داستانی هولناک از شکنجه زنان زندانی در شکنجه گاه اختراعی حاج داوود
پوران نائبی: حاج داوود را باید در شکنجه مخوف واحدهای مسکونی شناخت
خانم پوران نائبی زندانی سیاسی دهه ۶۰ داستان زندان و شکنجهاش توسط حاج داوود رحمانی را چنین آغاز می کند:
«من از آذر سال۱۳۶۲ تا خرداد سال۱۳۶۳ در واحد مسکونی قزلحصار به سر بردم. در حقیقت ۶ماه آخر این واحد در آنجا بودم. زیرا واحد مسکونی در سال ۱۳۶۲ تشکیل و در خرداد ۱۳۶۳ شکست خورد و جمع شد.
شکنجه گاه واحد مسکونی چه جایی بود؟
واحد مسکونی محلی بود که به ابتکار حاج داود رحمانی، اواخرسال۶۰ در نزدیکی سالن ملاقات واحد۳قزلحصار، به منظور دیگری ساخته شده بود.اما از اواسط سال۶۲ تبدیل به شکنجهگاه خواهران زندانی شد. قفس وتابوت هم در محل زورخانه واحد۳ قزلحصار بود.
برای انتقال ما به اینجا دلیل مشخصی ارائه نشد. فقط گفتند شما در داخل زندان «تشکیلات زدهاید» و اطلاعات زندان را بیرون داده اید! این موضوع به دنبال لورفتن تشکیلات خواهران در اواخر سال ۱۳۶۱ در زندان قزلحصار پیش آمد. آن موقع ما شاهد بودیم که هرازگاهی یک، دو یا چندتا از خواهران را میبرند. [حاج داوود رحمانی همدست تبهکار لاجوردی به او پیوست!]
اما دیگر نه خبری آنها از اوین میآمد، نه از شهرستانها. این قضیه ادامه داشت تا اینکه در اواخر آبان یکشب من را صدا زدند، گفتند کلیه وسائلت را هم بیاور. ساعت دوازده شب بود، از همان دم در چشمبند زدند و من را سوار ماشین کردند. حدس زدم به گوهردشت میرویم. اما ۱۰دقیقه بعد ماشین ایستاد. ۲ نفر بالا آمدند و بدون اینکه حتی یک کلمه حرف بزنند، با لگد ابتدا خودم و بعد ساکم را به پایین پرتاب کردند.
به داخل یک حیاط رفتیم، از زیر چشمبند نگاه کردم. یک حیاط معمولی با باغچهیی در وسط. حدود ۳ تا ۴ساعت همانجا ایستاده منتظر ماندم. اما همین که خسته شدم و نشستم، ناگهان پاسداران وحشی من را زیر مشت و لگد گرفتند. آنچنان بیرحمانه میزدند که پرتاب شدم وسط باغچه و با سر رفتم توی دیوار…
روز بعد همه زنان زندانی را یکجا جمع کردند و لاجوردی و داوود رحمانی آمدند و تهدید کردند که: اینجا دیگر آخر خط ما با شما هست! به اینجا میگویند قیامت. هیچکس هم خبر از شما نداشته و ندارد.
بعد هم ما را تحویل یکسری که میگفتند بازجوهای ما هستند دادند. اما حاج داوود رحمانی باز آنقدر غیظ و کین داشت که هر چند روز یکبار می آمد و سر میزد و با لهجه لمپنی و مشمز کننده از کنارمان رد میشد و بر تن مجروح و زخمی خواهرانمان مشت و لگدی میزد و میگفت: هنوز زنده هستید؟ نفس میکشید؟ [نام حاج داوود یادآور شکنجه قفس، خاطرات تلخ یک زندانی]
در واحدهای مسکونی قرلحصار چه گذشت؟
درواحد مسکونی زندان قزلحصار شکنجه های مختلفی بود:
– کلاغ پر با چشم بند و چادر
– سینه خیز
– زدن چوب میخدار به سر
– ساعتها ایستادن روی یک پا درحالی که دو دست بالا هست
– ضربه با نوک تیز کفش به پاها و پهلو و شکم و…
– ضربه به سر با کابلهای سیم دار
– وادار کردن زندانی به فحش و بد و بیراه به دوستان و سازمان و رهبری روی یک صندلی بنام صندلی اعتراف.
