نخستین بار ، یک سال پیش ، وقتى مطلبى با عنوان اصلی : «شُکُوهِ پادر جائى» و عنوان فرعی : «شاملو وسیاست از نگاه من » نوشته‌ی دکتر خسروپارسا (منبعد: راوى) از مجموعه درس‌هاى یک قرنِ نقدِ اقتصاد سیاسى را خواندم ، ازشگفت زدگى خُشکم زد ، انگار نه انگار که گذر چهل ساله ى زمان بر اندیشه ها ، نحوه ى استدلال ها ، شکل بیان ، تأکیدها ، مکث ها و جزئیات اداى کلمات و جملاتِ راوى دچار کوچکترین سایشى شده باشند .
شگفتا! راوى ٨۵ ساله ، همان راوى ۴۵ساله ى ۴٠ سال پیش است که از نزدیک با او آشنا شدم !
خوب به خاطر دارم مثل بُت در حلقه جلسات ۵-۶ نفره ى‌مان مى‌نشست ودر حالیکه سیگار پشت سیگار روشن مى‌کرد بی‌وقفه درً افشانی می‌کرد و اگرخدای‌ناکرده کلامى به گزاف مى گفتى پُک عمیقى به سیگارش مى زد و نگاه کجى به گزاف گو مى انداخت و حمله را بااین‌جمله شروع می‌کرد : « پیش توپ چى و ترقه دَر کردن !»
در بررسى نوشته‌ى‌حاضر ثابت خواهم کرد که آن چه براى او کوچکترین اهمیتى نداردحقیقت است . آن چه برایش در اولویت است و قطب نماى تعیین کننده مسیر وجهت : تقدیس و تکریم و تحبیب جایگاه و جاپاهاى خود اوست در طول حیات سیاسى موثر بسیار کوتاهش !
شاید برخى در بدو امر با خواندن همین چند سطر چنین نتیجه گیرى کنند که : “اى بابا ! بازهم کشمکش هاى شخصى !” ولى نه ! نقد نگاه راوى ، نقد بینش و منشی است که هیچ گاه خود درس عبرت نمى‌گیرد ولى همواره و بلاانقطاع انگشت سبابه تکان مى دهد ، وباز هم یقین دارم که اگر از راوى سؤال شود : «عَمَلَت چیست که مُزدش دوجهان مى خواهى ؟» بى درنگ ازهمه چیز خواهد گفت الّااز شرح دردناک حقایق منجر به فروپاشى سازمان پُر مدعائى که طى فعالیت ١٠ ساله اش در ایران ثابت کرد که فقط در حرّافى و ردیف کردن و پشت هم اندازى کلمات وجملات پر آب ورنگ ثابت قدم و استوار بوده است وبس .
اما …هیچ کدام از موارد برشمرده دلیل وجودى ‌این نوشته ‌نیست ، چون دیدم کماکان صنعت روتوش ، لاپوشانى ، ماله کشى ، تحریف ، پشت هم اندازى و دریک کلام روی برداشتن و گریز از حقیقت ، پیگیرانه در قالب انتشار‌‌ مقالات و شرکت در جلسات بحث و گفتگو‌ ادامه دارد ، و بازنویسى و رونویسى از افکارآفت زا از قلم وزبان نسخه نویسى حرفه اى که تازگى براثرکبرسنّ از مشغله ى مطب و بیمار خلاص شده ، می‌تراود و قطعاً با تداومش و رهائى‌اش به امان خدا ، تباهی دیگری به بارخواهدآورد که مجدداً می‌تواند منجربه فاجعه ای هولناک تر دیگری شود ، رنج دخالت را بر خود هموار کردم .

اکنون پس از این پیش گفتار به جنبه هائى از متنِ برشمرده خواهم پرداخت بااین یاد آورى که علامت ( ,, )در متن راوى به ترتیب شماره گذارى شده است .

شاید بتوان مهم ترین نکته را در بدو امر با اندک توجهی به وضوح دریافت . از راوى خواسته شده مطالبى درباره‌ى شاملو بنویسد ، از نوشتن اکراه داشته زیرا : « مطرح شدن روابط ِ سیاسى خاص را به نفع شاملو نمى دانستم .شاملو جهان شمول بود و محدود کردن او به صلاح نبود .» (ص١)
ایراد اساسى کار در همین عبارت فشرده و کوتاه آشکارا خود مى‌نمایاند .
به این اشارت ویژه که گویا راوی با شاملو “روابط سیاسی خاص “(!) داشته ، درحین نوشته وبه جای خود می پردازم اما مهمتر از آن این اعتراف که
حقیقت می بایستی قربانى و مثله توسط دو لبه ى قیچى «نفع» شخصى و«صلاح» دید شود تا وصفی یعنی جهان شمولی شاملو پابرجابماند، مهمتر است که به آن پرداخته شود . با این نگاه که على‌الظاهر پشت این دو حربه‌ی‌ قدیمى نافى حقایق ، خیر خواهى ِمحض و آبروداری نهفته است .

ولادیمیر ناباکوف بر این باور است که در داستان سرائی، تخیل نقش اساسی دارد ، بافته های خیال دراثر ادبی به تاربافته های معانی تغییر محتوا می دهند ، سه پسران کارامازوف بزرگ بعلاوه فرزند ناخلف وی در واقع جنبه هائی ازیک انسان هستند و لولیتا داستان رنج آور نویسنده ای است که صرفاً ازاصل زبان خویش که همان روسی است دور مانده و در عذابی جانکاه بسر می‌برد.

اما در گزارش دهی و شرح ماوقع دخالت تخیل مرگبار است . تاریخ را مبارزه ی طبقات می آفریند و آن چه راوی متوهم کژدیسه مطرح می کند ، خود باعث سایه انداختن بر موتور محرکه ی تاریخ بشر و طی طریق در کژراهه ای دگر می‌شود !

