به گام های استوار تو نیازمندم ! ای چابک سوار !
چکاچک شمشیر تو را می ستایم ای سامورایی
برق شمشیرت را رهنمون باش بر اعماق روحم.
بتاز بر من!!
ای قوس و قزح فراخ ترین دشت ها
دیگر این شکوفه های زیبای حریر گونه لرزان را نمی خواهم
سرشار گشته درونم از حریرهای همه باغها و گلزارها
جانم بسوخت و توانم تاق شد !
از این همه اشک و حسرت و ناله و درد
دیگر نمی خواهم این همه نرمی و ناز را
برقی بزن که از پس آنها شاخه های تنومند پدیدار گردد
تا جانی بگیرد این دلم و توانی یابد زانوانم
برای پیمودن این سراشیبی
******
زایش حاصل حرکت است و پوسیدگی اثر سکون
زایش و پویایی حاصل منطق است .
حاصل احساس اما چیست اگر بگویم حمافت گزافه نیست!
عقب ماندگی و رکود و فروماندن و فرورفتن.
زیباترین احساسات به زیرت می کشند روزی.
می رسی به هیچ به ناچیزی.
چه باید کرد با احساس؟
گویی باید چنان سربازی که می جنگد بادشمنی ، می کشد در حالی که اشک می ریزد با این دیو درونی جنگید
باید روبرو شد و ایستاد و جنگید
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.