جمهوری اسلامی و تحولات افغانستان
سرسخن نشریه آتش شماره ۱۱۹ مهر ۱۴۰۰
با خروج ارتش ایالات متحده از افغانستان، سقوط دولت دست نشاندۀ آمریکا در کابل و تسلط کامل طالبان بر تقریبا تمامی نقاط خاک این کشور، این سوال مطرح شد که «جمهوری اسلامی ایران در قبال این تحولات چه موضعی خواهد گرفت؟». اگرچه سران رژیم ایران به وضوح از خروج ارتش آمریکا از افغانستان ابراز رضایت کردند، اما تحولات افغانستان به شدت آنان را آشفته کرده و به شکاف های بیشتری درون هیئت حاکمۀ جمهوری اسلامی منجر شده است. مرز مشترک طولانی میان دو کشور – آن هم در مناطقی که عمدتا زیستگاه سنی های ناراضی یا مخالف رژیم تهران هستند – اختلاف بر سر حق آبۀ رودخانۀ هیرمند، پیشینۀ روابط خصمانه میان دو «امارت اسلامی» تهران و کابل در دورۀ اول حاکمیت طالبان (۱۹۹۶-۲۰۰۱)، مهمتر از همه همکاری بی سر و صدای جمهوری اسلامی با ارتش متجاوز آمریکا در عملیات سقوط دولت طالبان در سال ۲۰۰۱ و خطر بالقوۀ عروج داعش در مرزهای شرقی ایران همگی از عواملی هستند که چشم انداز دور آتی روابط طالبان و جمهوری اسلامی را به نارنجک انفجاری و پیچیده تبدیل میکند.
فرماندهان ائتلاف امپریالیستی آمریکا-بریتانیا از سال ۲۰۰۲ به بعد ادعا کردند که رژیم ایران به حمایت مالی و تسلیحاتی جنگجویان طالب علیه آنها میپردازد. پس از برآمدن شاخۀ خراسان داعش در سال ۲۰۱۵، دولت ایران به همکاری های امنیتی، دیپلماتیک و لجستکی علنی تری با گروه طالبان علیه داعش پرداخت و شایعاتی در مورد حضور رهبران طالب در مناطق شرقی ایران به گوش میرسید. روابط رژیم ایران و رهبران طالب در بهمن ماه ۹۹ با سفر هیئتی به ریاست ملا عبدالغنی برادر به تهران و دیدار با مقامات بلند پایۀ ایران، شکل رسمی به خود گرفت. احمد نادری نماینده مجلس ایران، طالبان را «یکی از جنبشهای اصیل منطقه» خواند و حسام رضوی از مدیران خبرگزاری تسنیم – وابسته به سپاه پاسداران – در برنامۀ افق به دفاع از طالبان و تطهیر گذشته آنها پرداخت.
اما سرعت تحولات دو ماهه اخیر در افغانستان، سران جمهوری اسلامی را هم غافلگیر کرد. مسئولان جمهوری اسلامی سیاستی مرکب از تأیید ضمنی و احتیاط نسبت به امارت اسلامی افغانستان اتخاذ کردند. خامنه ای که پیشتر با سران طالب در تهران دیدار کرده بود گفت: «ما طرفدار ملت افغانستان هستیم… و نوع رابطۀ ما با دولتها بستگی دارد به نوع رابطۀ آنها با ما[۱]». ابراهیم رئیسی ضمن استقبال از «شکست آمریکا در افغانستان»، هیچ نامی از طالبان نبرد و خواهان ثبات در این کشور شد[۲]. اسماعیل قاآنی فرمانده سپاه قدس هم روز ۱۶ شهریور در جلسۀ غیر علنی مجلس اعلام کرد که مسالۀ با اهمیت برای ایران در قبال تحولات افغانستان این است که «امنیت ایران حفظ شود» و جمهوری اسلامی وارد درگیری با سنی های افغانستان نشود و از دولت فراگیر در این کشور دفاع کرد. اگر چه همزمان محمود احمدی نژاد و محمد خاتمی خواهان دفاع از احمد مسعود و نیروهای او در پنجشیر علیه طالبان شدند و حسین شریعتمداری و عطا الله مهاجرانی از طالبان به عنوان نیرویی «ملی و مردمی» تقدیر کردند، اما سیاست رسمی هستۀ مرکزی جمهوری اسلامی یعنی خامنه ای و دولت و سپاه پاسداران، همان سیاست تأیید ضمنی طالبان همراه با احتیاط و نگرانی نسبت به آینده است.
