اگرچه ترم بیداری اسلامی توسط رهبر کنونی نظام اسلامگرایان ایرانی در توصیف آنچه دیگران بهار عربی خواندهاند، بکار رفته، اما قصد من در این نوشته مختصر آن است نشان دهم با کالبدشکافی معنایی این ترم چه چیزی دستگیرمان خواهد شد. ابتداء باید توجه کرد که موضوع بیداری چیز جدیدی در ادبیات سیاسی و فرهنگی ما نیست و در ایران دوره قاجار خودمان هم مورد استفاده سیاسیون قرار گرفته است. این ادعا نیز که مسلمانان خوابند و وظیفه روشنفکران دینی، بیدارکردن این جماعت خواب زده است نیز از زمان سیدجمال سابقه داشته است. پیشتر از آن نیز البته وجوه و حیثیات فرهنگی و دینی دیگر نیز بر این واژه بار شده که اکنون مقصود این نوشته نیست. اما یک عنصر خطرناکی که با این ترم از همان زمان سیدجمال گره خورده مسئله نوزایی، رستاخیز یا احیاء است که گویی بیداری اسلامی منجر به رستاخیزی میشود که عصر طلایی تمدن اسلامی را زنده خواهد کرد و یا اینکه دوران صدر اسلام پیامبر مسلمانان و خلفای راشدین را احیاء میکند. این متفکرین بالقطع و یقین تجربه گرانبهای رنسانس اروپایی را پیش چشم داشتند که چگونه به سرعت باعث رشد سریع این جوامع شد. سرخوردگی، یاس و آگاهی از عقبماندگی جوامع مسلمین نقطه اتصالی بود که تمامی متفکران مسلمان اعم از رادیکال، لیبرال و سنتی را به هم وصل مینمود، عقبماندگی که عامل آن را یا به انحراف مسلمین از مبانی و آموزههای پیامبر اسلام منتسب میکردند و یا به مسئله استعمار غرب و یا آمیزهای از هر دو. بیداری را نیز عامل رستاخیز مسلمین میدانستند که نوید دورهای از رشد و توسعهیافتگی را به همراه دارد.
در اینکه مسلمین خوابند کمتر تردید میتوان داشت. اما اینکه نتیجه این بیداری چه خواهد بود البته محل سخن است. در نوشته پیشین توضیح دادم بیداری مسلمین ممکن است چه نتایج زیانباری به همراه داشته باشد و عملا به جهانیسازی شر منجر شود. صورت مسئله به نحو شگفتانگیزی ساده است. اروپائیان وقتی از خواب دوران وسطا برخواستند خود را در محیط فرهنگی یونان دیدند و نظامات حقوقی رومی. اتصال هر دوی این فرهنگها هم موضوع «انسان» بود و اینکه جهان قائم به انسان است و قیمومیت انسان از جهان، هم وجه معرفتشناسانه داشت و هم وجه هستیشناسانه آنچنان که در برخی از آراء فیلسوفان پیشاسقراطی مانند آنکسمیندر و هراکلیتوس مورد تاکید قرار گرفته و حتی اندیشه محوری پروتاگوراس فیلسوف را هم تشکیل میداده. اینکه وقفهای در این سنت توسط سقراط ایجاد شده- آن زشتروی آتنی که نه تنها جوانان آتن بلکه بشر را برای دو هزار سال گمراه ساخت!- اکنون مورد نظرم نیست. موضوع اما این است که اروپائیان وقتی بیدار شدند و از خواب دو هزارساله خود برخواستند، خود را در یونان و روم قدیم بازیافتند، و سوال این است که مسلمین اگر از خواب برخیزند خود را در چه محیطی بازخواهند یافت. دوران طلایی تمدن اسلامی Islamic Golden Age اگرچه ترم موضوعی است اما به عنوان مبنایی برای تجدید حیات مسلمین بیشتر به یک شوخی کودکانه میماند. هیچ جریان عقلگرای «اصیلی» در تمام دو یا سه قرن دوران طلایی اسلامی پیدا نشد که بتواند چیزی به یونان اضافه کند و با تثبیت خود میراثی برای آیندگان باقی گذارد. اندیشمندان بزرگ نیز بیشتر شارحان کج و معوج فیلسوفان یونان بودند. در حوزه الهیات نیز چیزهایی از آثار فلوطین و دیگر نوافلاطیون به دستشان افتاده بود که با ترکیبش با الهیات قرانی البته میراث با ارزشی از خود به جا گذاشتند اما بسیاری از این اندیشهها یا در الهیات گنوستیکی اسکندرانی یافت میشد و یا ریشه در آموزههای مکاتب دینی ایرانی و هندی داشتند.
