مقالات و تحلیل های بسیاری در مورد تبدیل شدن ایران به کره شمالی نوشته شده است. برخی از این نوشته ها، چشم اندازی به خواننده ارائه میکنند که راه رسیدن به کره شمالی، بسیار طولانی و دشوار است. اما با نگاهی دقیق در اوضاع امروز ایران و سیاستهای مقامات جمهوری اسلامی، این راه بسیار کوتاه و بدون مانع به نظر می رسد. بدون شک مقامهای جمهوری اسلامی به دنبال تحریمهای بیشتر هستند تا کشور را به انزوایِ کامل بکشانند. به باور آنها انزوا، بهترین امکان برای ساختن جامعه ایدهآل اسلامی است، و برای این مهم، موضوع، اقتصاد مقاومتی را عَلَم کرده اند.
همه میدانند که هدفِ جمهوری اسلامی، تامین امنیت و رفاهِ مردم و توسعه و پیشرفت ایران نیست، بلکه رسیدن به جامعه ایده آل اسلامی، ایجاد هلال شیعی و فراهم کردنِ زمینه های ظهورِ امامِ غایبشان است. و این موضوع را نه تنها پنهان نمی کنند، بلکه در بوق و کرنا به صمع و نظر همگان میرسانند.
از یک سو جمهوری اسلامی با خشونتطلبی و دشمنتراشیِ هر روزه، و از سوی دیگر فعالانِ سیاسیِ ساختگی، در قامتِ اپوزیسیون، با تلاش برای تحریمهای بیشتر، آب به آسیابِ جمهوری اسلامی میریزند و راه را برای کره شمالی شدن هموار میکند.
کسانی مانند مسیح علینژاد که نقاب اپوزیسیون به چهره دارند، در این مهم، جمهوری اسلامی را در رسیدن به هدفش یاری میکنند. بدیهی است که تحریمهایِ بیشتر منجر به فقر بیشترِ مردم و نظامی تر شدن بیشترِ فضا میشود، و همچنین این امکان را برای جمهوری اسلامی فراهم میکند که در خلوت آن کارِ دیگر بکند و با کج دار و مریز رفتار کردن نه تنها در صدد دستیابی به بمب هسته ایست، بلکه امید دارد که درهایِ کشور را بطور کامل به رویِ جهان ببندد.
به بیان ساده غرب به دنبال منافع خویش است، و به هیچ عنوان مسائل حقوق بشر را در ایران در نظر نمیگیرد، و حتی برایِ حفظ منافع خود حاضر است به جمهوری اسلامی باج هم بدهد. نه غرب دنبال تغییر رژیم جمهوری اسلامی است و نه جمهوری اسلامی به دنبال رفعِ تحریمهاست.
امید است که ما روزی به این آگاهی برسیم که تحریم به تنهایی کارگر نیست. مردمِ ایران برای گذر از جمهوری اعدام اسلامی، به یک رهبر نیاز دارند. رهبری که بتواند اراده و توانِ مردم را در مسیر مبارزه، هدایت کند. اپوزیسیونِ خارج نشین بیشتر به عالِم بی عملی میمانند که تنها به ارائه گفتار بسنده میکنند. این میدان، یک پیشاهنگ میطلبد که این سیلِ خروشانِ مردمِ خسته و معترض را راهنما باشد، آنان را متحد و یکپارچه کرده و به ساحلی امن، عاری از جمهوری اعدام اسلامی برساند.
مردم و بویژه جوانانی که در رژیم اسلامی به دنیا آمده و رشد کرده اند، در تمامیِ اعتراضاتشان طی چند سالِ گذشته، شعارِ «رضا شاه روحت شاد» را سر میدهند و این نشان از آن دارد که اقداماتِ این بزرگ مرد را برایِ آبادانی و بنیانگذاریِ ایران نوین، ارج مینهند. به این امید که شاهزاده رضا پهلوی، صدای مردم را شنیده و به یاریشان بشتابد.
پاینده ایران
علیرضا نوری پور
نظرات
در اعتراضات اصفهان دیده شد کسانی که شعارهای “رضا شاهی” (آدولف رضا خان, به روایت احمد شاملو) می دادند خود بسیجی ها بودند.
فیلمش نیز موجود است و خلاصه گند قضیه در آمد.
افرادی مانند این نویسندهء محترم هم که هنوز که هنوز است دنبال “منجی” و “رهبری” برای مردم می گردد فقط نمایانگر این می باشند که چنین “تفکر” و ذهنیت ورشکسته ای هیچ چیز از اشتباهات و شکستهای گذشته نیاموخته است.
خود جوشی, خود سازماندهی و خود مدیریتی, این است تنها راه رهایی مردم؛ چنان که در مبارزات کارگران شرکت واحد, مبارزات کارگران هفت تپه, فولاد اهواز, آموزگاران, دختران خیابان انقلاب و….مشاهده شده است.
هر گونه راهبردی دیگری مقدار متنابهی حرف مفت است.