آیا راه تهران-کابل از شانگهای میگذرد؟
نه فقط مسئولان جمهوری اسلامی بلکه سران دیگر همسایگان افغانستان و حتی قدرتهای جهانی نمیتوانند تضمین کنند یا مطمئن باشند که آیندۀ دولت طالبان چه خواهد شد. این ابهام و سیالّیتِ وضعیت افغانستان، در یک سطح پایه ای تر برآمده از اوضاع بسیار بی ثبات جهان و ساختارهای روابط قدرت جهانی است. به نحوی که بسیاری از ساختارها، نهادها، روابط، توافقات و پیمانهای منطقه ای و حتی بین المللی سابق، دیگر کارایی چندانی نداشته و در وضعیت تعلیق به سر میبرند. و طالبان دقیقا در چنین برهه ای از تاریخ دوباره ظهور کرد و در واقع یکی از دلایل به قدرت رسیدن سریع طالب نیز همین اوضاع است. بیانیۀ اعلام موجودیت «جنبش کمونیسم نوین افغانستان (جکنا)» این وضعیت را چنین تشریح کرده است که: « آنچه امروز از شاریدگی و نامنسجم بودن در افغانستان میبینیم، این وضعیت بیمرکز و ناپایدار، این به هم ریختگی و در عین زمان یکجاشدگی رقابتهای جهانی و منطقه ای، این تشدید تضاد امپریالیسم و بنیادگرایی، همگی فشرده و ماکت کوچکی است از تضادهای مجتمع در جهان. این چند پارگی و واگرایی و فروپاشی یکی از ویژگی های منحصر این دوران است. رفیق آواکیان در بیانیه های سال ۲۰۲۰ و ۲۰۲۱ این روند را به خوبی تشریح و تحلیل کرده است و آن را نتیجۀ عملکرد نظام سرمایه داری در کل دنیا و نیروهای محرکۀ این نظام و دینامیکهای آن خاصتاً تضاد آنارشی و سازمان یافتگی میداند».
یکی از ویژگی های مهم این وضعیت، تضعیف جایگاه ابرقدرت جهانی امپریالیسم آمریکا طی چند دهۀ اخیر است. امری که با قدرت گیری مجدد سرمایه داری- امپریالیسم روسیه و عروج قدرت سرمایه داری-امپریالیسم چین در سطح جهانی همراه است و مجموعۀ این عوامل به سمت تغییر صف بندی های جغرافیایی-سیاسی (ژئوپولیتیک) و جغرافیایی-اقتصادی (ژئواکونومیک) در جهان و از جمله در خاورمیانه که از بعد از جنگ جهانی دوم به این سو از نقاط محوری ساختارهای ژئوپولتیک و ژئواکونومیک جهانی بوده است، می رود. نظم سرمایه داری-امپریالیستیِ جنایتکارانه ای، پس از جنگ جهانی با سرکردگی آمریکا که فاتح جنگ دوم بود و اتحادی متشکل از کشورهای سرمایه داری امپریالیستیِ اروپای غربی و ژاپن و استرالیا و کانادا که به بلوک غرب معروف شد، به وجود آمد. بلوک سرمایه داری امپریالیستی غرب به سرکردگی آمریکا در فرایند مقابله با اردوگاه سوسیالیستی (مرکب از شوروی سوسیالیستی در فاصلۀ ۱۹۱۷-۱۹۵۶ و چین سوسیالیستی در فاصلۀ ۱۹۴۹-۱۹۷۶) و پس از احیاء سرمایه داری در شوروی، در رقابت با شوروی امپریالیستی (۱۹۵۶-۱۹۹۱) شکل گرفت. نتیجۀ این رقابت میان دو بلوک امپریالیستیِ غرب و شرق، فروپاشی شوروی امپریالیستی و بلوک شرق وابسته به آن در سال ۱۹۹۱ بود که به مدت سه دهه، دروازه های گسترش بی سابقۀ سرمایه داری امپریالیستی را در جهان فراهم کرد که هرچند آمریکا ذینفع عمدۀ آن بود اما نتیجه اش عروج قدرت های امپریالیستی روسیه و چین و اروپا به عنوان قدرت هایی که دیگر توازن قدرت سابق را بر نمی تابند نیز بود.
