*دریا طوفان زده‌ی پر از موجی ست «ذهنم»
همچون کودکی نگوبخت «مات»که پدرش را درتنوره های آب سرد رودخانه دزفول غریبانه گم شده باشد.

*دراوج پریشانی دچار آشفته گیس «دلم»
مثل زنی جسور، که قصه‌ای عاشق شدنش را در دل نرم و لطیف ش به زنجیر کشید تا معشوق را وادار به‌ تعظیم در برابر عشق کند.

٭احساس می کنم در میان رنجهای زندگی مرگ دلم را بلعیده…..

مثل گر سوز قدیمی خانه پدری! که در نهایت سکوت «سوت وکور» شیشه اش شکسته باشد
.
٭دیروز ذهنم همچون آسمان پر از ستاره
امید فردای روشن بود.
همچون قلب پرنده که به لطافت گل در فصل بهار است.
اما امروز«وجودم»چون گرداب که در تنوره ی ناآشنا رودخانه بدور از هر چشمی گم شده است…
«مثل شنا در آب شور که چشمها راکور کرده باشد یعنی”در لحظه مرگ، ببلعد وجود را”…»

۱۸مارس ۲۰۲۲

شمئ صلواتی

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)