روی کار آمدن دولت اعتدالگرای حسن روحانی با آرایی شکننده، لزوم بازخوانی عرصهی سیاسی ایران را از منظر سیاست و اقتصاد سیاسی برای تمامی نیروهای تحولخواه ضروری کرده است. در این مقاله سعی بر آن است که به میانجی مفاهیم برساختهشده در این سالها یعنی «سوژه سیاسی»، «سیاست مردم» و… که بهمثابه معیارهایی برای فهم وضع موجود بهکار میآیند، اولین تلاشها برای این بازخوانی صورت گیرد. البته بدیهی است که این متن که در روزهای اولیهی پیروزی جریان اعتدالگرا نگاشته میشود، نسبت به فضای پیش رو گشوده است و بیشک این سیر رویدادها خواهد بود که میزان واقعبینی این بازخوانی را تعیین خواهد کرد .
جریان اعتدال در شرایطی روی کار آمده است که ایران در طی ۴ سال گذشته یکی از هولناکترین دورههای حیات سیاسی-اجتماعی و البته اقتصادی خود را پشت سر گذاشته است. ویرانی زیرساختهای اقتصادی، افزایش شکافهای طبقاتی و برساختهشدن «طبقهی نوکیسهی رانتسالار» بهمیانجی پیادهسازی قهرآمیز الگوهای بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول، تشدید تحریمها، گرانی و تورم و … طبقهی متوسط و البته فرودستان را که با ادبیات کارشناسانهی مُد روز، به «دهک»های وسط و پایین تبدیل شدهاند، به مرز استیصال رسانده است.
شکاف طبقاتی برآمده از سیاستهای دولت پوپولیستی راستگرای محمود احمدینژاد، آنچنان عمیق بود که سرریز این استیصال را در تمامی ساحتهای زندگی مردم میتوان مشاهده کرد. در طی این سالها، فضایی سنگین و یکسویه از ناحیه جریان حاکم تمامی منفذها را پر کرد و هنوز هم در حال پر کردن است: حصر، حبس، فرمان مدام و همیشگی «متفرق شوید»، فرار، مهاجرت اجباری و … از جمله نشانههای این فضایی است که حتی در مناظرههای تلویزیونی از لفظ «امنیتی» برای توصیف آن استفاده شد.
در این میان، بالاگرفتن بحران بینالمللی در سطحی بیسابقه و احتمال وقوع جنگ از یکسو، و برآورد هزینهی گزاف ناشی از روی کار آمدن مجدد دولتی بدون پایگاه اجتماعی در کنار ردپای ملتهب و پررنگ وقایع چهار سال قبل در جامعه از سوی دیگر، حاکمیت یکدست محافظهکاران راستگرا را که البته در یکسال باقیمانده از عمر دولت احمدینژاد چندپاره شده بودند به عقبنشینی وادار کرد. عقبنشینیای که به اعتقاد آنان با وجود حذف بخش اصلی نیروها در حوادث سال ۸۸، ریسک چندانی در پی نداشت. از محذوفان، آنچه باقی مانده بود بدنهای منفعل، پراکنده و تحت فشار بود و بهترین فرصت را در اختیار «عقلا» قرار میداد که با جریان خلقالساعهای به نام «اعتدالخواهان» درآمیزند. همینطور هم شد: محافظهکاران به حضور محمد خاتمی و اکبر هاشمیرفسنجانی که به دلیل جایگاه و موضعگیریهایشان، یادآور مردمِ سیاسی «نیمروز تابناک شهروندان» بودند، اجازهی حضور در عرصه را ندادند. به این ترتیب زهر بازگشت آن شکل از سیاسیشدن جامعه گرفته شد و حالا محافظهکاران خود را برای جشن مهیا میکردند. دوقطبی کاذب «جلیلی-قالیباف» و نیز برپایی همزمان انتخابات ریاستجمهوری و شوراها (انتخاباتی که اهمیتاش در شهرهای کوچک و روستاها بهمراتب بیشتر از ریاستجمهوری است)، میزان قابل قبولی از مشارکت را تضمین میکرد.
