فرهود جلالی کندلوسی متولد ۱۶ آبان ماه سال ۱۳۴۴ خورشیدی، در روستای کندلوس از توابع بخش کجور شهرستان نوشهر، شاعر فولکلور، خواننده و نوازنده‌ی نی و للهِ‌وا مازندرانی بود.
مقاطع تحصیلی ابتدایی را در شهرهای نوشهر و چالوس به اتمام رساند و در سال ۱۳۶۶ در رشته علوم اجتماعی به دانشگاه تهران راه یافت. در همان دوران با تشویق “صادق علی کیا” با شعر آشنا شد. نخستین سروده‌هایش در قالب غزل و مثنوی بود. هم‌زمان نزد کیانی‌نژاد به فراگیری ساز نی نیز پرداخت.
در سال ۱۳۷۱ پایان‌نامه خود را در مورد فرهنگ و آداب و رسوم دهکده‌ی کندلوس تدوین کرد.
علاقه او به فرهنگ و هنر مازندران سبب شد تا قریحه شاعری خود را به سمت سرودن اشعار زبان طبری سوق داد.
در ایام تحصیل دانشگاه منظومه شعر مینا و پلنگ را به همان حس و حال روستای زادگاهش به زبان فارسی سرود. که نخستین اثر انتشار یافته با عنوان پارپیرار ۱ در سال ۱۳۷۸ به دست علاقه‌مندان رساند.

▪︎آلبوم‌ها:
– از کپاچین‌های البرز.
– پارپیرار ۱ چراغ موشی.
– پارپیرار ۲ ناری ناری کا.
– پارپیرار ۳ شیوَنگ.
– پارپیرار ۴ اَسری.

در سال ۱۳۷۶ با کمک و همکاری بعضی از هنرمندان منطقه، انجمن فرهنگی کجور را تأسیس نمود که به برگزاری جشنواره، شب شعر و نمایشگاه در خصوص فرهنگ و موسیقی مازندران در داخل و خارج استان مازندران منتهی شد و در حال فعالیت می‌باشد.
در سال ۱۳۸۲ مؤسسه فرهنگی هنری پار پیرار را تأسیس نمود و نیز مدیریت مؤسسه فرهنگی پار پیرار که در زمینه فرهنگ و هنر مازندران فعالیت می‌نماید را در تهران به عهده دارد.
سرانجام استاد جلالی در عصرگاه بارانی ۱۷ تیرماه سال ۱۴۰۰ بر اثر سکته قلبی در ۵۶ سالگی، دارفانی را وداع گفت.

▪︎نمونه شعر:
(۱)
فقیری
نوم خدا گمه که وی کریمه … اربابی که فقیرونی  رحیمه
گوش هاده از درد فقیری بوم … از دلی درد و چشم اسری بوم
دنیا دو دستنه: ارباب و فقیر … ات عده وشنینه ات عده هم سیر
اته جا که بیی تو اتا سیره … بدون وه دور و ور چهارتا فقیره
نون دربیاردن اویی چنگازیکه … اتا ماهی گیرنه اتا وازیکه
اگر اون ماهی هم رصد مونسته … دنیا ته چشم جور دیگر مونسه
ادم انی تنه منی نکرده ….. مال دنیائه حرص نزو نمرده
هینه ره که فقیری بی درمونه …. چون خوار نویه تی  دلی گمونه
کچیک ویمی بی شلوار چک پرستمی … اربابونه خنه ی دور گرسمی
همه خربزه خوردنه اما کول ….. امه گناه چی ویه ناشتمی پول
امه سالسر مهر فقیری داشته … بنویشت وه که نارمی شه شوم و چاشته
شلوار کینگن همه پینک بزه ….. طارم دونه ر امه دل لک بزه
وشنی ویمی باری سر خو شیمی ….. خوی دله چه نقشه ها کشیمی
خمیر لاگ خشک فطیر تاش بزه ….. فقارت امه خنه سره ره دزه
امه صندوق گل با عصا راه شیه … بیچاره مار چر بدبختی کشیه
مهمون ایمو نخود مییج ناشتمی … سیلی پشتی دیم ره سرخ داشتمی
فقط معرفتی چراغ سو دائه ….. کمک و کایر غیرتی بو دائه
مهر ومحبت دلی مرحم ویه … غم وغصه یواش یواش کم ویه
ای فقیری تره عاذا بکوشن ….. سر کوچه سر بهار ماه بکوشن