اما امروز، ساختمان و بنایی که با محوریت امپریالیسم آمریکا شکل داده شده بود، دستخوش تکانه های شدید شده و امپریالیسم آمریکا با وجود آنکه هنوز قدرتمندترین قدرت سرمایه داری امپریالیستی است اما انسجام و کارآیی و «مرکزیت» سابق را ندارد و علاوه بر این، قدرت کافی برای تجدید سازماندهی اساسی ساختار سرمایه جهانی و ساختارهای فرمانروایی سیاسیِ حاکم بر جهان را ندارد. بی دلیل نیست که ایده هایی مثل «ناتوی آمریکا-اروپای شرقی»، «ناتوی عربی»، «توافق دفاعی-دریایی آمریکا بریتانیا و استرالیا» و غیره طرح شده و حتی به مرحلۀ اجرا در می آیند. دیوارهای توازن و نظم قدیم ترک برداشته و گاها مانند افغانستانِ دو ماهۀ اخیر با صدای بلند در حال فروپاشی هستند. فشاری وجود دارد که از دل این وضعیت ساختارهای جدید و بلوک بندی های تازۀ قدرت در مناطق مختلف و سراسر جهان میان امپریالیستها و قدرتهای مختلف منطقه ای و جهانی ایجاد شوند. اما هرگز معلوم نیست که موفق بشوند یا نه.
تا آنجا که به جمهوری اسلامی ایران مربوط است، این مساله خود را به شکل سمتگیری بیشتر با قدرتهای امپریالیستی روسیه و چین خصوصا طی دو سال اخیر نمودار ساخته است.[۳] این گرایشِ بیشتر به شرق، با پذیرفته شدن ایران در پیمان همکاری های شانگهای در شهریور امسال با جهشی نسبی روبرو شد. ابراهیم رئیسی، رئیس جمهوری جدید ایران – و البته جنایتکار ابدی جنایت علیه بشریت در دهۀ ۶۰ و تابستان ۶۷ – در سخنرانی اش در بیست و یکمین اجلاس سران این سازمان در دوشنبۀ تاجیکستان، این سیاست جمهوری اسلامی را به شکل تمایل ایران به گرفتن نقش بیشتر در طرح «یک کمربند یک راه[۴]» و «طرح اوراسیایی» امپریالیسم چین ابراز کرد و از مطلوبیت «چند قطبی گرایی به جای جهان تک قطبی» برای جمهوری اسلامی سخن گفت. در درون هستۀ اصلی قدرت در جمهوری اسلامی چنین باور و تحلیلی وجود دارد که اگر طرح اروآسیای چینی-روسی کامیاب شود و ایران به جایگاه مورد نظرش در این نقشۀ کلان دست یابد، تضاد چهل سالۀ جمهوری اسلامی و آمریکا تعیین تکلیف و حتی به درجه ای حل خواهد شد. خامنه ای، رئیسی، فرماندهان سپاه و دیگر سران رژیم، بقای رژیم به شدت تضعیف و پاره پاره شدۀ شان را بخشا در سمتگیری و خوش خدمتی برای امپریالیستهای شرقی چین و روسیه می بینند.