اما این فقط صورت مسئله است. سوال این است که چرا اندیشمندان مسلمان قادر نشدند تا جریان اصیل فلسفی و فکری مانند آنچه در یونان دیده شد و یا مثلا بعد در دوران روشنگری در اروپا پدید آمد تولید کنند؟ به باور من نکته اصلی در تلقی این اندیشمندان از «امر مقدس» نهفته است، یعنی خداوند جهان. اجازه دهید به صورت سربسته در اینباره سخن بگوییم. قبلا در اینباره نوشتم که در یونان پروردگار تقریبا هیچگاه «موضوع» نبوده است و اگر حتی در جملاتی به عنوان موضوع به کارگرفته میشده، پیشگویانی میتوانستند اراده آنها را بخوانند و این یعنی آنها ذیل «عقل» قرار میگرفتند. اما موضوع در این نکته مهم قرار دارد که این تنها عقل است که بر خود میاندیشد، خود را موضوع اندیشیدن خود میکند تا به این وسیله بتواند از خود فرا رود و در فرایند فر رفتن از خود جهان را به مثابه صورتهای عقل «بیافریند» تا با انتساب ایده «وجود» به جهان، «خود» را یعنی عقل را نیز از حیثیت وجود برخوردار کند. عقل تنها «چیز» خودارجاع است که در ارجاع به خود، خود را هست میکند و در فرایند هست کردن خود است که جهان را نیز به مثابه «غیر خود» هست میکند، غیرخودی که به طرز مزورانهای صورتهایی از عقل را در خود پنهان داشته تا عقل سپس با فراگذشت از خود نایل به «کشف» دوباره آن گردد. این بازی عقل دایر بر ودیعه گذاشتن خود در دیگری، دیگری که خود آن را صاحب وجود کرده، این امکان را به او میدهد تا سپس آن را دوباره به عنوان صورتی از خود مورد بازشناسی قرار دهد و به این ترتیب خود را فریب دهد که موفق به کشف چیزی شده که در «بیرون» از خود قرار داشته است. در چندین نوشته از مطالب قبلی در اینباره با تفصیل بیشتری صحبت کردم و اکنون سر وارد شدن در آن را ندارم. اما نکتهای که میخواهم استفاده کنم این است که این فرایند، فرایندی که متکی بر خصلت خودارجاعی عقل است، دیالکتیکی را پدید میآورد که در آن عقل به طرز انفجاری توسعه مییابد. هر توسعهای نیاز به حاضر کردن آینده در اکنون دارد و این خود موجد پیدایش ایده «زمان» نزد عقل میشود. زمان محصول دیالکتیک عقل با خودش است، دیالکتیکی که در آن عقل همزمان به مثابه نفیکننده و نفیشونده عمل میکند و حاضر است. صورتهای بیرونی این توسعه انفجاری عقل، تاریخ مدرن بعد از رنسانس را تشکیل داده است. اکنون برگردیم به مفهوم امر مقدس یعنی خداوند در اندیشه متفکرین اسلامی. هندسهای که دستگاه عظیم معرفتی این متفکرین را ساخته رابطه یکسویه بالا به پائین است زیرا معرفت از ذات باری صادر میشود و بعد از عبور مثلا از عقول دهگانه و لاطائلاتی مانند آن نزد متفکر حاضر میشود. این مدل، یعنی هندسه خطی بر عکس توپولوژی بسته عقل که در آن عقل از خود فرا میرود تا دوباره در خود فرو رود، عامل اساسی انسداد اندیشه نزد متفکران مسلمان بوده است. شاهد مثال مهم هم انسداد فکر سیاسی نزد متفکران مسلمان است. اندیشه درخشان قرارداد اجتماعی در اروپای بعد از رنساس فرزند آن توپولوژی بستهای است که در بالا گفتم. «قرارداد» امری است که علیالاصول متضمن دو جهت یا طرف است در حالیکه