سنگ بناى کج از همین جا گذاشته مى شود .اگردرساده ترین تعبیر دروغ را نقطه مقابل حقیقت قراردهیم ؛ دروغ گوئى و نویسى از همین جا اعتبار کسب مى کند و چه بسا به یک “هنر” (!) ظریفه بدل مى شود .گوهر وجودى و هسته اى ‌هم، که همواره باید از انواع گزندها مصون بماند، مقدسات هستند ، بطور خاص : جهان شمولى شاملو !
اولین آموزه ى غلط راوى که همواره مسیر و جهت حرکتش را روشن کرده و دائماً در صدد تسرى آن به دیگران بوده وهست همین است : قربانى کردن حقیقت در مقابل منفعت و مصلحت .
اما از نظر مارکسیست ها- یعنی صرفاً نِحله ای از آزاداندیش ها – هیچ چیز ، بله مطلقاً هیچ چیز ، مقدس نیست . تقدیسِ هرامری در این دیدگاهِ سراسر نقادانه معادل همان ارتداد است در نظام هاى دینى یکتا باور .
از نگاه مارکسیستى حقیقت تنها فرزند خلف زمان است ، که دربستر تاریخ خود مى‌نمایاند و رسالت پیروانش جستجوی ‌مدام و خستگی‌ناپذیر و آشکار نمودن آن است .
این بینش انحرافی‌ یعنی‌نظر به منفعت و صلاح در سطرسطر نوشته راوى‌ حضورى پر رنگ دارد وچه بسا که بیداد مى کند .
هیچ چیز براى حقیقت پژو و انسانى آزاداندیش دردناک تر از این نیست که عاملی‌ به خاطر منفعتى یا مصلحتى ، حقیقتى را دستکارى کند . اعتماد که جوهره ى ارتباط سالم است از همین دخالت درکلیّت حقیقت تضعیف یابدتر ازآن نابود مى گردد .حال ما بابیانات راوى‌اى‌طرف هستیم که به جاى زنگار زدائى از دروغ وصیقل زدن به حقیقت بر آن خاک منفعت و مصلحت مى‌افشاند و به این ترتیب در صدداست توجیه گر جنبه هائى از افکار ، گفتار و رفتاری باشدکه نهایتاً به انکشاف و پی بردن به پروسه‌ی‌ دردناک چگونگی کوه موش زائیدن را مخدوش می‌کند. .
این که راوى ابتدا به ساکن اذعان مى‌دارد که مقدساتى وجود دارد که حفظ ونگهدارى آن ها از هرامرى اولىٰ تراست ، حتى از حقیقت امر ، دربهترین برداشت اورا به مقام یک داستان سرا تقلیل مى دهد ونه حقیقت گو !
رشته تحصیلى و شغلى راوى این گمانه را تقویت مى کند که منشأانواع ، این اثر شاید بی همتا وتاریخ ساز چارلز داروین راخوانده است.
مارکس درآغاز مى خواست جلد اول کاپیتال را به او اهداء کند ،که منصرف شد شاید به این دلیل که فروکاست اثر داروین بود ! خواننده ى منشأ انواع (که متأسفانه ترجمه ى فارسى آن پس از انقلاب منتشرشد) جابجا و بطور پیوسته متوجه مى شود که با محققى آزاد اندیش و ثابت قدم طرف است که تنها به یک اصل سرسپردگى دارد : حقیقت ! داروین درجائى از کتاب مى نویسد گفته مى شد مرغابى هائى که پرواز مى کنند ، استخوان هاى بال هاى شان چگال تر (=قوى تر) است درمقابل ، مرغابى هائى که قدرت پرواز ندارند که استخوان هاى پاهاى شان چگال تر(=قوى تر ) است . خواننده با یک چرتکه اندازى ساده ، بلافاصله صحت این دو حکم را به سادگی مى پذیرد، ولى داروین حقیقت پژو مى‌نویسد با مقایسه‌ى اوزان استخوان هاى بال ها و پاهاى ۵٠٠ مرغابى از دو نوع مذکور این گمانه برایم ثابت شد !
در رساله ى بى نظیر محمد قائد درباره ى شاملو با عنوان «خاطرات و فراموشى» به گمان این جانب به رغم آنکه بسیار نکات بازگو شده است واز وى تقدّس زدائى شده است ، اما بازهم ملاحظاتى چند مد نظر قرار گرفته اند ، آرزو مى کنم محمد قائد زمانى گام بلند دیگرى بردارد تا ثابت کند قهرمانان واقعى تاریخ مردم اند و نه به قول آرتور کوستلرحتی در حوزه ی تعیین کننده ی دانش بشری ، مشتی «خوابگرد » !
در این نوشته جا به جا به گریزهاى پى‌درپى و دور از اصل موضوع ِراوى- یعنى شاملوی علیه رحمه – پرداخته مى شود اندر دفاع همیشگى و مادام العمر راوى از معشوق نوباوه‌ی دیرین که هیچ گاه حتی گذر بی رحم زمان برآن عشق کوچکترین اثری نگداشت یعنی همان «گروه اتحاد کمونیستى» اولیه که صرفاً با رشد فیزیکى اش به «سازمان وحدت کمونیستى » تغییر نام داده بود ودر عنفوان نوجوانی یعنی ده سالگی عمرش دور از مراسم تدفین و به خاک سپاری به سبک رئالیسم جادوئی مارکز بناگاه دود شد وبه هوا رفت‌ !
در واقع شاملو بهانه اى بیش نیست که سِرّ دلبران در آن حدیث بیان مى شود غافل از آن که تنها عشق به حقیقت است از میان انبوه عشق ها که نافی کور چشمی و افسون گری است .
افسوس که طوفانى که در فنجان برپاشد و منجر به فروپاشى تشکیلاتى به غایت نیم بند و آبکى و از همه مهم تر بى هیچ تأثیر اجتماعى قابل ملاحظه اى در کارزار مبارزه سیاسى رنگارنگ این سرزمین تاریخى ازآن عبور کرد هم ، واین «هم» مهم است ، درس عبرتى براى راوى فراهم نساخت که نساخت بلکه بیش از پیش اورا به مغاک انواع توجیه ها و دامن زدن به باورهاى غیر واقعى فروتر درغلتاند .
بررسى ده ساله ى به اصطلاح فعالیت مبارزاتى این سازمان در داخل کشور گواه آن است که هیج گاه تشکیلات مذکور از یک محفل نظرى ، یک باشگاه روشنفکران پرگوی بی‌عملی که عمدتاً در پى مقام و منصب و روزى شخصی خود بودند فراتر نرفت و این شد که بی تابوت و گور به ناگاه محو شد !