محافظهکاران اما در یک نقطه اشتباه محاسباتی داشتند: بهباور آنان «فرشتهی نجات» طبقهی متوسط وحشتزده و نیز سبد آرای معیشتی روستاها و شهرهای کوچک (همان دو «دهک» پایین که در پی دریافت یارانه، حالا مطالبات جدیدی داشتند و خود را به «دهک»های بالاتر نزدیک میدیدند) از «لولوی جلیلی» (کاندیدایی با دوچهره ترسناک: ادامه وضع موجود فرهنگی-سیاسی و ادامه بیبرنامگی اقتصادی-دیپلماتیک)، قالیباف بود نه روحانی! آنها گمان نمیکردند که اصلاحطلبانی که بیشترین صدمهی تشکیلاتی را از حوادث سال ۸۸ خورده بودند، بهمیانجی نام خاتمی تمامقد در پشت گزینهی مرضیالطرفین هاشمی و راست میانه بیاستند و تن به انتخاباتی دهند که هیچ یک از شروط سهگانهی آنها (آزاد، عادلانه و رقابتی) را تأمین نمیکرد.
با این حال روحانی نقطهی آشتی و اتصال سه جریان در سطح الیتهای سیاسی-اقتصادی بود. سه جریانی که در سود به دست آمده در چهار سال فضای بستهی سیاسی ایران سرشان بیکلاه مانده بود:
۱- جناح راست اصلاحطلبان که در چهار سال گذشته سکوت کرده بود و از چندی قبل با فیگورهایی خنثی (سه- چهار روزنامهنگار و فعال سیاسی که به شکل کنتراتی هر روز سرمقاله روزنامههای اصلاحطلب را مینویسند، دو سه تن از بقایای جریان مشارکت که داعیه «جامعهشناسی» دارند و …) اعلام موجودیت کرد و زمزمهی «لزوم عبور از ۸۸» را بر سر زبانها انداخت.
۲- اطرافیان و نزیکان هاشمیرفسنجانی یعنی همان «تکنوکراتهای باسابق?» دوران سیاست تعدیل، وزرا و «مدیران» بیکارشده و طیفی از اقتصاددانان شیفتهی هایک، فریدمن و بازار آزاد.
۳- جناح راست متمایلشده به میانهروی و باندهای پرقدرت اقتصادی که نیاز به تغییر سیاستهای بینالمللی برای سرریز سرمایهی انباشتشده در دوران احمدینژاد به خارج از مرزها را احساس میکردند.
وحشت از ادامهی «وضع موجود» که در سیمای کاندیدای تندرو نمود پیدا کرده بود، بخشی از بدنهی مستأصل، زخمی و سرخورده از ناکامی چهار سال قبل (ردههای پایین تشکیلات متلاشیشده احزاب اصلاحطلب، برخی از فعالان ستادهای انتخاباتی کاندیداهای محذوف چهار سال قبل، برخی از روزنامهنگاران و فعالان حرفهای حقوق بشری مهاجر از کشور که فشار زندگی در غربت را تا مغز استخوان لمس میکردند و …) را واداشت تا برای «دفع خطر» به هر ریسمانی چنگ زنند. از همینجا بود که آنچه «کارشناسان شرمنده»، «بلوغ سیاسی جامعهی فرهیخته» مینامند، در کمپینی که برای بازگشتن الیت حامی روحانی به راه افتاد، متجلی شد: این کمپین در گام نخست و قبل از موفقیت شکننده در انتخابات، سرخوردگی عمومی از رد صلاحیت هاشمی را از «تهدید» به «فرصت» تبدیل کرد. فرصتی برای جا زدن «امید» به جای «ترس»*. کمپین «وحشت بزکشده به نام امید» که بورژوازی شهریِ در معرض نابودی، مخاطب اصلی اش (مخصوصاً در فضای مجازی) بود، توانست در فاصلهی کوتاهی تا زمان انتخابات به صدای غالب تبدیل شود. گفتار و سیمای کاندید افراطیون، بدنهی اجتماعیِ وحشتزده شهری را وادار کرد که رای ناشی از استیصال رابرای خود به «امید» ترجمه کند.