در قرارداد اجتماعی هویتی به نام «مردم» این امکان را مییابد تا خود را همزمان به مثابه هر دو سر قراردارد بازشناسد. «مردم» با خود وارد یک قرارداد میشود و آنچه این قرارداد را متعین میکند چیزی است به نام قانون. این دقیقا معادل همان قانونی است که «عقل» با خود، خودی که یک سر آن را «طبیعت» فرض میکند، برقرار میکند تا نام آن را قوانین طبیعی بگذارد. چنین هندسه بستهای نزد متفکران مسلمان به سبب باور آنها به هندسه رشتهای یا «تسبیبی» که یک سر آن ذات باری بوده و سر دیگر آن اندیشه حاضر نزد متفکر مسلمان غایب است. در تمام دوره طلایی تمدن اسلامی و پس از آن تا زمان مشروطیت، اندیشمندان اسلامی عاجز از پیریزی چیزی به عنوان قوانین اجتماعی بودند که بنیان آن را نیز غیبت چیزی به نام «مردم» میساخته است. به عبارت دیگر غیبت مردم همزاد غیبت قانون بوده است. اصلا در تصور آنان نمیگنجیده که هویتی بتواند با خود وارد قراردادی شود و صورت بیرونی این قرارداد قانون باشد. بنیان فکری مشروطه هم اساسا متعلق به روشنفکران عرفی است که تحت تاثیر فرهنگ دنیای مدرن آنزمان بودهاند و نه روحانیتی که محصور در زندان تفکر رشتهای و تسبیبی بوده.
برگردیم به اول این نوشته. بیداری اسلامی اگر خدای ناکرده اتفاق بیافتد موجب تحرک توده عظیمی میشود که در آرزوی برپاسازی تمدن صدر اسلام، تمام دستاوردهای بشری در چند قرن اخیر را به مخاطره خواهند افکند. کاسیرر علاقه داشت تا بازگشت اندیشه اسطورهای در دنیای مدرن را به احیای دوباره تیامات (در برخی روایتها نماد آشوب گیهانی) مانند سازد که مردوک، خدای بزرگ بابلی، جهان را از پارههای تن او آفریده است. در نوشته پیش توضیح دادم چگونه هر باور اصیلی از اسلام اجتماعی که در آن عمل به مثابه حضور امر مقدس در اینجا و اکنون تفسیر میشود، آنچنان به جهانیسازی شر منجر خواهد شد که بنیان تمدن کنونی را متزلزل خواهد ساخت. در چندین قرن اخیر که مسلمانان در خواب بودند، غرب فرصتی یافت تا صورتی جدید از تمدن بشری را برسازد، تمدنی که احتمالا مورد پسند خدایان نیست. در داستان تخریب برج بابل در عهد عتیق که البته ریشه اسطورهای میانرودانی آن شناخته شده است و همچنین در داستان مشوش کردن زبان آدمیان در عهد عتیق- که به شکلی به قران راه یافته است- و ریشه سومری آن نیز شناخته شده است، خداوند از اینکه انسان برجی ساخته که او را به «آسمان» میرساند، ناراضی است و ترتیبی میدهد تا این برج خراب شود -جالب است توجه کنیم که آسمان محل اصلی خدایان است اگرچه طبقات خدایان چه در میانرودان و چه در اساطیر هندوایرانی سهگانه است یعنی آسمان، هوا و زمین، و حتی خدای بزرگ معمولا در هوا جای دارد مانند انلیل در میانرودان و ایندره در هند، اما مجمع اصلی خدایان معمولا در آسمان تشکیل میشود- به نظر میرسد غروب خداوند در دنیای مدرن واجد نوعی معنی وجودشناسانه است زیرا حضور خداوند و بیدار شدن مومنان به او زنجیرهای از وقایعی را رقم خواهد زد که به فروریختن برجهای تمدن کنونی خواهد انجامید.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.