در اندیشه‎ ‎دینی به طور کل، مرگ چیز بدی نیست. جزئی از زندگی ‏است. تولدی دوباره است. یک‎ ‎دگردیسی است. از رگِ گردن هم به ما نزدیک است. اما، اندیشیدن ‏به‎ ‎مرگ در گوشه‌های انزوای فلسفی یا عرفانی شبانه کجا وبازی روزمره و هر روزه ما با مرگ‎ ‎کجا؟‎ نسل پیش و پسِ انقلاب ، با فضیلت دانستن کشته و کشته شدن، به عنوان‎ ‎ارزش برتر، بار آمده است‎. به یاد آورید عکس اجساد بزرگان نظامی و امنیتی و سیاسی‎ ‎رژیم شاهی که در روزنامه های ماه ‏های اول پیروزی انقلاب چاپ شد، چگونه دست به‎ ‎دست می گشت و بر در و دیوار شهر می نشست و چه ‏شیرینی پیروزمندانه عجیبی را بر کام‎ ‎ها می نشاند. این تصاویر زمخت بی قواره مرگ را هلهله می کردیم؛ اغلب ‏با تماشای‎ ‎مرگ. وکمی آن سوتر، چه بسیار بودند تصاویر خون گرفته آدمیانی که برای عقیده،‎ ‎برای‎مردم، برای انقلاب، برای سعادت، برای آزادی، برای دین و‎«‌‏ برای هر چیز‎ ‎خوب و هر چیز پاک به خاک ‏افتادند». تن به تیر سپردند و عکس و‎ ‎پوستر و نقاشی های آنان دست به دست می گشت و چشم ‏می دوختیم به این بدن‎ ‎های خون گرفته و با نگاه حریص زخم هاشان می شمردیم و نقش گلوله را می‎ ‎نوردیدیم و ‏رد خون را پی می گرفتیم و به احترام برمی خواستیم، که قوم انقلاب بودند، و دنیا و‎ ‎عقبا را زیر بال خود گرفته بودند با فدیه جان خویش. 
اگر چند بین سوژه های ‏این‎ ‎تصاویر و با آن قبلی ها، در داوری ما، تفاوت از زمین تا آسمان بود، اینان شهید‎ ‎بودند و آنان معدوم، اما هر ‏دو در یک چیز مشترک بودند: مرگ. هردو یک چیز را در چشم ما می نشاندند: مرگ. هردو پیامی واحد داشتند: ‏مرگ. هردو یک چیز را‎ ‎به آرامی د رذهن و درون ما ساده می کردند: مرگ‎…
هیچ تا حال شمرده ای چند عکس یا نقاشی یا پوستر دیدی یا چند مقاله و یادداشت و خبر خواندی ‏در‎ ‎مورد مرگ؟ چه مرگ آنان که معدوم بودند و چه آنان که شهید؟‎….‌‏ ده؟ صد؟ هزار؟‎ ‎هزار هزار؟… چقدر؟ چند ماه در خانه ها و کوچه ها و روزنامه ها و رادیوها و‎ ‎تلویزیون و کرسی های سخن، همه حرف این ‏بود که کی معدوم شد و کی شهید یا که‎ ‎را باید به دیار عدم فرستاد؟ مرگ… مرگ….. مرگ‎.
نفس تازه نکرده بودیم و چشم و دست‌‎ ‎ازخون های عصر انقلاب نشُسته بودیم که هجومِ دیگر باره واژه مرگ ‏برسر ما‎ ‎آوار شد: جنگ. باز فضیلت مرگ. کشتن وکشته شدن در چهره فضیلتی بی مانندو‎ ‎بیکران، فراختر ‏و فراگیرتر از پیش رخ گشود‎.‌‏ یک سو شهید. یک سو معدوم‎.‌‏ عصر‎ ‎جنگ سرشار از مفهوم مرگ است. گروهی ‏دفاع می کنند ازخاک، ازعقیده، از ناموس و‎ ‎می جنگند باز برای هر چیز خوب و هر چیز پاک؛ و گروهی ‏دیواند و دد، پلشت اند و‎ ‎زشت و می جنگند برای هر چه تباهی است و سیاهی. آنان (که از مایند) شهیدند و‎ ‎اینان ‏معدوم. درخانه ها، در کوچه ها و خیابان ها ، در روزنامه ها و رادیوها و‎ ‎تلویزیون ها، تشویق مرگ ترجیع بند ‏مکرر این روزها و سالهاست: کشتن بیگانه ای‎ ‎که به خانه ات پا گذاشته بی اذن و به زور، یا شهادت دراین دفاع ‏مقدس. همه جا سخن‎ ‎از مرگ است. مرگ آنان که شهیدند و مرگ آنان که معدوم. خیلی وقت ها به‎ ‎صفحه‎
شیشه ای تلویزیون که نگاه می کردیم، صحرایی را در چشمان ما فرو می برد‎ ‎که مرگ را فریاد می کشید. ‏صحرایی که خطی نامریی آن را به دو نیم تقسیم می کرد‎. ‎نیمی آکنده از پیکرهایی که بر آنان اشک می ریختیم و ‏نیمی پوشیده از اجسادی که‎ ‎بر آنان لعن می کردیم. نیمی را در اعلا مرتبه رضوان می نشاندیم که دوست بودند ‏و‎ ‎نیم دیگر را به اسفل سافلین دوزخ می افکندیم که دشمن بودند. اما باز همه‎ ‎جا بوی مرگ است و این داوری ‏ها و خط های نامرئی در یک واقعیت بزرگ بی اثر‎: ‎مرگ، مرگ، مرگ‎…
در چشم و گوش ما نقش و صدای مرگ است که رسوب می کند. در دماغ‎ ‎ما بوی مرگ است که می دود. در ‏دهان ما طعم مرگ است که می ماسد‎.‌‏ آن سالها، این جور‎ ‎تصویرها بسیار دیده می شد. خیلی ها از نزدیک دیدند درمیدان ها و خیل دیگر به‎ ‎جورهای ‏دیگر. هر روز ، هرشب ، هر ساعت ، بدن ها بود که می پاشید یک یک، ده‎ ‎ده، صد صد، …. مرگ به ‏آشکارترین و سخت ترین وضع به تجلی از در و دیوار و مثل هوا‎ ‎در همه جا در جریان‎.
مرگ با همه تلخی اش ، آرام آرام ساده می شود‎.‌‏ عادی می‎ ‎شود، ‏مثل هر چیز دیگر که وقتی زیاد شد عادی می‌شود و ساده، مرگ نیز عادی شد و‎ ‎ساده‎.‌‏ هرچیز آنگاه دیده می ‏شود و حسی بر می انگیزد که اندک است. زیاد که شد‎ ‎دیده نمی شود و آنقدر هم که دیده شود، دیگر حسی برنمی ‏انگیزد یا چندان حسی بر نمی انگیزد. در تجربه نسل ما مرگ چندان‎ ‎تکرار شد که دیگر دیده نشد و‎حسی بر نیانگیخت‎.
در تجربه زیسته نسل پیش و پس از انقلاب مفهوم مرگ به همین تقدیر تلخ دچار شد و مانیز هم‎. ‎همه لایه های پوست این نسل، پینه بست و زمخت تر شد از‎ ‎زمختی مرگ آدمیان، ‏چندان که مرگ آدمیان در آنان حسی بر نیانگیزد، مگر آنکه در‎ ‎معرکه ای به فایده‌ای به کار آید‌‎.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)