١- از جمله به تکذیب ادعاهاى فریبرز رئیس دانا با آب وتاب بسیار پرداخته مى شود که مفتخر نبود به عضویت در سازمان بلکه هوادارى بیش نبود که چند مقاله ى اقتصادى[ بدون ذکر درجه ى اهمیت آن ها ] براى رهائى [ دوره دوم یا سوم ؟ ]نوشت . جا دارد عنوان شود از آن جا که راوى در زمینه اقتصاد سیاسى فاقد تبحر است ، همواره جایگاه دست اندر کاران آن خِطه را پوشیده و باظرافتى قابلِ تمجیدِ هنرمندان (!) به باد تحقیر و فروکاست مى گرفت و کارهاى نظرى شان را که سخت مبتنی بر دست‌آوردهای روز بود پر تناقض و بى قدر ومنزلت جلوه مى داد که این نگاه، طبعاً دو چندان مؤثرتر ، به هوادارى (!) که متاسفانه هم اکنون قادر به دفاع از خویش هم نیست سرایت کرده است .

٢- آمده :« رهائى شماره ٢( قبل از انقلاب ) را به شاملو دادیم .شباهت مواضع و طرز برخورد با مسائل و تحلیل حوادث ایران و موضع گیرى در مقابل رهبرى روحانیون تکان دهنده بود .»
جا دارد بیان شود «رهائى شماره ٢» از دوره ى اول که محصول اوج اجماع نظرى گروه اتحاد کمونیستى در خارج از کشور و جلوه اى از حضور پر تاب وتوان کنفدراسیونى ها در مبارزه علیه نظام ستم شاهى است ، آس بى بدیل گروه و حتى بعدها سازمان تلقى مى شود .
در طول حیات سیاسى این گروه خارج کشورى که هیچ گاه قائم بالذات نبود و همواره در معیت آوازه ی این و آن بسر مى برد و چه بسا پس از انقلاب نیزاز این عادت ناپسند دست برنداشت و دنبال کسب اعتبار از این جا و آنجا بود ، اثرى هم ارز و معادل آن خلق نشد .
گفتنی است قبل و حین انقلاب و در گرما گرم نشر این جزوه ى کوچک پر محتوا ، هسته ى هوادار سازمان چریک هاى فدائى خلق به نام رفیق شهید محسن نور بخش [ که به خوبى معروف حضور راوى است و در کتاب سه جلدى حسن ماسالى از کادرهاى به نام گروه و سازمان که از آن جدا شد باعکس و طول وتفصیل از وی یادشده است ] که دقیقاً درجریان پروسه ى تجانس قرارداشت ، صدها نسخه از این جزوه را فتوکپى و مخفیانه در دانشگاه ها و محل تجمعات روشنفکران پخش کرد ، اما متأسفانه شاهد کوچکترین «تکان»نبود ، حتى جایگاه “خسى در میقات” راهم کسب نکرد ، در آن سیل خروشان و نعره ى مستان که زنجیر از پاى پاره مى کردند حتى به اندازه ى لگد پشه ای حقیر جهت اندازه ى‌حرکت را تغییر نداد!
این اثر به درستى ارزشمند و کم نظیر صرف نظر در تهران در فضاهاى روشنفکری – دانشجوئى خرمشهر ، آبادان و اهواز پخش شد اما به وضوح بلا اثر بود ، ولی … بازهم باعث خوش بختى است که بعد از انقلاب و استقرار روز افزون روحانیت بر مسند قدرت منجر به بازیافت گویا هم قطاران قدیمى
و شکل گیرى دوستى عمیق و همکارى بین آنان گردید .

٣- انتشار «چند » اعلامیه به قلم شاملو را بعید مى دانم . تا آنجا که به خاطر دارم صرفاً یک اعلامیه ى بسیار طولانى در قطع و شکلى به غایت غیر مرسوم ، مثل یک رساله ى‌رسماً چاپ شده ومجزا، با نثرى مغلق و کاملاً مغایر با سبک نگارش سازمانى پخش شد که از صدکیلومترى جیغ مى کشید اثرى است از آن ِ بزرگوار- شاملو – که در حال وهوائى الهام بخش دست به قلم شده و شگفتى آفریده لایق مذاق روشنفکران ناب و نه مردم !
… ودر مقابل این سؤال که چرا باید اثر شاملو که آش دهان سوزی هم نبود پخش گسترده می شد ؟ بر خلاف نظر راوى « انکارى » در نام مرجع تهیه اثر درکار نبود بلکه « سکوت » معنى دارى ارائه مى شد با این تأویل که به تریج قباى” جهان شمولى” آن ابر مرد تاریخ ایران بر نخورد و مقامش الى الابد پاینده و بدور بماند از آلودگى هاى رایج سیاسى به کورى چشم دشمنانش که بعدها معلوم شد حتى بر سنگ قبرش هم رحم نمى کنند نه همچون ترحم بر خیل عظیم جان باختگان گردن کبود گورستان کفر آباد خاوران که انبوه انبوه برهم پشته شدند بى نام ونشان !
اما راستى چرا باید اثر پررنگ ولعاب شاعرى که[ فی المثل نه همچون سعید سلطان پور که در فرازى با برگزارى تآتر خیابانىِ «عباس آقا، کارگر ایران ناسیونال» در میان مردمِ کوچه وبازارچنین آشکار و شجاعانه و با عظمت از آفت استثمار و تبعیض جانفرسا پرده بردارى کرد ه بود] ؛ اوج حرکت انقلابى اش نگارش بیانیه اى بى نام ونشان باشد که از طریق محفلى روشنفکرى گمنام جلوه گر می شد؟… الله اعلم بالذّات الصدور !

