«طلا؟ طلای گران بهای پر تلألو؟ … نه، ای خدایان

من مریدی بیکاره نیستم … اندک مایه­ای از این طلا

سیاه را سپید می­کند، زشت را زیبا، نا حق را حق می­کند

فرومایه را شریف، سالخورده را نوجوان و بزدل را دلاور.»

– ویلیام شکسپیر –

هر سال بعد از اتمام  برگزاری کنکور سراسری، دو تیپ از تصاویر تبلیغاتی متناقض ذهن مخاطبان تلویزیون و بیلبوردهای سطح شهر را بمب باران می­کند. گروه اول متولیان و صاحبان فرهنگ رسمی هستند که به بیانی دیگر متولیان دولتی کنکور در ایران نیز محسوب می­شوند. این گروه در اکثر مواقع چندتایی نوجوان روستایی ساده دل – و شاید هم خوش اقبال – در آستین دارند و در این جور مواقع – به شیوه­ی قمار بازهای ارقه – برای رقبا رو می کنند. نوجوانانی که ادعا دارند توانسته­اند با تکیه بر کتاب­های درسی و استفاده از آموزش­های مدارس از فلان روستا و یا بهمان شهرستان کوچک دور افتاده از مرکز، به دانشگاه­های تهران نقب بزنند. در مقابل اما تصاویر تبلیغاتی مؤسسه­های خصوصی کنکور قرار دارد. مراکزی مثل «کانون فرهنگی آموزش» و «گاج» که آن­ها هم یک دو جین از نوجوان­های قد و نیم قد خر خوان را به صف می­کنند و مدعی می­شوند که نخبگان کنکور هر دوره، سال­های سال است که در این مؤسسه­ها دود چراغ می­خورند.

جدای از اختلاف دیدگاه و تناقضی که بین برداشت­های این دو گروه وجود دارد ولی هر دوی آن­ها کنکور را عیاری مناسب برای سنجش میزان موفقیت  یک نوجوان می­دانند: آن­ها که حرف گوش کن و سر به راه بودند در نهایت از سد کنکور گذشته­اند و آن­ها که روزگار را باطل گذرانده­اند باید همان جا، پشت سد کنکور، چادر بزنند و روزگار بگذرانند. شاید بتوان با وام گرفتن ادبیات بازار و تبلیغاتش، طرز تلقی هر دوی این گروه­ها را به لباس این شعار تبلیغاتی درآورد: کنکور نقطه­ای است برای درو کردن هر آن­چه در کودکی خود کاشته­اید، پس برای برداشت محصولی بهتر به ما بپیوندید.

با این حال نمی­توان به سادگی از پیام­های تبلیغاتی هر دو گروه گذشت. چه هنگامی که متولیان فرهنگ رسمی نوجوان روستایی ساده دل را جلوی دوربین می­آورند و چه زمانی که مؤسسه­های خصوصی بچه درس­خوان­های شهری را در تبلیغات­شان به عنوان نخبگان دست پخت خود معرفی می­کنند، در واقع همزمان در پی بی­اعتبار کردن و ناکارآمد نشان دادن روش  رقیب هستند. دولتی­ها بر این باورند که نیازی به قرتی بازی­های کلاس­های جور واجور کنکور نیست و اگر بچه سر به راه و حرف گوش کن باشد همین سیستم مدارس دولتی هم کفایت می­کند و مؤسسه­های خصوصی نیز بر این باورند که سیستم آموزش رسمی آن قدری فچل هست که اگر می­خواهید در کنکور موفق باشید باید سال­های زیادی هزینه­ی کلاس­ها و کتاب­های کمک آموزشی را مرحمت فرمایید.

اگر قرار بر این باشد که واقعی بودن ادعای طرفین مورد بررسی قرار بگیرد، هر آدم عاقل و دنیا دیده­ای می­تواند با چشم­های بسته بگوید که باید حرف راست را از دهان مؤسسه­های خصوصی شنید. در واقع کیفیت رقابت در کنکور به نحوی است که اگر نوجوانی قصد ورود به دانشگاه داشته باشد،  باید برای چند سال­ کلاس­های جور واجور کمک آموزشی و آزمون­های آزمایشی و شیوه­های تست زنی را پشت سر بگذارد تا شاید در روز موعود دانشجو شود؛ کنکور سراسری تا این اندازه محتوایی اسطوره­ای و آخر الزمانی پیدا کرده است. چنین واقعیتی تنها می­تواند یک معنا داشته باشد: گرچه توان مالی شرکت کنندگان در کنکور شرط کافی نیست، ولی به طور حتم شرط لازم به شمار می­رود. به عبارت دیگر مکانیزم  پذیرش دانشجو در ایران، به صورت سیستماتیک بخش قابل توجهی از واجدین شرایط را پیشاپیش از گردونه­ی رقابت حذف می­کند و تحصیلات عالیه را از یک حق همگانی به یک امتیاز طبقاتی تبدیل می­کند. ضایعات و پس مانده­های این مکانیزم نیز می­توانند به نظام آموزش عالی خصوصی و ناکارآمد رجوع کنند.

