انگار از قول رهبر کنونی نظام اسلامی عنوان شده است که امام امت اسلامی از طرف «خدا» تعیین می‌شود. بخش بزرگی از نبرد تمدن‌ها در تاریخ در واقع نبرد خدایان تمدن‌ها بوده است و به این ترتیب طرف فاتح اعلان می‌داشته که خدای او بزرگ‌تر است زیرا در نبرد با طرف مغلوب، خدای آنها را شکست داده است. به این ترتیب مفهوم «خدای بزرگ‌تر» در اندیشه اسطوره‌ای شکل گرفت. خدای قوم مغلوب البته می‌توانست در اقمار خدای غالب به حیات خود ادامه دهد و یا اینکه به صورت کلی کنار زده شود. در مواقعی نیز خدای قوم غالب در واقع تغییر نام یافته خدای قوم مغلوب بود مانند آشور که خدای بزرگ بخش بزرگی از غرب آسیا شده بود بعد از آنکه بابل که معبد بزرگ مردوک یعنی اساگیل در آن قرار داشت، به دست آشوریان افتاد و آشور نام دیگر مردوک گشت. امپراتوری آشور در واقع یک حکومت دینی بود که شعار آن «آشور بزرگتر است» بوده و البته در اعمال قساوت و جنایت، کمتر نمونه‌ای برای آن می‌توان یافت. تکامل ایده خدای آفریننده در اندیشه بشر فرایند طولانی را طی کرده و تا هنوز متوقف نشده اگرچه مسلمانان بر این باورند که ایده غیرقابل گسترشی از خداوند را پیامبر آنان معرفی کرده و پرونده این ایده را برای همیشه بسته است. از این موضوع که بگذریم، مسئله کیفیت حضور خداوند در جهان از نکات افتراقی ادیان است و حتی در بین باورمندان و مومنین به یک دین از وجه روشنی برخوردار نیست. به احتمال زیاد بیشترین افتراق در این مسئله هم مربوط به مومنین به الله است و کیفیت حضور و دخالت الله در جهانی که گفته می‌شود او آفریده است. مسئله ویژه‌تر و خصوصی‌تر هم البته مربوط به حضور الله نه در جهان طبیعی بلکه در جوامع انسانی است. با توسعه و گسترش ایده «جامعه انسانی» و مسئله شهروندی و دولت-ملت و مفاهیم مرتبط با آن هم حضور الله در جوامع بشری شکل پیچیده‌تر و متکامل‌تری پیدا کرد و نطفه «اسلام سیاسی» در اذهان برخی از اندیشمندان مسلمان بسته شد. چگونه است که تمام امورات جهان تحت سلطنت الله قرار دارد اما «قدرت سیاسی» خارج ار حوزه سلطنت الله قرار می‌گیرد؟ چنین پرسشی البته مرکز اندیشه سیاسی رهبر پشین انقلاب را تشکیل می‌داد همانگونه که مثلا اندیشه محوری بخش بزرگی از بنیادگرایان اخوان مانند سید قطب نیز بود. وقتی سید قطب تمام غرب را دارالکفر یا طاغوت می‌خواند و شعار الاسلام هوالحل را سرمی‌دهد، به روشنی می‌توان فهمید که منظور او از غرب تمام تمدن بشری است که قدرت سیاسی را از حوزه سلطنت خداوند خارج کرده است. در داخل روحانیت شیعه البته این مسئله کمی غامض‌تر است. غالب روحانیون شیعه بر این باورند که تاسیس «قانون»، یعنی ابزاری که مناسبات میان آدمیان را در جامعه سازمان دهد در عرض شرع انور قرار می‌گیرد. به این سبب است که تقریبا تمام روحانیون شیعه، هر حکومتی را در زمان غیبت نامشروع می‌دانند و غصب امر امامت. البته بخشی از آنان که بیشتر به سمت اخباریان متمایل‌اند، آنچنان که استرآبادی هم تصریح کرده، قایل به مسکوت گذاشتن این قضیه هستند و غالب اصولیین قایل به جواز مداخله فقیه در امور حسبیه. بسیار بسیار