دلم از غصه های این مردم رنج دیده می ترکد. شب یلدا بهانه ای شد برای دوباره گریه و دوباره زاری. جنوب شهری ها نماد مظلومیت اند. نماد خالی ماندن سفره هاشان از میوه و تنقلات. از نعمت هایی که حق همه است اما الان فقط شاهزاده گانند که دسترسی به آن دارند.

 

دل خوش سیری چند؟! مگر این مردم چند بار زاده می شوند؟ یک بار زاده می شوند و چند بار میمیرند. هربار. هر عید. هر شب یلدا.

 

چه میتوان کرد؟ چقدر می توان کمک کرد؟ فقط غصه می خورم. نهایتش دعا و لعن و نفرین کنم بر بانیانش. چقدر پول دارم؟ چقدر زور دارم؟ چقدر مسئولیت دارم؟ چقدر داد بزنم؟ چقدر فریاد؟ چقدر اعتراض؟

 

دوست دارم گریه کنم. اصلا گریه کردم فرضاً . مگر چقدر اشک دارم؟ چقدر بغض کنم؟ گریه کردم فرضاً. گریه ام به چه کسی کمک می کند؟ فوقش خودم کمی سبک شوم. به دیگران چه سودی می رسانم؟ هم دلی کنم؟ خب کردم. نهایتش چه؟ از فقرش کم کرده ام؟ درد دلش کم شد؟ غصه اش کاهش پیدا کرد؟

 

چرا نوشتم شب غریبان؟ فیلمی دیدم از جنوب تهران در آستانه شب یلدا. انفجار غصه بود. گریه نکنی سنگ دلی. مردی گفت شب عید شب غریبان است. دیدم چقدر خوب گفت. حقش را اداء کرد.

 

خسته ام. خسته از همین چندسطری که نوشتم.چه کسی می خواند؟ اصلاً بخواند چه باری از دوش دیگران برداشتم؟ نمی دانم.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)