مثل نابینایی که منظره دور دست، خارج از سیطره قوای حسی اوست و همیشه محتاج دیگریست تا با توصیفاتش این فقدان را جبران کند، یک خارج نشین نیز نمیتواند بیواسطه درکی از بسیاری از مناسبات داخلکشور داشته باشد.
هر از چندگاهی باید سراغ یک چشم بینا برود و از او بپرسد:آنجا چه میبیند؟چقدر اجناس گران شده است؟چقدر مردم نگران افزایش احتمالی قیمت بنزین هستند؟و چقدر بر حجم نارضایتیهای پیشین مردم افزوده شده و هزاران سوال دیگر.
اما صدها روایت و توصیف،جبران یک نظر دیدن را نمیکند.زبان سخت میتواند جزئیاتی را که چشم میتواند ببیند بازنمایی کند.شاید برای جبران همین ضعف است که زبان بیشتر متکی به کلیات و اصول منطق میشود تا پیوستگی پیام و تصویر را در خود حفظ کند و قدرت درک و انتقال آنرا بالاتر ببرد.
همین نقصان در کسب شناخت معرفت بر محیط باعث شده، فعالین سیاسی خارج از کشور بیشتر تمایل داشته باشند حرفهای کلی،شعاری و بزرگ بزنند، و تغییرات کوچک چندان به چشمشان با اهمیت نیاید.
وقتی نرگس محمدی بحث شکنجه بودن زندان انفرادی را مطرح میکرد، بسیارى میگفتند:وقت گذاشتن بر روی اینکار چه اهمیتی دارد؟! باید ج ا برود تا همه چیز حل شود، پرداختن به این چیزهای کوچیک وقت تلف کردن است،بی نتیجه و بی فایده است؛اصلا اصلاحگرایانه است تا انقلابی.
نرگس امروز ۴۲ روز است که در سلول انفرادیست.شکنجهای که حذف آن یکی از پروژههای اصلی او در طول زندان و بعد آزادی بود؛او سعی کرد کمبینی چشمان ما را جبران کند و تصویری دقیقتری از این ظلم به همه ما ارائه کند.او میخواست به ما یادآوری کند که اگر ایمان دارید که مقاومت کلید پیروزی این جامعه است نه اتکا به قدرت خارجی،پس باید چرخدندههای این ابزار سرکوب را کندتر کرد تا مقاومت مدنیو مبارزه غیر خشونت آمیز ممکن شود،تا مقاومت پیوسته ماند و تجربه مبارزات انباشته شود.
نرگس، تنها غمخوار خانواده کشتهشدگان و همراه دادخواهی آنها نبود،او راه را در مبارزه میدید و میخواست رنج این راه را برای جوانان و مبارزین آینده کمتر کند،او میخواست امید به مقاومت زنده بماند تا چراغ راه خاموش نشود،باید در کنار نرگس بود،صدایش شد تا مقاومت،این چراغ امید، خاموش نشود.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.