رای معیشتی «دهک»های پایین (فرودستان شهری و شهرهای کوچک و روستاها) نیز اگر چه مخاطب این کمپین نبود، اما معنایی مشابه داشت. از نظر آنان گزینه جلیلی، گزینهای ناهمخوان با تلاش آنها برای پریدن از دهکهای پایین به دهکهای بالاتر بود.
مضاف بر این، شکی نیست که فشار و استیصال موجود در هر دو گروه از سبد آراء که در اینجا با کمی مسامحه «طبقه متوسط و فرودست» نامیده شد، آنقدر پرزور بود که در صورت نبودن گزینه روحانی به سوی قالیباف میرفت، قالیباف نشد، ولایتی، ولایتی نشد، رضایی، رضایی نشد، غرضی! یعنی شرکت در بازیای محدود تا آخرین امکان!
در این لحظه بود که مردم شکاف خوردند: سیاست مردمی از سوی گردانندگان کمپین مذکور به تندروی محکوم و بر ضرورت سپردند سکان سیاست به دست “مدیریت عقلانی و معتدل” تاکید شد. “مردم” جای خود را به «شهروندان» داد. رنگ «سبز»، «بنفش» شد و «تدبیر» جای «تغییر» را گرفت. فضای مجازی ( که از نظر روحانی در آن «غوغا» به پا شده بود) به عرصهی رویارویی سوژههایی تبدیل شد که تا چند روز قبلْ خود را در جبههای واحد میدیدند. نزاع بر سر «رأی دادن-رأی ندادن» آنچنان بالا گرفت که نه تنها در سپهر روابط اجتماعی که حتی در روابط دوستی و خانوادگی نیز شکافی عمیق انداخت. رأی ناپلئونی کاندیدای «تدبیر و امید»، شکاف و ترک به وجود آمده در سوژههای سیاسی را دوچندان کرد. لشکر فاتحان(فعالان حرفه ای کمپین) سرمست تر از قبل، سرود «آزادی» سر دادند اما نگفتند که چه کسی «آزاد» شده است؟
شکستخوردگان در مصاف با این موج هیستریزده ناچار به سکوت شدند. فاتحان ِ «حرفه ای» ( و نه مردمی که رای معیشتی و واکنشی داده بودند) بُرد روحانی در انتخابات را با شبیهسازیای ناشیانه به بُرد «شیراک» در برابر «ژان-ماری لوپن» تفسیر کردند. غافل از آنکه بُرد کاندیدای «حداقلی» آنان به هیچ رو در شرایط سال ۲۰۰۲ روی نداده بود، بلکه از قضا شرایط یادآور می۶۸ بود: تبانی اتحادیههای کارگری با «گُلیست»ها و تنها ماندن دانشجویان معترض و هواداران پیر-فرانس مندز، رهبر سوسیالیستهای منشعب از جریان فرانسوا میتران. بله! ژنرال دوگل خود را «پادشاه» خطاب کرد و شعار «زندهباد فرانسهی آزاد»، دیگر صداها را خفه کرد. پرچم سه رنگ فرانسه بر پرچمهای سرخ برتری یافت. «جنبش می» در «جشن ژوئن» به گِل نشست.