۴- در ذکر گذشته هاى دور شاملو اقلاً دو مورد از قلم افتاده :
اول :در ملاقات اهل قلم درغیاب نادر نادرپور ، آل احمد ، به آذین و کسرائى در سال ١٣۴۶با شهبانو فرح، شاملو به دست وى بوسه زد ؛ دوم : وهمچنین باهزینه ى دولت وقت براى معالجه به اروپا رفت .

۵- راوى از منبر خطابت حشر ونشر با حزب توده را درمقطع تاریخى پس از جنگ جهانى دوم ، مذموم تلقى نمى کند . و آن را یک پدیده ى متعارف
جهانى ، یا اگر دقیق تر بیان کنیم«جهان شمول » برمى شمارد . اما در این تحلیل مکرر و نخ نماى تاریخى یک تاکیدجلب نظر مى کند که قابل تأمل است : گرایش روشنفکران و اهل نظر به حزب توده به نوبه ى خود باعث اعتبار براى حزب توده شد .
دقیقاً همین آموزه ى (!) تاریخى سبب داستان هاى بر شمرده اندر جذب یا داشتن رابطه هاى دور و نزدیکِ فى مابین با بزرگان قوم بوده است که همواره از منظر راوی از مطرح نبودن و پا نگرفتن سازمان در رنج وتعب بودند و خود را به در ودیوار مى کوبیدند تا جبران مافات کنند ، نه از طریق اصولى یعنى کار در میان مردم بلکه با کسب اعتبار از جایگاه آنان .

۶- راوى با فرودى ماهرانه و جه بسا اضطرارى از الهام گرفتن شاملو جهت سرودن شعر درباب مرتضى کیوان به نام «از عموهایت » مى نویسد که گویا : « شعراى برجسته ى دیگرى هم در جهان از چنین وضع نامحتملى براى خود سخن گفته اند .» تا بدین وسیله به خواننده ى محتملاً(!) فراموشکار گوشزد کند : عمده سخن درباب شاعرى است مستثنى از اغیار و سخت “جهان شمول” .

قابل توجه آن که مایا کوفسکى و برشت از جمله شعرائى بودند که نه تنها به الهام هیچ گونه باورى نداشتند و آن را به سُخره می گرفتند بلکه در عمل و هرلحظه درباب هر موضوع اجتماعى مى توانستند ، شعر بسرایند.

٧- راوى چه زیبا(!)جنبه ای از وجودِ چپ سوسیالیست و اومانیست بودن شاملو را توصیف مى کند : «یک بار در موردى به او گفتم ” سکوت خود یک نوع خشونت است .” مرا در آغوش فشرد .»
جاى تعجب دارد که واقعاً بعد از اطلاع شاملو از سردادن شعار سراسرى « سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن! » توسط مردم کوچه وبازار ، بازهم ازشنیدن نوع بَزَک شده ى آن، چنین به وجه آمده بوده یا مکر شاعرانه(!) حکم مى کرده براى به آغوش کشیدن طبیب معالج خویش که التیام بخش زخم هاى پرشمارش بوده، شنیدن چنین مصوتى را بهانه کند !…که جاى تمجید از جرأت راوى را نباید بى قدر کرد !

٨- راوى که به تفصیل از علت گرایش اهل نظر چه در دنیا و چه در ایران به
جریانات وابسته به” اتحادجماهیر شوروى سوسیالیستى” قلم فرسائى کرده بود ، فراموش مى کند(!) به علت گرایش پاره اى از اهالى نظر دردهه ى ۴٠ خورشیدى به موج خروشان و پر توان جنبش هاى مسلحانه و چریکى در جهان بپردازد وبا اشارتى از آن مى گذرد که : « او از دهه ى ۴٠ به بعد رادیکال تر شد و بعدها [ از قلم افتادگى ! : طبق مد روز جهانى ] به جنبش چریکى دل باخت والخ ..»
این بیانات و تأکیدها را نباید دست کم گرفت ، باید همچون آثار باقى مانده از دیوان مدائن آینه ى عبرت دانست !
جنبش جهانى بنیان بر اندازى که حتى فیلسوفى همچون سارتر را بر آن مى دارد که پس از بازدید از ماوقع ونشست وبرخاست و مذاکره با انقلابیون به سرعت کتاب «جنگ شکر در کوبا» را بنگارد ومنتشر کند و سالوادور آلنده به غایت دموکرات را به رغم سنت دمکراتیک ١٨٠ ساله ى کشورش به تکریم آن مشى ِسرشارازجان گذشتگی و فداکارى وا داشت ، حرمتش در عشق ورزى شاملو به آن، پر رنگ و جلا مى شود ونه بالعکس !
راوى که در چند گام پیش با مهارت کلامى شگفت انگیزش ، در توصیف عظمت و بزرگى شاملوى جهان شمول کار را به آن جا کشاند که قدرى پوشیده و در ابهام وایهامى نا محسوس اذعان کند : اگر حزب توده هم به محاق رفت بخشى به خاطر افزایش محبوبیت شاملو بود . حال به نوعى دیگر محبوبیت مشى چریکى در میان بخشى از روشنفکران را هم عارضه اى از تراوشات ذهنى شاعر محبوب وبیمار نظرکرده‌اش ارزیابى مى‌کند ونه بالعکس .
از چهره های جهانی شاخص که به بن بست بر خوردن عملکرد کار سیاسی سنتی رایج آن زمان را با هزاران زبان وقلم و گلوله، منسوخ اعلان می کردند گذشته ، امیر پرویز پویان ها ، مسعود احمد زاده ها ، بیژن جزنى ها ، حمید اشرف ها و ده ها مبارز جان بر کف به نام و گمنام که در نهایت با عمل شان حزب توده را نقد کردند، کم ره گشائى مشى چریکى بودند که نامى هم ازشان آورده نمى شود ، آن وقت شاملوى جهانشمول شد مرجع سلب و اخذ اعتبار !

