خانم فرزانه شاهسواری شاعر غزلسرا، مربی ادبی، مدرس مراکز آموزش عالی و عضو انجمن ادبی فردوسی الیگودرز است که مجموعه شعری با عنوان «گل‌ها پرنده‌اند» را به چاپ رسانده است.
ایشان زاده‌ی نیمه شهریور ۱۳۶۰ خورشیدی در شهرستان الیگودرز است. بعد از اتمام دبیرستان در دانشگاه گلپایگان روانشناسی خواند و سپس در مقطع ارشد همان رشته ادامه تحصیل داد. از سال ۱۳۸۹ تاکنون به عنوان مدرس دروس روانشناسی در دانشگاه‌های مختلف شهرستان از جمله پیام نور، پرستاری و علمی کاربردی مشغول به تدریس است.
از سال ۱۳۹۵ به عنوان مربی ادبی با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان الیگودرز همکاری می‌کند و به کودکان و نوجوانان علاقمند به حوزه‌های ادبی، شعر و داستان و نوشتن خلاق می‌آموزد.

▪︎برخی از دست‌آورد‌های ادبی:
– داور کنگره استانی شعر عاشورا.
– داور کنگره استانی شعر رضوی.
– دبیر علمی جشنواره شعر دفاع مقدس لرستان.
برگزیده کنگره سراسری شعر عاشورا «حنجره‌های سرخ» در دو دوره.
– برگزیده کنگره سراسری شعر «غدیر در آیینه» در دو دوره.
– برگزیده کنگره سراسری شعر علوی ساری.
– برگزیده کنگره سراسری شعر عاشورایی قروه در دو دوره.
– برگزیده کنگره شعر طنز منطقه‌ای لبخنده.
– برگزیده کنگره منطقه‌ای شعر «نخل و کارون» شوشتر.
– برگزیده کنگره سراسری شعر کوتاه پیامکی اندیمشک.
– برگزیده مسابقه سراسری شعر پیامکی رضوی.
– کسب رتبه دوم بخش شعر نو نخستین جشنواره استانی شعر و داستان جوان (تاف) حوزه هنری لرستان.
و…

▪︎کتاب‌شناسی:
– یک اتفاق شاعرانه – ۱۳۹۷ – انتشارات الف (مشترک جمعی از بانوان کشور).
– گل‌ها پرنده‌اند‌‌… – ۱۳۹۸ – انتشارات فصل پنجم (مجموعه‌ای از اشعار آیینی)
– همچنین اشعار مختلفی از ایشان به طور پراکنده در کتاب‌هایی همچون «صورت پیوند جهان»، «زیست در من جمعی»، «به رنگ صلح»، «بنمار»، «خوابگردها»، «گلوی گلگون» به چاپ رسیده است.

▪︎نمونه شعر:
(۱)
لالا لالا لالا لالا لالایی،
به گوشم می‌رسه موج صدایی،
دوباره مستی روزای رفته،
به یاد تو، منو کرده هوایی

هنوزم یادمه تب کرده بودم،
تا صب موندی کنارم، گریه کردی،
توو آغوشت تبم پایین میومد،
تو با اشکات منو پاشویه کردی

هنوز یادم نرفته گاهی وقتا،
که از دست نگاهت سُر می‌خوردم،
تو اخمو می‌شدی یعنی که قهری،
همون لحظه دلم میخاس می‌مُردم

شکوه لحظه‌های سوت و کورم،
شدی هر ثانیه سنگ صبورم،
به من آرومِ آروم گوش دادی،
نذاشتی بشکنه اما غرورم

تو با جادوی حرفای قشنگت،
منو از من گرفتی: تازه کردی
دوباره شور و شوق زندگی رو
توو قلب خسته بی‌اندازه کردی

نمیشه از تو گفت و از تو فهمید،
که با هیچ واژه ای معنا نمیشی،
تو اونقد پاک و والایی که حتی،
توو آغوش ترانه جا نمیشی

هنوزم با نگاهت جون می‌گیرم،
هنوز زنگ صدات آواز عشقه،
شکوه خلقت پروردگاری،
حضورت بهترین اعجاز عشقه

الهی توو دل دریاییِ تو،
عزیزم هرچی طوفانه بمیره،
کنارت مادرم پشتم به کوهه،
خدا هیچ وقت تو رو از من نگیره…

(۲)
غزلی برای کودکان کار…

نفرین به آنکه پشت نگاهت غم آفرید
ما را برای دیدن تو آدم آفرید!!
تا از چراغِ قرمز بغض تو رد شدیم
چشمانمان حضور تو را مبهم آفرید
ویفر، دعا، آدامس، جهان تو را فروخت
اشکت چکید و فاجعه را نم نم آفرید
زخم زبان رهگذران بر دلت نشست
حسرت برای قلب ظریفت سم آفرید
رویای تاب و سرسره دارد سرت هنوز
باید برای کودکی‌ات مرهم آفرید
ما را ببخش ساقه‌ی ترد فرشته‌وار
دنیا اگر که سهم دلت را کم آفرید.

(۳)
یک روز به خلوتت سفر خواهم کرد
در قربت چشمان تو سر خواهم کرد
از غرق شدن نمی‌هراسم هرگز
آغوش تو دریاست، خطر خواهم کرد.

(۴)
زمستان

چقدر ببافم چقدر؟
شال
خیال
شعر
دروغ.
هر چه می‌بافم
کفاف این هوا را نمی‌دهد
هیزمی از جهنم
می‌گذارم وسط این یخبندان
نباید بین خودمان بماند
این زمستانی که قصد کرده
روزگار سرخرگ‌هایمان را سیاه کند
گره دستانمان را قیچی….
بین خودمان بماند
بهار که بیاید
فقط شال می‌بافم
که بپیچیم دور گردن زمستان و
به آب شدنش
بخندیم.

(۵)
قایم موشک

ظهر یکی از همان روزها
که خورشید
لب‌هایش را گذاشته بود
روی لب‌های تفتیده‌ی خوزستان
قرار شد بازی کنیم.
پدرم قایم نشد
اما موشک روی دیوار خانه چشم گذاشت
و بی‌آنکه بشمارد تا ده
حتی تا پنج
حتی تا سه
همه را پیدا کرد:
پدر
مادر
و مریم را
که اصلا بازی بلد نبود.

حالا سال‌هاست
مادر قایم شده زیر خاک
مریم توی چادر مشکی
پدرم قایم می‌شود
از موشک‌های کاغذی محمد
پسر هشت ساله‌ی همسایه
من اما
موشک می‌شوم
که
بخورم به دیوار جنگ…

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)