تا زمانی که شما به خود اعتمادی نداشته و صلاحیت تصمیم گیری برای زندگی خویش را به دیگران می دهید, مسلما غیر از شکست و تکرار اشتباهات گذشته هیچ انتظار دیگری نمیتوانید داشته باشید.
رضا خان میر پنج, آدولف رضا خان, با یک شنل بر شانه و اسبی زیر پا شروع کرد, ولی تا قبل از تبعیدش از کشور, به دستور اربابان سابقش, بزرگترین مالک کشور شده بود؛ تمامی ثروت او با دزدی و قتل و جنایت انباشت شده و بدست آمده بود.
انتخاب چنین جنایتکار قهاری نشانه از یک تحجر و ورشکستگی عظیم اخلاقی دارد.
برای حسن ختام توجه شما و خوانندگان گرامی را جلب میکنم به شعری از احمد شاملو که توصیفاتی دقیق و شایسته از این دلقک تریاکی فاشیست دارد.
امیدوارم لذت ببرید.
قصیده برای انسانِ ماهِ بهمن
تو نمیدانی غریوِ یک عظمت
وقتی که در شکنجهی یک شکست نمینالد
چه کوهیست!
تو نمیدانی نگاهِ بیمژهی محکومِ یک اطمینان
وقتی که در چشمِ حاکمِ یک هراس خیره میشود
چه دریاییست!
تو نمیدانی مُردن
وقتی که انسان مرگ را شکست داده است
چه زندگیست!
تو نمیدانی زندگی چیست، فتح چیست
تو نمیدانی ارانی کیست
و نمیدانی هنگامی که
گورِ او را از پوستِ خاک و استخوانِ آجُر انباشتی
و لبانت به لبخندِ آرامش شکفت
و گلویت به انفجارِ خندهیی ترکید،
و هنگامی که پنداشتی گوشتِ زندگیِ او را
از استخوانهای پیکرش جدا کردهای
چهگونه او طبلِ سُرخِ زندهگیاش را به نوا درآورد
در نبضِ زیراب
در قلبِ آبادان،
و حماسهی توفانیِ شعرش را آغاز کرد
با سه دهان صد دهان هزار دهان
با سیصد هزار دهان
با قافیهی خون
با کلمهی انسان،
با کلمهی انسان کلمهی حرکت کلمهی شتاب
با مارشِ فردا
که راه میرود
میافتد برمیخیزد
برمیخیزد برمیخیزد میافتد
برمیخیزد برمیخیزد
و بهسرعتِ انفجارِ خون در نبض
گام برمیدارد
و راه میرود بر تاریخ، بر چین
بر ایران و یونان
انسان انسان انسان انسان… انسانها…
و که میدود چون خون، شتابان
در رگِ تاریخ، در رگِ ویتنام، در رگِ آبادان
انسان انسان انسان انسان… انسانها…
و به مانندِ سیلابه که از سدْ،
سرریز میکند در مصراعِ عظیمِ تاریخاش
از دیوارِ هزاران قافیه:
قافیهی دزدانه
قافیهی در ظلمت
قافیهی پنهانی
قافیهی جنایت
قافیهی زندان در برابرِ انسان
و قافیهیی که گذاشت آدولف رضاخان
به دنبالِ هر مصرع که پایان گرفت به «نون»:
قافیهی لزج
قافیهی خون!
و سیلابِ پُرطبل
از دیوارِ هزاران قافیهی خونین گذشت:
خون، انسان، خون، انسان،
انسان، خون، انسان…
و از هر انسان سیلابهیی از خون
و از هر قطرهی هر سیلابه هزار انسان:
انسانِ بیمرگ
انسانِ ماهِ بهمن
انسانِ پولیتسر
انسانِ ژاکدوکور
انسانِ چین
انسانِ انسانیت
انسانِ هر قلب
که در آن قلب، هر خون
که در آن خون، هر قطره
انسانِ هر قطره
که از آن قطره، هر تپش
که از آن تپش، هر زندگی
یک انسانیتِ مطلق است.
و شعرِ زندگیِ هر انسان
که در قافیهی سُرخِ یک خون بپذیرد پایان
مسیحِ چارمیخِ ابدیتِ یک تاریخ است.
و انسانهایی که پا درزنجیر
به آهنگِ طبلِ خونِشان میسرایند تاریخِشان را
حواریونِ جهانگیرِ یک دیناند.
و استفراغِ هر خون از دهانِ هر اعدام
رضای خودرویی را میخشکاند
بر خرزهرهی دروازهی یک بهشت.
و قطرهقطرهی هر خونِ این انسانی که در برابرِ من ایستاده است
سیلیست
که پُلی را از پسِ شتابندگانِ تاریخ
خراب میکند
و سوراخِ هر گلوله بر هر پیکر
دروازهییست که سه نفر صد نفر هزار نفر
که سیصد هزار نفر
از آن میگذرند
رو به بُرجِ زمردِ فردا.
و معبرِ هر گلوله بر هر گوشت
دهانِ سگیست که عاجِ گرانبهای پادشاهی را
در انوالیدی میجَوَد.