اندک هم البته قایل به منطقه‌الفراغ در شرع و امکان تاسیس قوانینی در حوزه‌هایی خاص مانند بیمه یا بانکداری. جالب است توجه کنیم یکی از مشکلات عمده نائینی در توجیه مبنای شرعی جنبش مشروطه همین تاسیس قانون بوده است و یا تلاش رقت‌انگیر جناب یوسف‌خان مستشارالدوله در کتاب «یک کلمه» او برای تاسیس قانون و وجود «حاکم» . در اندیشه سیاسی خمینی که متاثر از درک نادرست او از آراء عرفای متعلق به نحله فکری ابن‌عربی و به ویژه بخش شیعی آن که عمدتا تحت تاثیر حیدرآملی است، امامت امت از ولایتی برخوردار است که شعبه‌ای از ولایت محمدیه است- اگرچه در آراء ابن عربی ولایت محمدیه، مطلقه نیست- این اندیشه که بسیاری از فقهای درجه اول آن را شرک‌آمیز می‌دانند، در ذهن خمینی به آنچنان نتایج عجیب و غریبی منتج می‌شود که حدود آن بسیار فراتر از ولایت مطلقه فقیه می‌رود. در واقع، فقیه در اندیشه او از ولایت تکوینی برخوردار است، یعنی فقیه واسطه فیضی است که نظام هستی، کاینات و همه امور عالم به وساطت او ممکن می‌شود و عدم حضور او مساوق عدم جهان است.

اما به گمان من مشکل بزرگی روبروی مسلمانان و به ویژه شیعیان قرار داشت. برای سالیان طولانی خبری از حضور الله در جهان یا جوامع انسانی نبود آنچنانکه گویی بسیاری از مسلمین عملا به حضور او بی‌اعتناء شده بودند یا آن را مورد تردید قرار داده بودند. روحانیون شیعه که به باور من بزرگترین تردید‌کنندگان در وجود الله و آخرت هستند، با یافتن اسم اعظم «قدرت» همگی در سلک سجود برندگان به این خدای جدید درآمدند آنچنانکه این اسم را برجای اسم الله نشاندند و فاش نیز می‌گویند که «قدرت بزرگتر است». روحانیون شیعه بعد از صدها سال بحث و فحص و تتبع و غور در امورات دینی، عملا مستند محکمی در دست نداشتند که دیگران را متقاعد کنند که صحبت‌های آنان چیزی بیشتر از باد هواست و برآمده از تخیلات کودکانه‌شان نیست، و کم کم خود نیز باورشان شده بود که احتمالا مباحث‌شان مابه ازای خارجی ندارد. تنها چیزی که می‌توانست این نقیصه را برطرف کند مسئله «قدرت» و در راس آن قدرت سیاسی بود. چنین شد که الله با بیش از هزار اسم فقط در اسم «قدرت» خلاصه شد و تقریبا جای او را گرفت. برای دیگر مسلمانان نیز تقریبا وضعیت مشابهی وجود داشت. آنان سرخورده از غیبت الله در جهان و جوامع، اکنون تصمیم گرفتند تا خشمگینانه با منفجر کردن خود نام او را در خیابانهای پاریس و بروکسل فریاد زنند یا بی‌گناهان را به یاد او در شامات و عراق سرببرند. در ایران نیز جوانان را دسته دسته به گناه محاربه با او به سیاه‌چال فرستادند یا بر فراز دار قربانی کردند یا در خیابان به گلوله جنگی بستند. هیچ چیز دیگری به جز قدرت سیاسی نمی‌توانست تردید روحانیون را در وجود خدایی که از آن گفتگو می‌کردند بر طرف کند، قدرتی که به تدریج بر جای خدای اصلی نشست و اکنون رهبر انقلاب بر این باور است که این «قدرت» است که امامت امت را تعیین می‌کند. بزرگترین مستند او نیز شکست قوم مغلوب یعنی ملت است در برابر قدرت خدای آنان که بزرگتر است.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)