٩- این که دعواى قدیمى و ریشه دار شاملو و به آذین بر سر نحوه ى عضویت در کانون نویسندگان اساساً موجه بود یا نه ، خودچاه ویلی است که به بحثى مفصل ومجالى بسیار نیاز دارد و ساده کردن ماجرا- با هر شگردی – صرفاً به ساده اندیشى دامن مى زند؛ لذا آن را به اهل فن اش مى سپارم و از کنارش مى گذرم .

۱۰ – در فرازى دیگر راوى از این که در جوامع فاقد فضاى باز سیاسى جهت بررسى اوضاع به نویسندگان و شعراء پناه مى برند و این خود باعث مى شود که ناخواسته بار اضافى بر شانه ى غیر متخصص بیافتد گِله مى کند .
اما حقیقت امر این است که در جوامع دموکراتیک و برخوردار از فضاى باز سیاسى هم نظرات اهالى قلم و اصحاب علم و هنر و معرفت مطرح است و جاى ویژه اى دارند .
شاید هم همین امر برخی از اصحاب نظر را بر آن داشت که هرگز عضویت تشکیلاتی را بر خود روا ندارند.
ولی نکته مهم این است که آن ها بدرستی آموخته اند که صرفاً در محدوده‌ى تخصصى شان واطلاعات جامع شان اظهار نظر کنند و پا از گلیم بیش و پیش فرو نگذارند و برخورد هاى تخصصى را در جامعه رواج و مورد تکریم قراردهند تا عاقبت کار به این جا نکشد که هرکس در هر امرى خود را صاحب نظر بنمایاند !
اما جاى پوزش مردم از راوى خالى است که ایشان و سازمان شان را به لحاظ متخصص در امور سیاسى نشناختند و به جا نیاوردند تابا کسب فیض از ایشان از آسیب های توامان غیر حرفه اى ها در امان باشند !

١١- آنچه در خصوص تدوین « کتاب کوچه » قلمى شده[ مزید بر مقدمه ای که شاملو بابلندپروازی غیر قابل وصفی که بر آن نگاشت و شاید اگر عمرش قدری بیش از این(!) وفا می‌کرد سرنوشتی مشابه مقدمه ی عریض و طویل بر تصحیح شگفت انگیزش بر گل سرسبد دیوان های شاعران این مرز وبوم ِ شاعر پرور روامی‌داشت، یعنی عذر تقصیر گویان حذف اش می کرد. ] مصداق بارز عذر بدتر از گناه است .آورده که : « حجم کتاب کوچه به قدرى وسیع شده بود که مطلقاً ادامه آن از عهده ى یک نفر بر نمى آمد …شاملو درمانده شده بود .»
چقدر انسانى باید در توان خویش دچار توهم باشد که تحقق چنین کار سترگى را بدون همآهنگى ظرف با مظروف بخواهد جلو ببرد .
یعنى بعد از سپرى شدن ده‌ها سال که از پیدایش آثار عظیم دهخدا گذشته بود ، چقدر شاملوى سوسیالیست مستعفى از رسالت تاریخى خویش را دور از معرکه نگه داشته بوده که برنامه ریزى نشده و سازمان دهى نکرده ، می‌خواسته بارى چنین گران سنگ را عمدتاً به تنهائی خود درآن سن وسال وشرایط به دوش بکشد ، آن هم در جوار باز ترجمه ى فوق ضرورى رمان چهار جلدى «دُن آرام » که تنها یک هدف را تعقیب می‌کرد : غلفتی در آوردن چشمان نهفته در گور به آذین ، و اطفای آتش کینه و انتقام دیرینه اش .
نه این که از دیر باز طی دهه ی ۴۰ با تجربه ى« کتاب هفته » و گستره ى پردامنه ى انعکاس همیشگی آن ها تحت عناوین ضرب المثل ها ، خرافه ها ، چیستان ها و از این دست ادبیات فولکلوریک آشنا نبود ، حال مى بایستى تجربه اى نو داشته باشد !
والله بعید مى دانم که از مردم این سرزمین تاریخی چنین خطائى سرزده باشد ، ولى آن نگون بختانى که براى پاسخ گرفتن ازسؤالات سیاسی واجتماعی خود به چنین اهالى نظرى مراجعه مى کنند سخت در اشتباه اند ، این حضرات در پیش بُرد کارهاى تخصصى خود نیز وامانده اند !

١٢- از بیانات راوى آن که : «برخلاف اکراه و امتناع من از اظهار نظر در مسائل ادبى باشاملو ، بحث هاى سیاسى و اجتماعى و نیمه فلسفى با هم مى کردیم و شاملو هم مشتاقانه گوش مى‌داد و شرکت مى‌کرد .»
ناگفته نماند علت اکراه و امتناع راوى از ورود به بحث هاى ادبى کاملاً قابل فهم است . راوى در این خصوص مایه‌ی چندانى ندارد .
اماشگفتا از بازى روزگار و طنز زمانه !
شاملو ى بى زبان(!) را تصور بفرمائید که گیر چه اعجوبه اى افتاده که ازقضا بر خلاف روش ماَلوف اش‌ مجبور به گوش دادن هم شده است !

۱۳ و ١۴ – چه قدر انسان باید براى وقت خواننده بهاى ناچیزى قائل باشد تا براى پررنگ جلوه دادن نقش خود در ارتباط با شاملو روایت پر رمز و راز ” به دلیلى ” کار شاملو به بیمارستان کشیده شدن و برخوردش با یک هم اتاقی متعصب حزب اللهى و مخفى کردن چند ماهه ى اورا در حوادث تیرماه ١٣۶٠ ، مطرح کند !

١۵ – باز هم روایت در روایت ، این بار ماجراى «فریدون ایل بیگى» ، اشاره به کتاب وى به نام « قانون اساسى یا شمشیر چوبین مبارزه » و تلنگرى به مناسبات و موازین سازمانى و قصه و قصه وقصه تا :
« فریدون که روحیه اى بسیار حساس داشت ، پس از بازگشت مجدد به
فرانسه افسرده شده بود ، در سال هاى بعد ، دستگیرى تعداد زیادى از رفقا ، تلاشى ِسازمات ، وضع اجتماعى ایران و مشکلات شخصى ِدیگر متأسفانه اورا در سال ۱۳۷۹ به خودکشی واداشت .»
نه !
شهادت دیگرى این رانمى گوید و این روایت را صد درصد تکذیب مى کند !
«فریدون ایل بیگى» صرفاً به دلیل کوتاه آمدن و نحوه ى استغفار اکثریت اعضاء سازمان وحدت کمونیستى دقیقاً پس از دستگیرى فله اى همه ى اعضاء و هواداران ریز ودرشت آن سازمان دست به خود کشى زد !