مردم دست و بال خیلی خالی وه … کل محل چهارتای وضع عالی وه
اتا چی ره که هرگز یاد نکمه ….. اگر مه وضع خوار بوو باد نکمه
پیر شه رفیقه پول ر رو بزوئه ….. سرخ و سیو چندتا درو بزوئه
رفیق ندا بوته مه دست دنیه ….. جان برار سیر چه غم وشنیه؟
مه پیر چشم بدیمه اسری بیمو … از نداشتی وه سالسر دی بیمو
گته خدا آخه من هم بندمه ….. چه ؟ شه زن و وچه ی شرمندمه
از بس که اربابون نتراشی وینه ….. مردم اون زمونه ناشی وینه
مردمی عقل و فکره زلفین زونه ….. شه خنه  سره ی دره تزئین زونه
اتا در خنه داشتمه با اتا گوگ ….. مه قرض و مه غصه مه دوشی گدوگ
اتا شو که داشتمه خیلی دردسر … قرض خواه بیمو امه خنه ی در
با تل تله دلی سوره بورده ….. گوگ ره هیته  آبرو ره بورده
فقیری که وی بخت و شانس فقیره ….. هر جور خمیر هاکنه نون کلیره
از فقیری شیر که واشی شال وونی ….. شه حرف  حق بوتنر لال وونی
ای فقیری وشنی شکم بمیری ….. آرزو به دل کنای دم بمیری
بمرد روز مه اته آخر مستمه ….. معلومه که از فقیری بی کسمه
تا دویمی  کس امه خواهون نوه ….. امه وجود هیچکسی گمون  نوه
خب هارشی زبون مرده شوره ….. خسته وونه  پیر و مار کنه مه گوره
سر و چش نییتی او ره شنه مه سر ….. خیال کنه هستمه ونی دردسر
بشورد نشورد النه کجاوه ی سر ….. اسپه پارچه ره پیچنه مه دور و بر
آقا منی خواره نماز نخونه ….. اربابی جور مه دالی راز نخونه
تابوت منی دو کنه به سمت خاک ….. خسته وونه بوردنر هسته هلاک
بمرد روز هم امه خاک نارنه سو … ترسمه مه اون دنیا هم همین وو
ای فقیری هله تو ول نکنی؟ ….. بمرد روز اتا آن هم نتونی؟
وقتی اربابونی بمرده روزه ….. تابوتی بن فقیرونی پشت قوزه
مرده شور هم نارنه آروم و قرار ….. بشوردنر درنه صف به قطار
ارباب که هیچ ونی زنا بمیره ….. فقیر سیو کنه عزا بییره
فقیری بلوز ازبرمه شل وونه ….. آدم که خب پی بوره خل وونه
ای فقیری تش دکفه تی دله ….. پولداری سه فقیر همیشه خله
ای فقیری ته ریکا ریکا بمیرن ….. عروسی شو ره ته عزا بییرن
فقیری که زیاد نووه برکته ….. سلامتی بالاترین نعمته
اربابی دل مال و منالی پی ه ….. اون همه عزت و جلال  پی ه
قبرستونی هر دویی وضع یکجوره … ات گلی جادارننه اون هم گوره
هر دوتایی کفن هم اندازهه ….. خبی بدی مونه که آوازهه
اسکندر که شاه جهانگشا وه ….. حاکم پا قدرت و با قوا وه
وه کاخ اگرچه هفت تا پشت قالی وه .. بمرد روز وه دوتا دست خالی وه
اما علی شاهی که شو نصفه شو … از غم فقیرون  وه چشم ناشته خو
دوش گیته وه  نصفه شو خرما ونون … فقیر و بیچاره ره دا بی گمون
همینی سه علی شاه جهونه ….. الگوی هرچی مردو پهلوونه
جان خدا دارمه چندتا آرزو ….. به حرمت فقیرونی آبرو
جوونمرد و بیگ دست خالی نوو … شرمنده ی ناکس مردی نوو
بی حرمت و بیچاره و زار نوو ….. نامرده محتاج و گرفتار نوو
گت مردی کچیک نوو هیچ زمون … چونکه همه وه ور دارننه گمون
فقیرون ره دست ایش نامرد نکن … چشم انتظارونی دل ره سرد نکن.