– پخش نوحه و روضه از بلندگوها با صدای بلند بعد از ۱۲شب تا صبح.
– زدن به سر و پهلو هنگام خواب
– وادار کردن زنان زندانی که صدای حیوانات در بیاورد.
– مجبور کردن زندانی به حرکت روی چار دست و پا با چشم بند و چادر و سوار شدن خائنان و بازجوها روی زندانی.
– ساعت های متوالی در آفتاب نگه داشتن با تمامی پوشش و چادر و چشم بند.
– شکنجه و شلاق زنان زندانی در مقابل همدیگر هم در حالی که که نفر ناظر با چشم بند بود و فقط صدای شلاق و کابل و آه و ناله و ….را میشنید.
– نگه داشتن زندانی بصورت سیبل و لگد پرانی بازجوها و شکنجه گرانی که از کنار او رد میشدند به نقاط حساس بدن از پشت و جلو و شکم و پهلو.
شکنجههایی که بچه های دیگر، که یکسال ونیم آنجا بودند، تحمل کردند دردناکتر بود. یکی از آنها به نام فاطمه را آنقدر شلاق زده بودند که حتی با بانداژ هم نمیشد خونریزی پاهایش را بند آورد. پاهایش را در یک کیسه نایلونی کرده بودند که خون روی زمین نریزد و او خودش را روی زمین میکشید. [حماسهخاموش زنان زندانی دهه۶۰؟ : گفتگو هما جابری]
در واحد مسکونی تجاوز به زندانیان یک شکنجه عادی بود!
پاهای خواهری بنام اعظم دراثر کابل مستمر، به یک تکه گوشت تبدیل شده بود، دیگر شکل پا نداشت، نه انگشت داشت و نه پاشنه، یک شکل مستطیلی کج و معوج بود، تا آخرین روزهای زندان جیره روزانه کابل داشت.
در واحد مسکونی تجاوز به زندانیان یک شکنجه عادی بود. اما در همین حد هم باقی نمیماند. خواهری به نام مریم آنقدر لاغر شده بود که شبیه به اسکلت بود، وقتی من او را دیدم وحشت کردم، روی استخوان های او فقط پوست بود. احساس میکردیم هرلحظه میشکند. به بچه ها میگفتند چون منافق بوده اید، تمام گوشت بدنتان باید آب شود.
زندانیان زن را در جمع مجبور میکردند صدای حیوانات دربیاورند. زندانیان باید سرشان را پایین میگرفتند. اگر کسی سرش را صاف نگه میداشت، آنقدر ضربه به سرش میزدند که میافتاد.
در محل استراحت به صورت ایستاده یا نشسته باید استراحت میکردیم، یا مجبور بودیم جلو بازجوها، اگر اجازه استراحت میدادند، بخوابیم. یک پتوی کثیف سربازی داشتیم که روی خودمان میکشیدیم، اگر پایمان از پتو بیرون میزد با کابل میزدند. یک لحظه هم آرامش نبود. زندانی تمام وقت در هراس از شکنجه و آزار جسمی و روحی به سر میبرد.
زنانی که در اثر شکنجه تعادل روانیشان را از دست دادند
یک زن زندانی که دراثر فشار تعادل روانی خود را از دست داده بود، به خودش فحش و ناسزا میگفت. چون مدتها اورا مجبور کرده بودند که این ناسزاها را در چندین صفحه بنویسد.
تعدادی دیگر از خواهران برای اینکه چیزی به دشمن ندهند، تلاش کرده بودند که با شیشه های عینک خودکشی کنند همچنین بر اثر ضربات کابل و شلاق بر سر، چند نفری روانی شدند که یکی از آنها هم بعدها به بیمارستان روانی منتقل شد. همانجا جانباخت وی دانشجوی پزشکی بود و به او در بند دکتر میگفتیم.
همه این جنایت ها تحت نظر حاج داود رحمانی انجام میشد.
اما نکته قابل توجه در دوران واحد مسکونی و قفس چه از خودم و چه از نظر سایر زنانی که دیدم وخبر داشتم این است که علیرغم تمامی جنایت ها و رذالت هایی که پاسداران در حق زن انقلابی و مجاهد خلق اعمال میکردند، اما این زنان مجاهد و انقلابی به هر قیمت در برابر دژخیم مقاومت میکردند و تمام این رنج ها جز افتخار برای ما چیز دیگری نبود.