۱۶ – بسیار صمیمى بودن راوى با امیرحسین آریانپور و احترام زیادى قائل بودن براى وى و مغتنم دانستن معاشرت با او و توصیفى از جایگاه اودر دهه ى چهل و سبب خیر شدن راوى درامر آشتى دادن آن دو انسان برجسته وهریک درحد خود بزرگ وبه تعبیرى که بعد بکار مى برد دو«غول»چنان پررنگ شده اند که اصل ماجرا را درسایه قرار داده است : (١) این روایت ِ آشتى کنان مربوط به چه سالى است ؟ (٢)علت آن “نقار”[ حقاً چه واژه ى مأنوسى !] چه بود ؟ (٣) حالا ، آشتى دادن آن دو که «بسترى بودن شاملو دردهکده» موجبى برایش فراهم کرده بوده چه اهمیتى داشته که«روزى به اتفاق آریانپور و چند تن از دوستان » به پاگشائى رفته اند و شاهد صحنه ى به یادماندنى در آغوش هم کشیده شدن این دو ابرمرد بوده اند ! (۴) این مراسم پرشکوه وبسیارمیمون ، چه دستآوردى داشت ؟ (۵) از خروجى عینى و ملموس اش بگذریم ، تحقق چنین امر خیرى (!) چه تأثیر روانى اى بر طرفین داشت ، راوى که قطعاً و مسلماً و بلاشکّ بطور جداگانه در تداوم ارتباط با دو” غول” برشمرده نقش داشته چرا در بیان نتایج وصلتى به این اهمیت تاریخى (!) سکوت مى کند ؟
چرا به طرزى معرکه گیرانه و از روى منبر یک حرکت نمایشى کاملاً سنتى را چنین با آب وتاب توصیف مى کند ؟
زیرا وى به قدرت روایت و روایت سرائى ایمان دارد ،توصیف های بی خطر شنونده را آرام مى کند ، به شنیدن بدون تفکر معتاد مى کند ،راوی واقف به جایگاه خود به عنوان شارح ، دقیقاً به آثار تسکین بخش داستان سرائى واقف است ، راوى اگرکهن سال طبیبى هم باشد اثر بخشى اش بیشتر است و اگر جرّاح مغز باشد “نور علىٰ نور”!

انقلاب اکتبرى که در عاقبت امر”لنینیست” ها مفتخرانه به نام‌ انقلاب سوسیالیستی آن را جازدند و برای نام ونشان جنازه ی متعفن به گور نسپرده شده اش یک کیلومتر عنوان علُم کردند نخستین انقلاب گسترده ى مردمى اى بود که چراغ قرن بیستم را روشن کرد، و انقلاب بهمن١٣۵٧ آخرینش که روحانیت در پیروزى واستقرارش نقش تعیین کننده داشت که با آن منور دیگرى افروخته شد عبرت آموز تر به لحاظ قدرت روائى بیشترى که داشت ، قدرت لایزال روایت ،دست کم گرفتنى نیست حتى بنا به نظرى جوهره ى تاریخ است ! باور ندارید به کتاب هاى مطرح یووال نوح هرارى نظرى بیاندازید که هنوز به زبان عبرى منتشر نشده به چهل زبان منتشر مى شود … وتا کنون از نقدی جدى در امان مانده !

۱۷ – باور ندارم «مردم»، یعنی خیل عظیم اهالی شهر و روستا، کوی و بردن، اصلاً شاملو را بشناسند چه رسد که به محسنات کم نظیرش التفاتى کرده و ارجى نهند . اما طیف روشنفکران ، چرا ، با اسم وشهرتش کم وبیش آشنا هستند ، بله معروف حضور روشنفکران، که مارکس تاکید داشت زمانی باورشان کنید که ازروی اجسادشان گذشتید (!) ، هست .
اما از قدیم الایام هم مقبولیت شاملو در میان روشنفکران یکدست نبود.در میان انقلابیون که مطلقا.

گفته شده که در اوج شکوفائی مبارزه ی مسلحانه درایران ، گروهی از هواداران پروپاقرص سازمان چریک های فدائی خلق از تبریز به سراغ شاعر ِ مدیحه سرایشان آمدند ودر نشستی او را چنان سرگشته ، پریشان و از خود بی خود یافتند که پشیمان باز گشتند !

به میان کشیدن« عظمت بزرگانى مانند هوشنگ ابتهاج و شفیعى کدکنى که براى هر دو احترام و دوستى فراوان » قائل شده هم، صرفاً کهنه ابزارهائى بیش نیستند جهت یارکشى تا موج حملاتی که در پیش است تا نصیب آیدا بشود بی تدارک نباشد، ایشان عمری زیر عَلَمِ ” پیش به سوی تدارک انقلاب سوسیالیستی” – که شوربختانه مالامال ازصوَر ابهامات فراوان درمعانی است- سینه و زنجیر زد ه است !

اکنون جا دارد از سازمانی که خود را ضد استالینیست معرفی می کرد، سؤال شود درنشر و ترویج دیدگاه گویا ضداستالینیستی خویش چه آثار تئوریک قابلی ارائه کرد و چرا شاید ارزشمند ترین کتاب علیه استالین و استالینیسم ، یعنی ” دردادگاه تاریخ” نوشته ی روی مدودُف، باید در سال ۱۳۶۰ توسط منوچهرهزارخانی ازجمله مشاوران وقت سازمان مجاهدین خلق ایران ترجمه و به زینت چاپ مزین می شد ونه آن سازمان مدعی !

