مظاهر شهامت نویسنده، شاعر، مترجم و منتقد ادبی، متولد سال ۱۳۴۵ در روستایی از توابع شهر رضی از استان اردبیل است. از او تاکنون هفت دفتر شعر، سه مجموعه داستان کوتاه و ۶ عنوان رمان به چاپ رسیده است.
او فعالیت‌اش را از اواسط دهۀ ۱۳۵۰ با نشر آثارش در نشریات و روزنامه‌های کیهان، مجله رستاخیز، شنبه سرخ، تکاپو، کلک، آزما، همشهری ویژه تهران، گوهران، نافه، کارنامه، شرق، اعتماد، ایران‌، اعتماد ملی، آینده نو‌، کارگزاران و نشریات محلی آذربایجان چون آوای اردبیل، پیام اردبیل، فضل، شور، اردبیل فردا، آوای مردم، سایان ـ مهر، مرغ سحر، عصر آزادی، آدینه، مهد آزادی، صدای عدالت، بهار آذربایجان، نوید آذربایجان و… آغاز کرده و تاکنون ادامه داده. شهامت عضو کانون نویسندگان ایران  و در دو زبان فارسی و ترکی قلم می‌زند.
▪︎کتاب‌شناسی:
– نخستین اشعار (مجموعه شعر- نشر آرست، ۱۳۷۰).
– از مه و ماهستان فقط خواب‌های من (مجموعه داستان- نشر داستانسرا، ۱۳۸۲).
– از کنج چندم دایره (مجموعه شعر- نشر بوتیمار، ۱۳۸۵).
– آدمیان که در (رمان- نشر فرهنگ ایلیا، ۱۳۸۴).
– ویرگول‌های آبی زمین (رمان- نشر مینا، ۱۳۸۶).
– جمهوری برزخ (مجموعه شعر- انتشارات شانی، ۱۳۹۶). – دری به دایره‌های گچ (مجموعه شعر- نشر هشت، ۱۳۹۶).
– مجموعه داستان «دلی دامال و به عبارت دیگر».
– رمان «آیین دندان گراز».
– اصلا هم ناگهان نبود (۱۶ داستان کوتاه)، نشر سیب سرخ، ۱۳۹۷.
– می‌دیدی؛ نمی‌خندیدی؟ (۱۴ داستان)، نشر هشت، ۱۳۹۸.

تعدادی از آثارش به زبان‌های سوئدی، آلمانی، عربی، ترکی، انگلیسی و کوردی ترجمه شده‌اند. دعوت شدن به شعرخوانی در خانه شعر برلین در سال ۱۳۹۵ یکی از فعالیت‌های او به‌شمار می‌آید. چندین مجموعه شعر، داستان کوتاه و رمان نیز آماده چاپ دارد. 

▪︎نمونه شعر:
(۱)
از مه آمد
به مه برگشت
در خاطرم ماند اما
به سینما رفتیم
فیلم دیدیم و
هورا کشیدم

در پشت میز خطابه انجمن شعر
وقتی گفتم من خدا را دیدم
با دهانم پوزخند زد
از مردم خشمگین کتک خوردم
با من به خانه برگشت
و روی کاغذ با دست من نوشت:
مه اگر برود
سنگی می‌ماند سیاه
ماه بر آن می‌تابد
و گوزنی که شاخ می‌کشد
حتما نمی‌داند
ریشه‌هایی خیس
مرگی را می‌رویاند.
 
(۲) 
اشاره نافرمان بود
که پرستو
از شاخه زیتون افتاد
جیغ می‌شود کودک
جیغ در ترکه ابر
به گاهی که چشم سال‌ها
در لاله سیاهی می‌رود…

سفر
طعم تلخ روزهای حرام شدگی
در گوشه یک سنگ
در گوشه کوچه
در گوشه برگی نانوشتگی‌ها…

تاب بازی
تاب بازی بیهوده است
تاب بازی با طناب سرخ ستاره
با سرخ ستاره

اشاره نافرمان بود
و جیغ شده بود پرستو
زیتون
مفهوم سفر نبود.

(۳)
گفت!
نگفت!
گفت!
نگفت!
تنها من می‌شنیدم آن سکوت غریب را
من
و درختی که دهانی تاریک
در آن سوخته بود.

(۴)
مرگ
تنها
وزش ذراتی است
که برگ درخت را
هر جا که باشد
به رقصیدن وادار می‌کند
گاهی
صورتم را در معرض آن قرار می‌دهم
و می‌اندیشم
باید برای یک زن خوب
از ارتفاع پیچک
پروانه‌ای بچینم.

(۵)
صدای مرا نخواهی شنید
صدای واژه‌ها را
صدای نوشتن
کاغذ
تکان زبان
لب…
هم‌ی واژه‌ها در تو
با هم به صدا در آمده است
سمکوب اسبان وحشی
رهیده از حصار تاریخ
دوری کن از چشم‌های عمیق
اسبی که در نقاشی رام می‌شود
رد می‌گذارد بر برف
اما شیهه نمی‌کشد!.

(۶)
گذاشتم
دو تیله شعر
در حفره‌های خالیِ چشمانش
و شاخه‌ای گل سرخ
در میان انگشتان سردش
زنده شد
و راه افتاد در طولانی‌ترین روز ابدیت
مردی که
با عشقی کبود مرده بود.

(۷)
سینه‌ی خدا را لیسیده است
زبانی که
از کوه‌های پیراهن تو
گذشته بود
جملاتی عاصی هستم
پای لبت که گوشه می‌شود
و مردانگی‌ام
از پاییزی روانی لذت می‌برد
از زخم زبان
که موج می‌زند در هوا
خط می‌زند دیوارها و پوست درختان را هم!
برگ برگ باد هم که شده باشی
آدم‌ها کوه می‌شوند سر همین خیابان و
خیره نگاهت می‌کنند
من اما
هرگاه که فکر کنم
دست در دست تکه ابری سفید می‌رقصم در جایی دور
و دخترکان شعرم را
به توفان‌های سرگردان شوهر می‌دهم
بگذریم!
نیچه‌ترین تنهایی‌ام خوابزده است
و همیشه
از تصویر کهنه‌ی یک دریای دور
خیس می‌شوم.

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)