ایران که زمانی نه چندان دور آباد بود،‌ ویران شده است. نه از آبادانی خبری هست نه از فراوانی. نه رودها پُر آبند نه دشتها سر سبز. نه جوانها شادند، نه پیران زنده دل. همه مُرده اند. از این خاک پهناورِ حاصلخیز، چیزی نمانده است. کودکان گرسنه، به جای بازی و شادی، به دنبال لقمه ای نان. پدران یا بیکار یا اگر هم شاغل حقوقشان اندک است. مادران به سوگ جوانان شان نشسته اند. ایزدان به یکباره از این سرزمین روی برگردانده اند. خرد جای خود را به خرافات داده است. سرزمین خیام و ابوریحان ها، عاری از دانش شده است. فرزندانِ خلف این سرزمین یا کوچیده اند یا در بندند. اهریمنان بر کرسی قدرت نشسته اند. چاپلوسان کمر به خدمتشان بسته اند. بی عدالتی بیداد می کند. زندانها آباد شده است و آبادی ها برهوت. 

در این اوضاعِ نا بسامان، آیا ما چیزی برای از دست دادن داریم؟ به جز جانمان! که حاضریم هر خفت و خواریی را برای حفظش تحمل کنیم؟

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)