و فلاکت کشانده ای و لافِ پیشرفت می زنی؟ چراغی را که به خانه رواست، وقفِ شیعه گستری می کنی، در ونزوئلا و بورکینا فاسو، اپارتمان سازی می کنی و مردمِ ایران را بی خانمان کرده ای! هزاران مدرسه در سوریه می سازی و کودکانِ سیستان، از کوچکترین امکانات تحصیل بی بهره اند! آب را بر مردم می بندی، نان را از آنان دریغ میداری. زندانها را چنان پُر کرده  ای که جای سوزن انداختن نیست. پاسخ هر اعتراضی را با گلوله می دهی. مادران را به عزای فرزند نشانده ای و کودکان را به عزای پدر. 

بسیاری میگویند: تو خود بگو چه کنیم که دست از سرِ ما برداری؟ بگو چگونه طلسمت باطل می شود؟

هر چند تو در خود ضحاک و دیوِ دو سر را تومان داری، اما اراده ما جوانان بسیار قوی تر است. برای رسیدن به بهار، باید از کولاک سهمگینِ زمستان عبور کرد. این سرزمین حمله مغولها را از سر گذرانده است. پس یقینا دوباره سر از خاک برون خواهد کرد، بر خواهد خاست و خواهد شکفت. و اما تو، به سرنوشتِ قذافی ها و صدام ها دچار خواهی شد. 

بترس از ما. 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)