پس از انقلاب از باب طلب برائت جزوه ی کم حجم و بی مایه ای که از قضاء سخت مورد تمجید راوی قرار داشت یعنی “تروتسکی سقط دیالکتیک لنین” منتشر شد که وعده ی جلد دومش هم نقشی بر آب شد ، ولی علیه استالینیسم یعنی علیه مرامی که بر اکثر سازمان های چپ ایران حاکم بود ، چه آثار نظری قابل توجهی ارائه داده شد ؟

…ولی چه بسا بهترین راه شناخت نواستالینیست ها ، زندگى کردن با آن ها ست . لذا : روزانه شکرگزارخداهستم که حداقل از این نعمت سرشار محرومم نکرد !!!

از نگاهى دیگر هیچ کدام از حضرات برشمرده در مقیاس تاریخى نه تنها “غول” نبودند ، بلکه “شاقول” هم نبودند . هیچ تاجى هم حداقل بر سرمردم نزدندکه اگر زده بودند وضع ما چنین نابسامان ، وخیم ، هولناک و مایه ى تأسف نبود !
این تسلى دادن های راوی یک پاپاسى ارزش ندارند .همان با آواى بلند دربیابان و تاریکى نغمه سردادن است ، ترس و واهمه ی خودمان را از بى حاصلى عمر سنی طولانى مان ، قدرى فرو مى نشاند . اما براى توبه کردن هیچ گاه دیر نیست . از ادبیات دینى درس هاى تاریخى را بهتر مى توان آموخت ، باور کردنى نیست نه ؟ از دروغ فاصله بگیرید به حقیقت رو بیاورید ، خلاص خواهید شد و به «رهائى» واقعى دست خواهید یافت ، اجازه دهید “رهائی” دوره ی چهارم از بار حقیقت تهی نباشد! قدرى امتحانش کنید ! آورده اند : برای شروع هیچ وقت دیر نیست .

درسال ۱۳۶۶ هسته ى ناچیز و نحیفى که شاید امروزه به طنز نامش را بتوان گروه “٢+۴” (!) گذاشت ، در درون سازمان وحدت کمونیستى زبان به انتقاد گشود که با توجه به آثارالباقیه و شواهدالامور القابل الاثباتیه ، این تشکیلات اصالتاً از محتوائى انقلابى تهى، و تحت رهبری های به غایت داهیانه امثال راوی گام به گام به انتهاى خط نزدیک تر شده است ، شمارا قسم به ارواح
اموالتان ونه امواتتان منحل اش کنید برید سر کار و خونه وزندگى هاى تان ، نه خودتان را بدبخت کنید ونه مشتى هوادار چشم به آسمان دوخته ى تان را ! اما هرچند رفقا به پیام وقعى نگذاشتند وگروه “٢+۴”(!) از سازمان جداشد و لازم نیافتاد با پس گردنى کارى کند که شرمسارى تاریخی ببار آورد؛ ولى در بازجوئى هائى که درحین درس آموزى به رفقا تحمیل مى شد بعضاً سؤال مى شده ، شما با ” م. سپیدار ” آشنائى داشتید ؟
م. سپیدار همان ضد راوى کنونى است که باز هم از خون گریستن دست برنداشته !!!