اما شبیهسازیهای ناشیانه همچنان ادامه داشت. جشن خیابانی در شب اعلام نتایج که تصادفا با چهارمین سالگرد نیمروز تابناک مردم همزمان شده بود، هر دو «تجلی سیاست مردم» نام گرفت. شعارهای بیرمق سوژههای دو پاره در حمایت از رهبران کانونی آن روز، این امکان را به فاتحان حرفه ای اعتدالگرا میداد که اینبار با توپی پُرتر بر سر منتقدان آوار شوند: «مگر خیابان عرصهی تجلی سیاست مردمی نیست؟ بفرمایید! این هم خیابان، این هم مردم، این هم شعارشان». شب جشن را ملاک «عقبرفتن فضای امنیتی» دانستند و چون میدانستند که خودْ این فضا را عقب نزدهاند، در پاسخ به این سؤال که «چرا ما توانستهایم در خیابان باشیم؟» این جواب را میدادند: «معجزه شده!». بله! معجزه شده بود. رأیها شمرده شده بود، و اعتدالیون بر تندروهای چپ و راست تفوق یافته بودند. اما چرا؟
پاسخ به این سوال برای فاتحان حرفه ای مهم نیست. از نظر آنان معجزه شده و از باعث و بانی معجزه باید دوبار پشت سرهم «تشکر» کرد و از «پسگرفتهشدن رأی» خبر داد. حالا «ملت» با «پلیس» عکس یادگاری میگیرد و «رئیسجمهور منتخب» خود را «رئیسجمهور همه» معرفی میکند.
در این فوران احساسات سرکوب شده در ۴ سال گذشته، بورژوازی که تا دو روز قبل، از وحشت خوابش نمی برد، حالا حرف فعالان حرفه ای را خطاب به سوژه های وفادار به رخداد ۴ سال قبل تکرار میکرد: «دست از رُمانتیکبازی بردارید. با شادی مردم، شاد شوید. برقصید. به مردم بپیوندید. ما هم مطالبات قبلی را فراموش نکردهایم اما به وقتاش، به وقت اش. به وقت اش. یعنی بعد از تشکیل اصناف و شکلگیری جامعهی مدنی!».
بخشی از حرفهای ها اما ظاهرا در میان برندگان، «برندهتر»اند. آنها معتقدند «کار را تمام کردهاند» و حالا «سیاست» را میتوان با «مدیریت» جایگزین کرد. پس «وقتاش» را هم «مدیران معتدل» تعیین خواهند کرد. از نظر آنان «فعلاً ارزش ریال و پاسپورت باید برگردد؛ حجاب اختیاری و رفع حصر از نام سیاست برای بعد».
به ادعای این عده که تمامی تریبون ها نیز در اختیار آنان است، کمیت شهروندانی که از ترس ادامهی وضع موجود به میانجی روی کارآمدنِ دولتِ افراط گرایِ دستراستیِ نواحمدینژادی رأی دادهاند، تکلیف «سیاست مردم» را روشن کرده است: «سیاست مردم یعنی کنار گذاشتن خواستههای دموکراتیک با هدف آشتی ملی و حرکت گام به گام از طریق چانهزنی در بالا».
این در حالی است که درک «مردم» بهمنزلهی یک مقولهی سیاسی و نه یک دادهی ساختاری اجتماعی، چندان غیرممکن نیست. مردم کلیتی از پیش متعین نیست بلکه در فرآیندی از مقاومت و مطالبه «ساخته» میشود. تفاوت میان «مردم» در معنای واحد سیاسی با مردم در مقام واحدی قابل شمارش و کنترل، بهسهولت در برخورد یک ساختار ثابت با دو حضور متفاوت (اولی سیاسی و دومی غیرسیاسی) نمایان میشود: برخورد با نیمروز زیبای شهروندان و سکوت شان و برخورد با کارناوال پر سر و صدای شادی شب اعلام نتایج انتخابات ۹۲.
