برخلاف منتقد ِ آتی که برای سقوط این کیبورد زمانی مشخص تعیین نمیکند، سبکشناس خبرهٔ دیگری، این یکی کمدین سرپایی، مبهم و فلـّه نظر میدهد نثر این قلم ”سالهاست“ از سبک خودش خارج شده و از”آبجکتیویتی پیشین فاصله گرفته.“
آیا اگر با اظهار ندامت و استغفار از انحراف، به ”آبجکتیویتی پیشین“ رجعت کنم قضیه حل است، به من اعادهٔ حیثیت خواهد شد و در چشم خردهگیرهای سمج ارج و قربی پیدا میکنم؟ حتماً و قطعاً و مطمئناً نه. بعد نوبت فقدان اینترسابجکتیویتی پستمدرن و جریان بینامتنی و مفاهمهٔ بینالاذهانی خواهد بود که ارتکابات اینجانب ”سالهاست“ از کمبود آنها رنج میبرد.
این یکی بیشفعال، علاوه بر دستگرفتن ذرّهبین سبکشناسی، بی فوت وقت دست به تلفن میشود و کسی را مأمور تحقیق میکند که آیا هوشنگ ابتهاج واقعاً سالها پیش درخواست دیدار با من کرد.
به نظر فرد مزبور، ”غریب و مضحک است هوشنگ ابتهاج با دبدبه و کبکبه آن زمانش جوانی بیستوچند ساله که هیچ نامونشانی در شعر و موسیقی نداشته را به دفترش دعوت کرده باشد و پشت سر محمدرضا شجریان صفحه گذاشته باشد“ و الیٰ آخر تا انتهای آسمانریسمان ابلهانه.
پس از آنکه دوریس دِی، بازیگر موطلایی هالیوود دهههای ۱٩۵۰ و ۶۰، در فیلمی نقش دختر چشموگوشبسته بازی کرد یکی از رُنود آن حوالی گفت ”ما دوریس را وقتی هنوز باکره نشده بود میشناختیم.“ ما هم هوشنگ خان را وقتی هنوز ”پیر پرنیاناندیش“ نشده بود میشناختیم.
داستان از این قرار بود که روزنامهٔ آیندگان را هر صبح از شاه گرفته تا مقامهای رده بالای اداری و سیاسی و دانشگاهی میدیدند.
جماعت میگفتند تنها بخش عاری از دروغ روزنامهٔ کیهان صفحهٔ حوادث آن است و دفتر مخصوص شاه و ساواک خبر ریزش زمین و درچاهافتادن کمپرسی را دستکاری و سانسور نکردهاند. و صفحهٔ ترحیم روزنامهٔ اطلاعات تنها قسمت حقیقی آن است چون کسانی واقعاً مُردهاند و با اسامی بانیان مجالس ترحیم میتوان تهوتوی قضایا را درآورد: کی داماد خالهٔ کیست و هیئت مدیرهٔ بانک و معاونان وزرا روی چه حسابی انتخاب شدهاند (در نظام ولایی زیرآبی میروند و کمتر آگهی ختم به شکلی میدهند که بتوان سرنخ باندهای حکومت پیدا کرد).
اهمیت آیندگان در این بود که ناظران سیاسی و سیاستسازان آمریکا داریوش همایون را از معدود آدمهای صحاری نفتی میدیدند که حرف خصوصی و نوشتهٔ عمومیاش، تا آن حد که انسجام شخصیت در جامعهٔ ایران امکان دارد، به هم نزدیک است، باسواد و مطـّلع است و نظرش چفتوبست و منطقی منسجم دارد عاری از ایرونیبازی و تعارف و بدهبستان و ماساژ احساسات افراد.
به همین سبب، شاه و هویدا آدمی تکرو را، هرچند به او علاقه نداشتند، نزدیک خودشان نگه میداشتند تا گوشی دستشان باشد زیرا نظر او میتوانست بر نظر آمریکا که تعیینکنندهٔ نهایی بود اثر بگذارد.
طبیعی بود آقای ابتهاج روز را با خواندن مطلبی جدی، از جدیترین مطالب آن ایام در جریدهای عمومی، و مربوط به طرز کار شورای موسیقی و محصولات برنامهٔ گلها و تالار رودکی در سختگیرترین نشریهٔ یومیهٔ مملکت شروع کند. اگر هم کبکبه و دبدبهای داشت نسل مه ۱٩۶۸ نوعاً خریدار اِفـِه نبود.
آدمهای توسریخورده از امثال محمدعلی رجائی و عباسعلی عمید زنجانی و تحقیر و لگدمال شدهٔ حراست شورای انقلاب فرهنگی دشوار بتوانند مجسم کنند زمانی هوشنگ نهاوندی و فرهنگ مهر و علینقی عالیخانی که جزو هیئت حاکمه بودند دانشجو را با خوشرویی و مهربانی و احترام تحویل میگرفتند، تا چه رسد کارمند دپارتمان ساز و آواز رادیوتلویزیون.
سرپرست برنامهٔ گلها مرا نه به ساختمان جام جم، که به خانهٔ زیبایشان در خیابان کوشک دعوت کرد. بعید بود دعوت به تلویزیون را بپذیرم (و بعدها بشنوم ’اومد پیشم‘). ایشان اسم مرا نمیدانست چون همان طور که چشمهای کمدین هم میبیند بالای آن مطلب (و کلا رشته یادداشتها دربارهٔ موسیقی ایرانی) نام دیگری بود.
|
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.