جمهوری اسلامی حتی مسالۀ افغانستانِ تحت حاکمیت طالبان را از این منظر محاسبه می کند. سران رژیم امیدوارند امارت اسلامی افغانستان بیشتر در کمپ چین قرار گرفته و امپریالیسم چین بتواند این مساله را در حاشیۀ طرح های کلانی مثل کمربند راه و طرح اورآسیا پیش ببرد. اما، این صرفا یک توهم است. در غیاب انقلاب های واقعی، آیندۀ خاورمیانه از جمله ایران و افغانستان را جنگ های کثیف و نیابتی و جنگ سالاران اسلام گرا و نیابتی رقم خواهند زد و نه «توسعۀ اقتصادی» از آن نوع که بعد از جنگ جهانی دوم در خاورمیانه و اقصی نقاط جهان جریان یافت[۵]. از این رو است که جمهوری اسلامی برگهای بازی مانند شیعیان افغانستان و به ویژه شبه نظامیان جنایتکار لشکر فاطمیون و زینبیون را در دست نگاه داشته و میتواند برای یک فقره جنگ نیابتی و آتش افروزی های دیگر در افغانستان از آنها استفاده کند. همچنین دست خود را برای بازی با برخی جریانات جهادی سابق مانند احمد مسعود و پنجشیر باز نگاه می دارد. آنچه روشن است، این است که جمهوری اسلامی هیچ اِبایی از تبدیل کردن افغانستانی ها به گوشت دم توپ رقابتهای جنایت کارانه اش ندارد و به راحتی میتواند بار دیگر هزاران شبه نظامی شیعۀ هزاره یا توده های غیر نظامی مردم را در جهت مقاصد خود به خاک و خون بکشاند. همان جمهوری اسلامی ای که طی چهل سال اخیر با مهاجرین افغانستانی ساکن ایران مانند ناشهروندان برخورد کرده و هنوز واژۀ فاشیستی «اتباع بیگانه» را در مورد آنها به کار میبرد و ایشان را از دسترسی به حداقل حقوق شهروندی هم محروم کرده است. همان جمهوری اسلامی ای که به راحتی کارگران افغانستانی مهاجر ما را در رودخانه ها غرق و در جاده ها به آتش مسلسل میبندد.
«راهی دیگر» در افغانستان واقعا ممکن است
تمامی وضعیت فروپاشیده و معلق جهانی و منطقه ای که تاکنون از آن صحبت کردیم، حاوی شانس گشودن یک راه دیگر در مسیر رهایی توده های مردم افغانستان از وضعیت فلاکت بار و هولناک کنونی است. وضعیت فعلی مردم افغانستان مانند اکثریت مطلق مردم جهان، هرگز شایستۀ شان نیست. مردم افغانستان بر خلاف تمامی این چهل سالۀ سپری شده محکوم نیستند که در فقر و رنج و مهاجرت، در جنگ و سرکوب و تبعیض و زیر سایۀ جنگ سالاران و مزدوران و پدرسالاران وابسته به امپریالیستهای روسی و آمریکایی یا بنیادگرایان اسلامی جهادی و طالب به سر ببرند. تحلیل علمی از دینامیک های زیرین و قوای محرکۀ پایه ای که روندها و حرکت جهان ما، از جمله افغانستان، را می سازند بیانگر یک فرصت تاریخی برای گشودن راهی دیگر یعنی راه انقلاب کمونیستی و بنای جامعه ای بنیادا متفاوت است. این نکته را رفقای جکنا در بیانیه شان آورده اند که «اما رفیق آواکیان و روش تحلیل علمی و روشنگر او نشان میدهد که چه رقم در بستر همین وضعیت بحرانی جهانی، در دل همین شاریدگی و بیانسجامی که تمام پیکرۀ نظام جهانی سرمایهداری را گرفته است، فرصت از ایجاد یک راه نو و یک مسیر منتهی به انقلاب کمونیستی موجود است. ورشکستگی تمامی راهها و آلترناتیوهای امتحان شده، بیش از همیشه معلومدار و واضح است». و چنانکه پیشتر گفتیم حتی به قدرت رسیدن سریع طالبان نشان داد که از دل این وضعیت فوق العاده سیال و معلق و لغزان، میتوان جهت حرکت جامعه را به سوی «راهی دیگر» کشاند. راهی متفاوت از تمامی بی راهه هایی که طی این چهل سال امپریالیستها و وفاداران شان و بنیادگرایان اسلامی بیرحمانه به مردم افغانستان تحمیل کرده اند. دیدن امکان و پتانسیل و فرصت و شانس بنای این راه و به راه انداختن جنبشی برای انقلاب کمونیستی، نیازمند بینشی علمی و بسیار دیالکتیکی و ماتریالیستی از اوضاع جهان است. این کاری است که رفیق آواکیان در پرتوی سنتز نوین کمونیسم، قادر به حدادی و شاخص گذاری ان شده است. او در یکی از نوشته های اخیرش در این باره نوشت:
«اما این پتانسیل برای انقلاب بایستی تبدیل به واقعیت یک انقلاب موثر و حقیقی بشود. این اتفاقی است که به واسطه پیش بردن کارهای ضروری و مبارزه برای آگاه کردن توده های مردم در مورد ضرورت عاجل انقلاب و امکان واقعی انقلاب و سازماندهی کردن آنان به عنوان نیروهای آگاه و مصمم برای انقلاب، صورت خواهد پذیرفت. به منظور به چنگ آوردن این فرصت نادر برای انجام انقلاب، بایستی شرایطی که با آن مواجه ایم را بشناسیم: مردم باید سر خود را بالا بگیرند و دیدشان را وسعت بخشند، به فراسوی آنچه که به صورت بلافصل در اطرافشان است نظر کنند، از توهمات و «راه حل»های دروغین گسست کنند و برای فهم اساسیِ واقعیتِ آنچه در اطرافشان میگذرد، برای عمیقتر کردن درکشان از امور، روش کمونیسم نوین را به دست گیرند – برای اینکه بفهمند چه مقیاس بزرگی از بُرد یا باخت در بطن اوضاع کنونی نهفته است و چه امکانات عظیمی در همه این شرایط وجود دارد، امکاناتی که صرفا منفی نیستند بلکه امکانات بسیار مثبتی برای تغییر رادیکال نیز در این شرایط وجود دارد».