۱۸ – حال راوى که در صدداست با تلاش جان کاهی دیگر، این بار با همآغوشی باکهن سالی وعوارض هولناک آن ، درطیف چپ راهى براى عرضه ى خود وتشفی دردهای ویرانگرش بیابد ، براى برخى از واپس زنان ِ حقیقت همان نقشى را ایفا مى کند که مکتوبات اخیر على عموئى به پشتوانه ى سابقه ى زندان ٣٠-۴٠ ساله اش . یعنى مرهم گذاشتن بر زخم هاى رهروان آن طریقت که على‌الاصول با عمل جراحى هم بعید است التیام بیابند . على عموئى ، روضه و نوحه و ندبه هاى جان گداز سر مى دهد با محتوائى دقیقاً قلب حقیقت . با درون مایه هائی کاملاً کذابانه تا رهروان آن هم واره ناکجا آباد را تسکینی دهد همچون آرامش ناشی از نشئگی خلسه آور فرو رفتن در عمق توهم !
همین کار را راوى مى کند ، اما از سوئى دیگر .
نه خیر ! راوی که از اعتبار عنوان شغلی اش هم کم مایه نمی گذارد، قرار نیست چیزى بیاموزد ، زیرا خود کعب العلوم تشریف دارند ! می فرمائید خلاف عرض می کنم:
بهتراست به افاضات وی در نوشته های به غایت تردستانه‌ای که درآن ها از تعریف وتمجید ازخود کوتاهی نکرده و صورتی دیگر از نان نه چندان حلال قرض دادن بین وی وهم مسلکان سابق اوست که تحت نام پیشگفتار، به برخی ازآثار ترجمه شده افزوده ، نظری بیاندازید ، کلی مایه ی عبرت اند ، اگر مایه‌ی‌شرمساری نباشند !
-… و ما بقى روایت منشور دیگرى است بر آمده از طیف رنگین نو استالینیست ها بالاخص آن ها که خود زمانی مدعاى ضد استالینیستى داشتند ، که شرحش رفت، که البته ناگفته نماند در تحلیل نهائی کم وبیش
ازشگردهاى یکسانى بهره جوئى مى کنند ، مثلاً شاخصین جریان‌هاى مخالفان شان را تردستانه و با شگرد هائی بعضاً مالوف ِ گاهى به نعل و گاهى به میخ زدن از اعتبار ساقط مى کنند ، نوع غلو‌آمیزش در دادگاه هاى نمایشى که استالینِ تکِ سوار بر خرمراد قدرت علیه مخالفین دیدگاه هایش در معرض جهانیان قرارداد ، فراموش ناشدنی است .
نوع کاریکاتوری اش با آن چه راوى درباب آیدا و دیدگاه هاى وى قلمى مى کند ، خواندنی است .منکر آن هستید ؟ بازهم، هٰذاگوى هٰذا میدان :
١- اسامى بسیارى از معاشرین شاملو را آیدا نوشته است .
٢- آیدا ذوب در شاملو بود وهست .
٣- من در مراسم خاک سپارى شاملو … گفتم که اگر آیدا نبود ، ما شاملو را ده سال پیش[ این هم ابرازیه‌ای از مادر عروس! چه پیش گوئی یا با استفاده ازتکیه کلام همیشگی راوی “کف بینی” دقیق و موثقی! ] ازدست داده بودیم. »
۴- تجدید حیات شاملو – غول شدن شاملو – تااندازه ى زیادى مرهون آیداست.
۵- من … کمتر زوجى را دیده ام که به این حد … به یکدیگر وابسته باشند …عاشقِ هم بودند و ماندند[ اما …معاذالله … آیا نمی توان هم به همسرت عشق بورزی هم بعضاً نظری هم به معشوقک های دیگر هم داشته باشی در عصر خطیر ! me too ]… ولى ( ذوب شدگى آیدا در شاملو ) موجب شده که آیدا دنیا را صرفاً از نظر خود در ارتباط با شاملو ببیند .
[ فراموش نکنیم که دکتر محمدرضا نیکفر به ما یاد داده که در خواندن یک متن به خصوص به : ولى ها ، اما ها ، البته ها ، از منظر و نگاه دیگر ها ، به نظر مى رسدها و امثالهم باید توجه بیشتری کرد .]
۶- آیدا در مصاحبه اش … در مورد تماس جریان هاى مختلف …باشاملو ، به نوعى القا مى کند [ البته راوی قیاس به نفس می‌فرمایند! فراموش نکنیم چنان چه ملاحظه می شود ، القاء کردن تخصص‌اصلی و کار همیشگى راوى است . ] که همه درپى جذب شاملو به خود و یا چسباندن خود به شاملو بودند …البته چنین نبوده است [ و قطعاً در مورد راوى خدا به دور ! اصلا و ابدا ! ]
٧- براى آیدا شاملو همه ى جهان بود … ولى … من …[ البته جهان شمول بود ولی ، باز جای شُکرش باقی است که همه ى جهان نبود !]
٨- آیدا غیر سیاسى بود یا مى نمود .البته من …
٩- جالب است بدانیم چون« شاملو درسیاسى بودن به معناى درست کلمه
خالص بود.» لذا :« بعد از آزادى من و رفقا از زندان [ دقت بفرمائید من و رفقا و نه ما ، به عبارت دیگر شاخص بودن خود در میان رفقا را هم باید به رُخ کشید ! ] ، شاملو سر از پا نمى شناخت . او وآیدا من و همسرم را در آغوش گرفتند . هرگز از وضع زندان نپرسید . بلا موضوع بود .او دوستان را باز یافته بود … شاعرى پاک نهاد…همسرم شهین [ که قطعاً خدا به ایشان صبر جمیل عطا فرموده است ! ] در دوران زندان مجسمه‌اى از خمیر نان ساخته بود . زنى با چشم بند . شاملو مجذوب آن شده بود . [ مسلمونا گریه کنید! گریه کنید!… ومهمتر یاد بگیرید سیاسى خالص باشید ، از زندان بدر آمده ها نپرسید توی آن جا‌چه خبر بود و تو آن جا بلانسبت چه غلطى کردى یا خدا نصیب تان کند چه گلى کاشتى ! ]
۱۰- دقت بفرمائید این ها را «من» مى نویسم ، نه یک نیم من ناقابل ، منى که حتى آیدا در موردش مى گوید ؛ «دکتر پارسا شاملو را خیلى خوب مى شناخت .»… [و کدام همسر پیرمردِعلیل و مریض احوالى است که دکتر ومشاور اعظم شوهرش رادر دامگه پیرى و ناتوانى وهزار درد بى درمان چنین توصیف نکند ! ]، منى که با تعداد کثیرى از بزرگان علم و ادب محشور بوده ام . [ بندگان خدا به طبیب ومشاور پزشکى نیاز داشتند ، آن قدر هم داشتم که حق الویزیت بگیر از حضرات نباشم ، در عوض با هم مى نشستیم ، چنداستکانی چاى یا دمنوش بالا مى انداختیم و در کنار پنجره ى نیمه باز یکی دو پاکتی سیگارکى دود مى‌کردیم و باب گپ و گفتى مى‌گشودیم، اوقاتى به خوشى و خرمی همراه با ذکر خاطراتی ازایام سپری کرده- دور از جان خواننده- نشخوار مى‌کردیم ، خدا را صدهزار بار شکر ! ] شاملو [ به ویژه بعد از انقلاب که به عنوان کلکسیونى کم نظیر از مجموعه اى از امراض و معلولیت هاتلقی می‌شد ] نماى دور و نزدیکش یکى بود . یک پارچه بود .
منى که بر جسد همچنان گرم شاملو شاهد ماتم زدگى آیدا بودم .[ یا عزیز زهراء ! مسلمونا بزنین ! بزنین به سر وصورت خودتون ، حالا وقتشه ، حالا اوج روایت است ! ]
منى که در ترتیب دادن انتقال جسدش به سردخانه ى عمده ترین محل رزق و روزی‌ام بعد از مطب خصوصى‌ام در بالاى شهر [ باتاَسّی ازعملکرد زنده یاد : غلامحسین ساعدی ! ] یعنى بیمارستان ایرانمهر نقش اساسى داشتم!
منى که به اتفاق سایر غول هاى وجیه و به غایت خوش نامى همچون محمود
دولت آبادى، دل‌سوخته‌ى شهادت جانگداز سردار سپاه پاسداران جمهورى اسلامى قاسم سلیمانى با ماشینى لکنته در پى آمبولانس حامل جنازه وی روان بودیم !
منى که حامل رساندن پیام تعهد شاملو به انسانیت هستم… از این دستى که ملاحظه فرمودید !
منى که هم نوا و دوش به دوش دوستداران شعر شاملو هر ساله مقابل سنگ مزار شکسته اش جمع مى شویم تاحداقل شعرها‌ى‌این انسان ” جهان شمول” ‌گم وگور و به فراموشی سپرده نشوند !

… و در نهایت، من راوی ای که با لگدمال کردن حقیقت، سکّرات می آفرینم!

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)