و لقمهی دهانِ جنازهی هر بیچیزْ پادشاه
رضاخان!
شرفِ یک پادشاهِ بیهمهچیز است.
و آن کس که برای یک قبا بر تن و سه قبا در صندوق
و آن کس که برای یک لقمه در دهان و سه نان در کف
و آن کس که برای یک خانه در شهر و سه خانه در ده
با قبا و نان و خانهی یک تاریخ چنان کند که تو کردی، رضاخان
نامش نیست انسان.
نه، نامش انسان نیست، انسان نیست
من نمیدانم چیست
به جز یک سلطان!
□
اما بهارِ سرسبزی با خونِ ارانی
و استخوانِ ننگی در دهانِ سگِ انوالید!
□
و شعرِ زندگیِ او، با قافیهی خونش
و زندگیِ شعرِ من
با خونِ قافیهاش.
و چه بسیار
که دفترِ شعرِ زندگیشان را
با کفنِ سُرخِ یک خون شیرازه بستند.
چه بسیار
که کُشتند بردگیِ زندگیشان را
تا آقاییِ تاریخِشان زاده شود.
با سازِ یک مرگ، با گیتارِ یک لورکا
شعرِ زندگیشان را سرودند
و چون من شاعر بودند
و شعر از زندگیشان جدا نبود.
و تاریخی سرودند در حماسهی سُرخِ شعرِشان
که در آن
پادشاهانِ خلق
با شیههی حماقتِ یک اسب
به سلطنت نرسیدند،
و آنها که انسانها را با بندِ ترازوی عدالتِشان به دار آویختند
عادل نام نگرفتند.
جدا نبود شعرِشان از زندگیشان
و قافیهی دیگر نداشت
جز انسان.
و هنگامی که زندگیِ آنان را بازگرفتند
حماسهی شعرِشان توفانیتر آغاز شد
در قافیهی خون.
شعری با سه دهان صد دهان هزار دهان
با سیصد هزار دهان
شعری با قافیهی خون
با کلمهی انسان
با مارشِ فردا
شعری که راه میرود، میافتد، برمیخیزد، میشتابد
و به سرعتِ انفجارِ یک نبض در یک لحظهی زیست
راه میرود بر تاریخ، و بر اندونزی، بر ایران
و میکوبد چون خون
در قلبِ تاریخ، در قلبِ آبادان
انسان انسان انسان انسان… انسانها…
□
و دور از کاروانِ بیانتهای این همه لفظ، این همه زیست،
سگِ انوالیدِ تو میمیرد
با استخوانِ ننگِ تو در دهانش ــ
استخوانِ ننگ
استخوانِ حرص
استخوانِ یک قبا بر تن سه قبا در مِجری
استخوانِ یک لقمه در دهان سه لقمه در بغل
استخوانِ یک خانه در شهر سه خانه در جهنم
استخوانِ بیتاریخی.
بهمن ۱۳۲۹
دوشنبه, ۶ام دی, ۱۴۰۰
جنابِ shear o Adab
سه نکته در اظهار نظر شما، جالب توجه است. نوشته اید: ( فیلمش نیز موجود است و خلاصه گند قضیه در آمد) هر خواننده ای را به یاد محمود احمدی نژاد می اندازد که مدام میگفت: سندش هم موجود است. (البته فیلمش در صدا و سیمای ج. ا. حتما موجود است.)
خود جوشی, خود سازماندهی و خود مدیریتی را هم اظهر من الشمس است که تا به امروز چقدر جواب داده است. این خود جوشی, خود سازماندهی و خود مدیریتی مردم را به سمتی برده که هر کسی به فکر روزمرگیِ خود باشد.
چهارشنبه, ۸ام دی, ۱۴۰۰
وجه مشترکهای اساسی مابین طیف های شاه الهی و حزب اللهی در؛
تبلیغ اطاعت فاشیستی و مطلق آنان از قدرت,
وحشت بی انتهای آنان از خود سازماندهی و خود مدیریتی مردم ایران
و توافق آنان بر اجرای سیاستهای نئولیبرال, خصوصی سازی و رواج “رقابت” میباشد.
دیماه ۹۶, آبانماه ۹۸ و تمامی دست آوردهایی که تا به حال در مبارزات مردم ایران بدست آمده است دقیقا به دلیل خود جوشی, خود سازماندهی و خود مدیریتی مردم بوده است.
روزمٌردِگی سلطنت باختگان منتج از آن است که ۴۲ سال در انتظار “رهایی” توسط تحریم ها و یا حمله نظامی مستقیم به کشور مشغول سماق مکیدن هستند. ۴۲ سال دیگر هم منتظر باشید, تا ببینید نتیجه اش چه می شود.
مستقل از اینکه نظر شما در مورد آدولف رضا خان چه باشد, باید در نظر داشت که پاداش تاریخ به وی تاکنون سه بار گور به گور شدنش بوده است.
و این گور به گوری تاریخی پاداش و نتیجهء نهایی است که در انتظار تمامی دیکتاتورهای می باشد.
چهارشنبه, ۸ام دی, ۱۴۰۰