 ¤ برگردان فارسی:
– نام خدا را گویم که کریم و بخشنده است و تنها اربابی‌ست که برای فقیران مهربان است.
– گوش کن تا از درد فقیری بگویم، از درد دل و اشک چشم بگویم.
– دنیا دو دسته اند: ارباب و فقیر، یک عده گرسنه‌اند و یک عده سیر.
– اگر جایی یک پولدار سیر شکم دیدی، بدان که دور و برش چند فقیر  بی‌پول وجود دارد.
– نان در آوردن سخت است مانند دو ماهیگیر که یکیشان ماهی را بگیرد و دیگری شن و ماسه ته آب را.
– اگر ماهی بین دو ماهیگیر تقسیم می‌شد دنیا به چشم ماهیگیری که شن نصیبش شد نمایی دیگر داشت.
– آدم در قدیم این‌قدر حریص نبود و برای مال دنیا طمع نداشت.
– به خاطر همین است که فقیری درمان ندارد و چون درمان ندارد تو به فکر درمانش افتادی.
– بچه که بودیم با شلوارهای مندرس و کنهه می‌چرخیدیم و دور خانه‌ی ارباب‌ها و پولدارها می‌گشتیم.
– بچه‌های پولدار خربزه می‌خوردند و ما پوست خربزه‌ی آنها را می‌خوردیم تا مزه خربزه را بچشیم و گناه ما این بود که پول نداشتیم.
– روی پیشانی ما مهر فقیر داشت و انگار نوشته بود که  شب‌ها شام برای خوردن نداریم.
– نشیمن شلوار ما پر از پینه بود و دلمان برای برنج طارم و خوب لک زده بود.
– از گرسنگی در ایوان نشسته و می‌خوابیدیم و در خواب نقشه‌های بزرگ می‌کشیدیم.
– خمیر در کاسه خشک می‌شد و خراب می‌شد و فقر همه جای خانه‌ی ما را گرفته بود.
– در صندوق برنج و آذوقه‌ی ما موش با عصا راه می‌رفت و مادر ما از بدبختی و بی‌پولی عذاب می‌کشید.
– مهمان برایمان می‌آمد و ما آجیل نداشتیم و با سیلی صورت خودمان را سرخ نگه می‌داشتیم و آبروداری می‌کردیم.
– فقط چراغ معرفت روشنی داشت و کسانی که به کمک در کارها می‌آمدند با غیرت و بدون چشم داشت کار می‌کردند.
– مهر و محبت مرحم دل می‌شد و غم و غصه کم رنگ  بود.
– ای فقیری الهی بمیری و تو را در سر کوچه‌ی ما بکشند.
– در قدیم دست‌های مردم از پول خالی بود و در محل چند نفر پولدار بودند.
– یک چیزی را هرگز از یاد نمی‌برم و اگر وضع مالی من خوب شود فخر نمی‌فروشم.
– پدرم با خجالت یک بهانه برای بی‌پولی آورد و از دوست پولدارش پول قرض خواست.
– دوستش قرض نداد و گفت پول ندارم … آری سیر درد دل گرسنه را نمی‌فهمد.
– دیدم که پدرمم از خجالت اشکش جاری شد و از بی‌پولی از پیشانی‌اش دود بلند شد.(عصبی شد)
– پدرم می‌گفت: خدایا من هم بنده‌ی توام، پس چرا شرمنده‌ی زن و بچه‌ام می‌شوم.
– از بس که ارباب‌ها زمین‌های خود را نمی‌تراشیدند. مردم زمانه ناشی و نابلد بودند.
– ارباب‌ها به عقل و عقاید مردم قفل می‌زدند و درب خانه خود را با طلا آراسته می‌کردند.
– دار و ندار من یک خانه‌ی یک در بود و یک گوساله کوچک و غم و غصه‌ام دوش به دوشم وجود داشت.
– یک شب که خیلی دردسر داشتم، شبی بود که طلبکارم آمد جلوی خانه‌ام.
