استاد اسفندیار جهانشیری فرزند “حاج جان‌میرزا” از پیشگامان غزل نوکلاسیک تربت حیدریه و خالق شعرهای گویشی کم‌نظیر تربتی متخلص به “صفی” شاعر ایرانی زاده‌ی ۲۵ اسفند ماه ۱۳۲۳ خورشیدی در یکی از روستاهای تابعه‌ی زاوه به نام صفی‌آباد است.
“فانوس خیال” که اثر مشترک آقای اسفندیار جهانشیری و جناب آقای علی اکبر عباسی بود در ابتدای دهه‌ی هشتاد چاپ شد و نام ایشان را به عنوان شاعرانی پیشگام در شعر نوکلاسیک تربت حیدریه به ثبت رساند. مجموعه‌ی دیگر ایشان به نام “لحظه‌های بی‌برگشت” شامل اشعار نیمایی ایشان است که در کنار اشعار سپید علی امیری در همان سال ۱۳۸۳ منتشر شد.
در سال ۱۳۴۲ موفق می‌شود در رشته‌ی علوم طبیعی دیپلم بگیرد. پس از اخذ دیپلم وارد دوره‌ی خدمت سربازی شده و به مدت دو سال دوره‌ی سپاه دانش را در یکی از روستاهای دور افتاده‌‌ی زنجان طی کرده و پس از آن به استخدام آموزش و پرورش در می‌آید. در سال ۱۳۴۷ در حالی که مشغول خدمت بود توانست در انستیتو تکنولوژی مشهد فوق دیپلم بگیرد و در ادامه حدود سال ۱۳۵۶ یا کمی قبل، پس از وقفه‌ای چند ساله وارد دانشگاه علم و صنعت شده و در رشته‌ی مهندسی برق ادامه تحصیل داد. این ادامه تحصیل مصادف می‌شود با سال‌های انقلاب و وی به مدت دو سال از تحصیل باز می‌ماند و نهایتا در حدود سال‌های ۶۱ – ۶۲ با مدرک کارشناسی برق از این دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. از آن تاریخ به بعد به عنوان مربی برق در هنرستان‌‌های فنی طالقانی و دکتر حسابی تربت حیدریه مشغول خدمت شده تا سال ۱۳۷۷ که بازنشسته شده‌اند. چند سال بعد از بازنشستگی به مشهد رفته و در ساکن این شهر شده و نیز عضو نظام مهندسی خراسان هستند و در نظام مهندسی مشهد مشغول به کار می‌باشند.
اسفندیار جهانشیری در تعریف شعر می‌گوید: “تعریف شعر همیشه دستخوش تحولات بوده و هست، و تا کنون تعاریف زیادی از شعر شده است و این طور می‌شود نتیجه گرفت که همواره با توجه به تغییراتی که در ساحت شعر و سرایش و ملاک‌ها و معیارهای آن روی داده است تعرف شعر هم عوض شده است، پس شعر تابع تعریف نیست و در حقیقت این تعریف شعر است که تابع شعر به حساب می‌آید.”

▪︎نمونه شعر:
(۱)
چشم بارانی

امروز که در چشم تو بارانی‌ام ای عشق
یک لحظه امان‌گیر ز ویرانی‌ام ای عشق
رو بر در دیگر نکنم گر که تو امشب
در شعله‌ی تردید بپیچانی‌ام ای عشق
هرگز نشود تا شکنم حُرمتِ غم را
صد بار چو در خویش بسوزانی‌ام ای عشق
با این همه تدبیر نشد آن‌که زُدایم
نقشی که رقم خورد به پیشانی‌ام ای عشق
تاریک شدم چون شب ظلمانیِ تردید
برخیز شبی بهر چراغانی‌ام ای عشق
کو غیر تو و مِهر توام دست نجاتی
از ورطه‌ی این بی‌سر و سامانی‌ام ای عشق
صد بلبل شوریده نواخوان شده در باغ
امروز در این شور غزل‌خوانی‌ام ای عشق
در سینه برویان پس از این بذر وفا را
امروز که در چشم تو بارانی‌ام ای عشق.

(۲)
دست التجا

آنچه آسان می‌رسد بر مردم آسان می‌دهند
بهر نانی گاه مردم نیز ایمان می‌دهند
در خیال نوجوانان مرگ گر ناباوری‌ست
لیک پیران گاه مُردن سخت‌تر جان می‌دهند
خصلتی را من بنازم کز سر عِزّ و شرف
نان خود از اهل می‌گیرد به مهمان می‌دهند
زیر و رو دارد جهان هر لحظه‌ای، غافل مباش
گه شود فرمان‌برانی را که فرمان می‌دهند
زنده‌جانی را ندیدم من شقی‌تر از بشر
وز چه گو این نام نیکو را به انسان می‌دهند
با خدا باش و نگر در خاکیان اخلاص را
کان نکویان بر مریضان حکم درمان می‌دهند
در بیابان بارها من دیده‌ام با چشم خویش
روزی ِگرمی میان سنگ بریان می‌دهد
پیش آن صاحب‌کرم یازید دست التجا
شیر پستان را به طفل چشم‌گریان می‌دهد.

(۳)
غزل محلی

تَه‌بِساطِ هر خِرمَن موشتِ کاهیُم دَرَه
مونِ اَمبِزِ گُندُم جُو سیاهیُم دَرَه
چو چِنی تِمُم کِردی با مُو و نِدَنِستی
سُخت و سوزِ ما اَخِر اشک وآهیُم دَرَه
مُور تو اَخِرِ عُمری از خودِت وِر اَوُردی
بی‌خِبر که ای عَشِق خَنِه خواهیُم دَرَه
یَک دَمِ دِ ای پیری سَر بِزن به ما یَک شُو
ای دِلِ خِرَبِه‌یْ ما سِرپِناهیُم دَرَه
رَفتی از بِخِ ای دل نَه‌گِذَر نِدَنِستی
ای کِوِر بی‌اَخِر کورِه‌راهیُم دَرَه
پوشتَه کِردی از کوشتَه با نِگاه و نِمدَنی
مونِ ای‌هَمَه عَشِق بی‌گناهیُم دَرَه
بی‌وِفا اَگِر اِقذِر ما دِ چَشمِ تو خارِم
خارِ سَرِ دیفالُم یَک نگاهیُم دَرَه
از کنارِ چِپّی‌اُو رَد مِری و نِمدَنی
رِشتِه‌یِ قِناتِ عشق قَرِه‌چاهیُم دَرَه
اَنبِزایِ شعرِ ما وِرمِگَن خِلَشورَه
مونِ انبزِ گُندُم موشتِ کاهیُم دَرَه.

گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

منابع
– شاعر همشهری؛ اسفندیار جهانشیری؛ به کوشش و قلم بهمن صباغ‌زاده.
– کتاب تربت عشق؛ فریاد نیشابوری.
– سخنوران زاوه؛ محمود فیروزی‌مقدم.
– فانوس خیال؛ علی اکبر عباسی و اسفندیار جهانشیری.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)