🌹 در چنین روزی به سال ۱۳۳۳، حکومت پهلوی مرتضی کیوان را که در روزهای پس از کودتای ۲۸ مرداد، سه تن از نظامیان فراری سازمان نظامی حزب توده

را در خانه خود پنهان کرده‌بود، دستگیر و به جرم “خیانت”، در زندان قصر تیرباران کرد.

 

 

🌹 بسیاری از شاعران و نویسندگان، نظیر احمد شاملو، سیاوش کسرایی، مصطفی فرزانه، هوشنگ ابتهاج، نجف دریابندری تحت تأثیر او بودند و برایشان در حکم معلم بود.

 

 

🌹 کیوان عشق و نبرد را باهم داشت، چنانکه در نقد شعر “«گالی”» (کاروان) ابتهاج که در آن او وصال معشوق را منوط به به‌سرانجام رسیدن پیروزی در مبارزه می‌کند، می‌نویسد:

“هیچ ضرورتی هنرمند را به این ایثار غیر لازم وانمی‌دارد و هنرمند می‌تواند معشوقش را با همه مردم دوست بدارد و فدا کردن یکی برای دیگری به کلی غلط است.”

 

🌹 او در حالی دستگیر شد که هنوز سه ماه از ازدواجش با پوری سلطانی نگذشته بود و دو ماه بعد از این دستگیری اعدام شد.

 

 

برای او هیچ چیز بالاتر از شعر نبود، چنانکه خود او در توصیفی از خویش نوشته است:

“جوانی است احساساتی که زیبایی را در هر چه باشد، در طبیعت، نقاشی، زن و موسیقی به یک اندازه دوست دارد، ولی شعر خوب را به همه آنها ترجیح می‌دهد.”

 

 

🌹 او با نام‌های مستعاری مثل دلپاک، آویده، آبنوس، بیزار، پگاه وغیره می‌نوشت و به ویژه نامه‌هایش الهام‌بخش دوستان شاعر و نویسنده‌اش شد.
در بازجویی تمام انگشت‌ها و مفاصلش را می‌شکنند و به چشمانش آسیب می‌رسانند، اما او نمی‌شکند و دم برنمی‌آورد.

#مرتضی_کیوان

@sarkhatism

 

 

******************

 

احمد شاملو (صدای شاعر) از عموهایت (برای مرتضی کیوان)

برای سیاووش کوچک

 

 

نه به خاطرِ آفتاب نه به خاطرِ حماسه
به خاطرِ سایه‌یِ بامِ کوچکش
به خاطرِ ترانه‌یی
کوچک‌تر از دست‌های تو

نه به خاطرِ جنگل‌ها نه به خاطرِ دریا
به خاطرِ یک برگ
به خاطرِ یک قطره
روشن‌تر از چشم‌های تو

نه به خاطرِ دیوارها ــ به خاطرِ یک چپر
نه به خاطرِ همه انسان‌ها ــ به خاطرِ نوزادِ دشمن‌اش شاید
نه به خاطرِ دنیا ــ به خاطرِ خانه‌ی تو
به خاطرِ یقینِ کوچکت
که انسان دنیایی‌ست
به خاطرِ آرزوی یک لحظه‌ی من که پیشِ تو باشم
به خاطرِ دست‌های کوچکت در دست‌های بزرگِ من
و لب‌های بزرگِ من
بر گونه‌های بی‌گناهِ تو

به خاطرِ پرستویی در باد، هنگامی که تو هلهله می‌کنی
به خاطرِ شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفته‌ای
به خاطرِ یک لبخند
هنگامی که مرا در کنارِ خود ببینی

به خاطرِ یک سرود
به خاطرِ یک قصه در سردترینِ شب‌ها تاریک‌ترینِ شب‌ها
به خاطرِ عروسک‌های تو، نه به خاطرِ انسان‌هایِ بزرگ
به خاطرِ سنگ‌فرشی که مرا به تو می‌رساند، نه به خاطرِ شاه‌راه‌های دوردست

به خاطرِ ناودان، هنگامی که می‌بارد
به خاطرِ کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطرِ جارِ سپیدِ ابر در آسمانِ بزرگِ آرام

به خاطرِ تو
به خاطرِ هر چیزِ کوچک هر چیزِ پاک به خاک افتادند
به یاد آر
عموهایت را می‌گویم
از مرتضا سخن می‌گویم.

۱۳۳۴

پی‌نوشت:

“این شعر، خطاب به پسرم که در آن هنگام هشت ساله بود، در اعدام مبارزان سازمان نظامی عموماً و مرتضا کیوان خصوصاً نوشته شد.
مرتضا نزدیک‌ترین دوست من بود.
انسانی والا با خلقیاتی کم‌نظیر و هوشمندیِ شگفت‌انگیز.
قتل نابهنگامش هرگز برای من کهنه نشد و حتی اکنون که این سطور را می‌نویسم (دوم مرداد ۱۳۵۷) پس از ۳۵ سال هنوز غمش چنان در دلم تازه است که انگار خبرش را دمی پیش شنیده‌ام.”

احمد شاملو، مجموعه اشعار، مجلد اول، کانون فرهنگی انتشاراتی بامداد، آلمان غربی، چاپ اول، پاییز ۱۳۶۷، صفحهٔ ۶۰۶

 

 

 

ثبت است بر جریدهء عالم دوامشان

 

 

 

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)