آموزش کالایی لوکس

آموزش و پرورش و آموزش عالی در ایران از اولین نهادهایی بودند که به تیغ خصوصی سازی گرفتار شدند. در واقع تأسیس دانشگاه آزاد و مدارس خصوصی – با عنوان ریاکارانه­ی غیر انتفاعی – در انتهای دهه­ی شصت شمسی، آغازی برای بلعیدن خدمات عمومی به حساب می­آمد. اکنون نیز روند خصوصی سازی آموزش و پرورش و دانشگاه­ها به نقطه­ای ختم شده که در حال حاضر آموزش به کالایی لوکس بدل شده، کالایی که هر خانواده­ای توان خرید آن را ندارد. طبق آمار ارائه شده توسط مرکز آمار ایران در سر شماری نیمه­ی دهه­ی هشتاد، سه و نیم میلیون نفر از کودکان، باز مانده از تحصیل هستند. در این­جا برای رسیدن به عددی معنادار باید دو گزاره­ی غلط  را پیش فرض گرفت. اول آن­که آمار­های رسمی را مساوی با آمارهای واقعی بگیریم و دوم با ارفاق که نه با چشم بستن بر واقعیت­های اجتماعی، افزایش آمار کودکان بازمانده از تحصیل از سال ۸۵ تا امروز را پانصد هزار نفر فرض کنیم. بر مبنای این دو فرض کودکان بازمانده از تحصیل حداقل ۳۶ درصد کل جمعیت دانش آموزان مدارس ایران را تشکیل می­دهند. این در حالی است که طبق نظر بسیاری از فعالان حقوق کودک فقر اقتصادی دلیل عمده­ی محرومیت از تحصیل بسیاری از کودکان به شمار می­رود.

 سی و شش درصد دانش آموز محروم از تحصیل، تنها بخشی کوچک از تصویر موجود را روشن می­کند؛ این ۳۶ درصد تنها به گروهی اشاره دارد که توان مالی حضور در ساختار آموزشی پیش از دانشگاه را ندارند، با این وجود بسیاری از دانش آموزان زمانی که به سنی می­رسند که باید در رقابت نفس گیر کنکور شرکت کنند به علت نداشتن توان مالی یا از ادامه­ی رقابت انصراف می­دهند و یا سیزیف وار به کار گل می­پردازند؛ چند سال پیش یکی از آشنایان نگارنده – که از قضا مدرس کنکور نیز هست –  با قاطعیت بر این باور بود که دانشگاه­های سراسری را مشتی «بچه­ پولدار» تصرف کرده­اند.

امری مقدس برای نظامی مقدس

زمانی «گوستاو فلوبر» در تشریح روابط اجتماعی فرانسه­ی بعد از انقلاب ۱۸۴۸ چنین نوشت:«حرمت مالکیت تا حد مذهب بالا رفته بود و انگار آن را با پروردگار یکی می­دانستند. حمله­هایی که به آن می­شد انگار از کفرگویی و حتی از آدم خواری بدتر بود»[۱]. نظام مقدس نیز در طی سی و چهار سال گذشته و با تهیه­ی لیستی بلند بالا از تمامی امور مقدس، اکنون اصل ۴۴ قانون اساسی را یگانه امر مقدس به حساب می­آورد. در حقیقت می­توان با وام گرفتن جملات فلوبر، اساس دستگاه سیاسی ایران را این­گونه تشریح کرد:«خصوصی سازی تا حد دین اسلام و مذهب شیعه بالا رفته است و انگار آن را با پروردگار یکی می­­دانند. حمله­هایی که به آن می­شود انگار از کفرگویی و حتی زیر سؤال بردن اصل نظام بدتر است».