قهرمانان زیر شکنجه که در قتلعام ۶۷ به دار کشیده شدند
جا دارد اینجا یاد کنم از دوستان و همرزمانی که با هم در واحدهای مسکونی بودیم و بعدها در قتل عام ۶۷ سربدار شدند شهیدان والا مقام؛
۱. اشرف فدایی
۲. عفت اسماعیلی
۳. رقیه حنیفی
۴. تهمینه ستوده
۵. مینا شکوه عبدی
۶. فرنگیس و سهیلا محمد رحیمی
۷. آزاده طیب
۸. مژگان سربی
۹. سپیده زرگر
۱۰. محبوبه حاج علی
۱۱. زهره جمشیدی
۱۲. طیبه حیاتی
۱۳. مریم پاکباز
۱۴. اشرف موسوی
۱۵. فاطمه زهرا نکو اقبال
۱۶. مریم گلزاده غفوری
۱۷. شورانگیز و مهرانگیز کریمیان
۱۸. ملیحه اقوامی
نمونههایی از زنانی که زیر دست حاج داوود شکنجه شدند
اولین کسی که بایستی از آن یاد کنم مجاهد شهید و دلاور مینا توده روستا است. زنی شیراوژن و برخاسته از قلب مردم یکی از روستاهای اطراف کرج بنام «تنکمان» که وی در آنجا متولد و تحصیلات ابتدایی اش را گذرانده بود. بعد در کرج دپیلم و سپس بعنوان سپاهی دانش در اواخر سلطنت رژیم سابق به روستای خود برگشته بود و مدرسه دخترانه در مقاطع مختلف با تلاش روستاییان راه اندازی کرده بود. درخرداد۶۰ مینا را دستگیرکردند.
ابتدا او را به اصطبل جهانبانی آوردند و سپس به همراه ما به زندان قزلحصار منتقل شد. مینا جزو زنانی بود که هر روز جیره شلاق داشت. اما همواره با صلابت و ایستادگی برمیگشت. آخوند شجونی حاکم ضدشرع کرج به او یکسال زندان به همراه روزانه جیره شلاق داده بود. این برای حاج داوود رحمانی خیلی گران آمده بود. برای همین هر روز در بند ۸ قزلحصار و بعد هم ۴ قزلحصار سراغ مینا میآمد و با حرف های زشت و ناسزا که لایق خودش بود او را آزار میداد.
ولی مینا باصلابت زن انقلابی جلوی او میایستاد و وقعی نه به داوود رحمانی و نه به حرفهایش نمیگذاشت نهایتا هم آنقدر گزارشات علیه مینا داد که او را در شهریور ۶۰ بهمراه یک خواهر زندانی دیگر به زندان کرج بردند و اعدام کردند.
انفرادی بند ۷ قزلحصار
بند ۷ زندان قزلحصار جزو ۴ بندی بود که در واحد سه این زندان برای زنان زندانی در نظر گرفته شده بود. بعنوان بند تنبیهی بود که پس از لو رفتن تشکیلات بند و جداسازی نفرات قدیمی بند ۴ تعدادی را به گوهردشت و تعدادی را به بند ۷ فرستادند که منهم جزو کسانی بودم که در اردیبهشت سال ۶۱ به این بند رفتم. تا آذر سال ۶۲ یعنی زمانی که به واحد مسکونی بروم اینجا بودم.
بند ۷ واحد سه قزلحصار متشکل از ۱۲ سلول بود که هر سلول برای دو نفر ساخته شده بود. ولی عملا تا ۱۰الی ۱۵ نفر در آن گنجانده شده بودیم. در سلولها عمدتا در طی روز بسته میشد و فقط شب ها برای خوابیدن نفرات در راهرو باز میشد و نفرات مریض داخل سلول ها چپ به راست دو نفره روی تخت می خوابیدند.
در این بند مستمر به بهانه های مختلف مثل نقض سکوت و عدم رعایت قوانین آنجا در داخل بند تنبیه میشدیم و درهای سلولها بسته میشد. یا در راهروی بند سرپا و با چشم بند ایستاده ما را نگه میداشتند. خیلی وقت ها هم بدلیل خستگی از ایستادن و…داوود رحمانی شکنجه گر و گروه ضربت اش با مشت و لگد به جان ما می افتادند».
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.