وجود کمونیسم نوین در این وضعیت فروپاشیدۀ جهانی، عامل بسیار مطلوبی در فهمیدن تضادهای جهان و چگونگی حل کردن آنها در مسیر انقلاب است. جنبش افغانستان امروزه و در دل همین وضعیت اسفناک مردم، شانس آن را داشت که هستۀ اولیه ای از رفقای معتقد به کمونیسم نوین رفیق آواکیان خود را در قامت تشکیلات جکنا سازمان دهد. آنها وظایف بسیار وسیعی و عظیمی در مسیر مبارزه با دشمنان بشریت و دشمنان مردم افغانستان و در جریان تغییر فکر توده های مردم به سمت انقلاب دارند. تثبیت جکنا و ارتقای کیفی و گسترش کمّی آن، وظیفۀ عاجل پیش پای رفقای این هسته و همه آنهایی است که از چهار دهه فاجعه در افغانستان به ستوه آمده اند. جای هزاران زن و مرد جوان، شورشی و متنفر از طالب، آمریکا، غنی، مجاهدین سابق و منزجر از ستم و تبعیض و جهل و تاریک اندیشی و پدرسالاری در صفوف جکنا و پیشاهنگان انقلاب و رهبران استراتژیک مردم است که باید در دورۀ آتی پر شود.
برافراشته شدن پرچم انقلاب کمونیستی و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین در افغانستان، رویدادی تاریخی است که میتواند معادلات بسیاری را به نفع توده های مردم در منطقه و جهان بر هم بزند. جکنا ستاره ای است که در این مسیر باید به جرقه و شعله و آتش روشنایی بخش رهایی بدل شود.
یادداشتها:
[۱] صحبتهای خامنه ای در دیدار با هیئت دولت در ۶ شهریور ۱۴۰۰
[۲] صحبتهای رئیسی در ۲۵ مرداد ۱۴۰۰
[۳] ن.ک به: «شندرۀ پاره پارۀ استقلال و اقتدار جمهوری اسلامی». نشریۀ حقیق شماره ۸۷. اسفند ۱۳۹۹
[۴] در مورد این طرحهای امپریالیسم چین و جایگاه احتمالی ایران در آنها ن.ک به: «سرمایه داری امپریالیستی چین و قرارداد ۲۵ ساله با جمهوری اسلامی». نشریه آتش شماره ۱۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
[۵] دو عامل مهم که در آن دوره موجود بود امروز غایب است. اول، قدرت و در عین حال ضرورت سرمایۀ تجدید ساختار یافته به بسط وگسترش و انباشت جهانی و دوم، وجود کشورهای سوسیالیستی در شوروی و چین که با وجود ویرانی و کشتار تحمیل شده توسط جنگ دوم و جنگ های داخلی، با سرعتی حیرت انگیز صدها میلیون نفر را از چرخه معیوب فقر و فلاکت اقتصادی، بردگی زنان و ستم گری ملی و عقب ماندگی فرهنگی و علمی نجات داده بودند و تبدیل به قطب الهام بخش مردم جهان سوم شده بودند و امپریالیستها در رقابت با سوسیالیسم، به توسعه اقتصادی و اجتماعی در نقاط مختلف جهان سوم می پرداختند.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.