در برابر انکار شکاف پدیدآمده در مردم و یا فروکاستن مردم در مقام یک «واحد سیاسی» به یک «داده آماری»، میتوان پرسشهای فراوانی را از دل وضعیت بیرون کشید: محل اصلی نزاعی که منجر به وقایع چهار سال قبل شد، کجاست؟ آیا این نزاع در ۹۲ مرتفع شده است؟ آیا هر حضور خیابانی، نشانهی «فتح دموکراتیک خیابان» است؟ این «فتح مجدد خیابان» چرا منجر به رفع حصر از نام سیاست نمی شود؟ چرا هیچ چیز با قبل تفاوتی ندارد؟ چرا احزاب منحل شده به عرصه باز نمیگردند؟ چرا زندانیان سیاسی را مردم بیرون نیاوردند؟ چرا حجاب همچنان اجباری است؟ چرا کسی جرأت ندارد «شعار اصلی» را سر دهد؟ مگر فضای بسته و سنگین این چهارسال را «مردم» عقب نزدهاند؟ چرا جلو نمیروند؟ چرا در برآوردهشدن این مطالبات «معجزه» رخ نمیدهد؟
شکی نیست که نیروهای تحولخواه باید دربارهی تحلیلهایشان به “اشتباه” اعتراف کنند. اما این اشتباه نه بهدلیل عدمپیشبینی «معجزه» که ناشی از عدمتصورِ «پذیرش چیزی به نام معجزه از سوی بخشی از بدنهی معترضان » باید باشد. باید پذیرفت که بخشی از بورژوازی شهری در ایران، کماکان دل در گرو «مثنویخوانی»، «فرهنگ» و «چانهزنی» دارد. اسطورههای لیبرالیستی اما به شکلی دفُرمه و اخته، هنوز آرمان بخشی از جامعهای است که بهمجرد احساس خطر از ناحیهی فشار اقتصادی و تنزل رتبهی اجتماعی (پایینرفتن از دهک فلان به دهک بهمان)، با اقتدارگرایان همداستان میشود و خواست مشارکت دائمی شهروندان را «چپروی کودکانه» میداند. دموکراسی را به «رأیدادن» فرومیکاهد و برآوردهشدن دیگر مطالبات را به «تدبیر مدیران» وا میگذارد: تبدیلشدن روحانی از «گزینهی بد» به «آرمان».
سخنگویان حرفه این طبقه نیز از سر شرم یا وقاحت یا ترکیبی از این دو، فراهمشدن امکان مجدد «چانه زنی سیاستمداران حرفهای» را نه حتی بهمثابه آغاز فرآیند «سیاست رهاییبخش» که در قامت «رهاشدن و جشن این رهایی در خیابان» آن هم با اعلام «کار تمام شد!» بر صورت تحولخواهان میکوبند.
بورژوازیِ مصالحهکرده تنها از یک چیز نگران است: اینکه مبادا انکار و بهرسمیتنشناختن مردمی که همچنان بر مطالبات قبلی اصرار میورزند، منجر به آن شود که این مطالبات از سوی کسانی که اعتلالگرایان آنها را «افراطی» و اقتدارگرایان «فتنهگر» مینامند، «صحنهآرایی» را در هر فرصتی برهم بریزد و نگذارد که دولت منتخب در «آرامش» برای منافع طبقاتی این جریان «کار»کند، با خیالی آسوده خصوصیسازی را ادامه دهد، دهکهای پایین را در پرانتز بگذارد و به «نئولیبرالیسم اقتصادی» سلامی دوباره بگوید.
- در اینجا باید درباب معنای امید کمی تامل کرد. منظور از امید، معنای سیاسی آن در مقابل امید کاذب به امکان تحقق مطالبات انباشت شده از سوی دولت ِ حسن روحانی. بی شک هیچ جریان سیاسی ای که فضای هفته های اخیر در ایران را از «نزدیک» رصد کرده باشد، قادر به انکار امیدواری حدود نیمی از شهروندان به تغییر شرایط نخواهد بود. اما آنچه که امید ِ راستینِ سیاسیِ استوار بر قاعده «گشودگی ناب سیاست» را از امید کاذب به تغیییر از مجرای اعتدال خواهی جدا میکند نیز مرزی غیر قابل انکار است.
سیاست میتواند در هرلحظه و در هرکجا، با خلق امکان های جدید «رخ» دهد. امکان هایی که خبر از بازگشت سیاسی مردم میدهند. بنابراین تاکید بر فاصله بین امید و امید کاذب، خود ناشی از امیدواری به تحقق سیاست راستین است و نه تحلیل روانشناختی رفتار برخی از شهروندان. امیدی که همواره بود، همواره هست و همواره خواهد بود.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.