ادعای مطرح شده در بالا به هیچ عنوان اغراق و غلو نیست. نامزدهای حاضر در یازدهمین دوره­ی انتخابات ریاست جمهوری اگرچه اختلافات سیاسی آشکاری با یک دیگر داشتند و آشکار و نهان به هم چنگ و دندان نشان می­دادند، اما مخرج مشترک تمام نامزدها توافق بر ادامه­ی روند خصوصی سازی (به بیانی دقیق­تر اختصاصی سازی) و کوچک کردن دولت بود. کوچک کردنی که  معنایی جز مصادره کردن فضاها و خدمات عمومی ندارد و در این میان آموزش جز لاینفک و اصلی این خدماتی است که مصادره شده و خصوصی شدن آن زمینه­ی بسیاری از آسیب­ها و مسائل اجتماعی را می­چیند.

در هشت سال گذشته، به طور مدام بر کلیشه­هایی تأکید می­شد که آگاهانه چهره­ی حقیقت را مخدوش می­کرد. از جمله­ی این کلیشه­های تکراری و مبتذل، بیان گوشه­هایی از مسائل و آسیب­های اجتماعی بود و بعد از آن چرخاندن انگشت اتهام به سوی دولت­های نهم و دهم؛ گویی دولت­های نهم و دهم از آسمان آمده باشند و در عرض یک شب همه چیز را زیر و رو کرده­اند. چنین تصوری نه تنها اشتباه است، بلکه می­توان آن را دروغی ریاکارانه هم به حساب آورد. بنابر ادعای محمد مالجو – نویسنده و اقتصادان – سیاست­های اقتصادی دولت­های سازندگی و اصلاحات بین شش تا ده میلیون نفر در ایران را «بینوا» کرده است؛ همان سه و نیم میلیون کودکی که طبق آمارهای رسمی سال ۱۳۸۵ از تحصیل محروم شده بودند.

 از این رو در شرایط فعلی می­بایست به دو دلیل مشخص – و به مدد مشت­های سنگین عقلانیت انتقادی – هیولای وحشتناک کنکور را از ریخت و قیافه انداخت؛ هیولایی که همزمان هم شایسته گی­ها و خلاقیت­های فردی را در نطفه خفه می­کند و هم سدی محکم در برابر دینامیزم اجتماعی جامعه  می­سازد. نخست به این علت ­که سیستم متمرکز و کمی گزینش دانشجو در ایران به علت آن­که تمامی دستاوردهای دوران تحصیل دوازده ساله­ی یک فرد را با چهار ساعت آزمون و مشتی سؤال چهار گزینه­ای می­سنجد به شدت معیوب عمل کرده و از همین رو اساساً معیار مناسبی برای تعیین شایسته­گی افراد برای ورود به دانشگاه به شمار نمی­رود. شاید یکی از دلایل این­که کیفیت فعالیت­های دانشجوهای ایرانی در مقایسه با کیفیت فعالیت­های دانشجوهای غربی به شکل تحقیر آمیزی مضحک به نظر می­رسد همین مهم باشد. دومین علت نیز به سیاست­های خصوصی سازی دستگاه سیاسی ایران بر می­گردد. خصوصی سازی­ – که باید از آن به عنوان امری مقدس برای نظامی مقدس یاد کرد – با تبدیل کردن آموزش به یک کالای لوکس آن را از یک حق عمومی به یک امتیاز طبقاتی بدل کرده و از همین رو نیز سدی محکم در برابر رشد و ترقی افراد طبقات محروم جامعه بسته است؛ کسی که پول دارد وارد دانشگاه می­شود کسی که ندارد باید از همان شغل پدرش نان بخورد. زمانی شاه محافظه کاری همچون ناصر الدین شاه با بریدن رگ دست امیرکبیر موافقت کرد، شاید به این خاطر که با تمام احترامش به وی نمی­توانست باور کند پسر یک آشپز می­تواند به صدر اعظمی دربار برسد و از همه مهم­تر نیز نمی­خواست این موضوع به یک باور عمومی بدل شود؛ مبادا شر به پا شده و وضعیت موجود به خطر بیفتد. حال بعد از یک قرن و نیم از آن واقعه فرزندان به قدرت رسیده­ی رعایای همان شاه محافظه کار برآنند تا مبادا کسی جز افراد وابسته به طبقات ممتاز و کانون­های قدرت از پلکان ترقی بالا برود.


[۱]  تربیت احساسات – گوستاو فلوبر – ترجمه­ی مهدی سحابی 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com