– با داد و بیداد چراغ دلم را خاموش کرد و گوساله و آبروی مرا به جای طلبش برد.
– کسی که بد شانس و فقیر است هر جوری نان درست کند نانش می‌سوزد.
– از فقیری شیر (با فهم و قدرت) هم که باشی روباه (ابله و نادان) خوانده می‌شوی.
– ای فقیری الهی گرسنه و آرزو به دل جلوی خانه‌ات جان بدهی.
– روز مردن که روز آخر زندگی من است؛ معلوم است که باز هم از فقیری بی‌کسم.
– تا بودیم کسی خواهان ما نبود و کسی متوجه وجود ما نمی‌شد.
– اگر به زبان مرده شور نگاه کنی خسته که می‌شود روح من و پدر و مادرم را لعنت می‌کند.
– با دقت مرا نمی‌شورد و فکر می‌کند برایش دردسر هستم.
– کامل و خوب نمی‌شوید و پارچه‌ی سفید را دورم می‌پیچد تا زودتر کارم تمام شود.
– ملای محل آن‌جوری که برای اربابان و پولداران نماز  میت می‌خواند برای من نمی‌خواند.
– تابوتم به سوی قبر می‌دود، دیگر خسته شدم و تن من  برای دفن شدن و مردن هلاک است.
– روز مرگ من هم قبرم مثل خودم خواهان و روشنی ندارد و می‌ترسم در دیار باقی هم همین‌طور باشد.
– ای فقیری این دم آخر هم مرا رها نمی‌کنی؟؟؟ روز مرگم هم باید با تو دست و پنجه نرم کنم؟؟؟
– اما وقتی که روز مردن ارباب و پولدارهاست زیر تابوت پر است از رعیت و پشت مردم زیر تابوت قوز می‌کند.
– مرده شور هم برای شستن پولدار آرام و قرار ندارد و بر عکس روز مرگ من، مردم برای شستن فرد پولدار صف می‌کشند.
– ارباب و پولدار که هیچ، اگر زن‌هایشان هم بمیرند فقرا و مردم برایش سیاه می‌پوشند تا عزادار باشند.
– فقیر و مردم رعیت از گریه برای پولداران تمام بلوز خود را خیس اشک می‌کنند و آدم که به این کار توجه می‌کند دیوانه می‌شود.
– ای فقیری الهی دلت آتش بگیرد؛ چون به خاطر وجود تو پولدارها ما فقرا را خل و دیوانه می‌دانند.
– ای فقیری الهی پسرت بمیرد و یا شب عروسی‌اش شب عزای تو باشد.
– فقیری اگر زیاد نباشد برکت است و سلامتی بالاترین نعمت است.
– دل ارباب و پولدار بعد مرگ دنبال مال و منالشان است و به فکر جاه و جلال خود می‌افتند.
– در قبرستان وضع فقیر و پولدار یکی است و جای هر دو یک وجب خاک است.
– کفن هر دو هم اندازه است ولی خوبی و بدی است که در دنیا و خاطرات می‌ماند.
– اسکندر مقدونی که جهانگشا و با قدرت و عظمت بود.
– اگرچه پول و طلا داشت و در کاخش قالی‌های با ارزش وجود داشت اما روز مرگش دستانش خالی بود.
– اما امام علی(ع) شاهی بود که فقیرانه می‌زیست چشمانش از غم فقیران خواب نداشت.
– نیمه شب نان و خرما به دوش می‌گرفت و به فقرا می‌داد.
– به خاطر همین است که امام علی(ع) شاه دو جهان و الگوی جوانمردان است.
– خدایا چند آرزو دارم که از تو می‌خواهم به آبروی فقرای آبرومند آرزویم را برآورده کنی.
– دستان جوانمرد و پهلوان (بخشنده) از پول خالی نباشد و دستش جلوی ناجوانمردان دراز نشود.
– جوانمرد بی‌حرمت و بیچاره و محتاج به نامرد نشود.
– مرد بخشنده و بزرگ هیچ وقت کوچک نشود چون نیازمندان به دستش نگاه دوخته‌اند.
– خدایا فقیران را محتاج نامردان مکن و دل چشم انتظاران را سرد نکن.

گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)