حسن همایون خبر نگار
جناب استاد ادیب، نگارش کتاب یادماندهها را چه سالی آغاز کردید؟ نگارش این اثر تقریبا از ۱۰ سال پیش انجام شد، اما الان چاپ شده است. نسخههای اولیه به ویرایش نیاز داشت و بعد از اینکه ویرایش شد، در سال جاری به چاپ رسید. نوشتن کتاب پنج، ششماه زمان برد. کتاب، شرح خاطرههای شما از کودکی تا جوانی را در بر میگیرد؛ آنجا که به کودکی میپردازید به جزییات بیشتری اشاره میکنید اما در طرح رویدادهای سالهای جوانی؛ اعم از ورود به دانشگاه، مهاجرت به تهران، ملی شدن صنعت نفت و… کمتر به جزییات پرداختید، دلیل خاصی داشت؟! دلیل خاصی نداشت، مسائل مربوط به سیاست در جراید و رسانهها نشر مییافت، (اگر کسی میخواهد اطلاع دقیق پیدا کند) اما مسائل شخصی را خودم در جریان بودم و خودم همهچیز زندگیام را بهتر میدانستم. ایناست که قدری مفصلتر شده است. دوره زمانی طولانیای را هم در بر میگرفت؛ از دنیا آمدن تا نوزدهسالگی را در بر میگرفت، از نوزدهسالگی به تهران مهاجرت کردم. در سیاست وارد شدم، آنها دنباله مفصلتری داشت که اگر میخواستم به آنها بپردازم، خب حجم مطلب بسیار بیشتر از این میشد. پس به همان چند سال اول ورودم به تهران و رویداد اشغال ایران به دست متفقین بیشتر توجه کردم. از سال ۱۳۲۱ تا ۱۳۳۰، تا زمان ملی شدن صنعت نفت، حوادث بسیاری در ایران رخ داد که به پارهیی از آن رویدادهای سیاسی از منظر خودم پرداختم. دیگر مسائلی هم هست بخواهید میگویم. بفرمایید، میشنوم. بله آن هنگام که به تهران آمدم، این شهر از نظر ظاهر شهری، پر جاذبه، زیبا و دارای مردمی متمدن به نظرم آمد و شمیرانات بهشت روی زمین بود؛ اما از آن جهت که شهر در اشغال بیگانگان – متفقین- در آمده بود، آدم را متاثر و اندوهگین میساخت. آن ناراحتی در بین شهروندان مشهود بود. همه سر در گریبان و غمگین بودند. ولی از جهت دیگر چون سایه منحوس دیکتاتوری و حکومت فردی از سر ملت به یکسو رفته و آزادی گفتار و نوشتار رواج گرفته بود؛ این آزادی کمی آن غم جانکاه اشغال کشور را تخفیف میداد، به ویژه پس از امضای قرارداد تهران به وسیله سران متفقین که به موجب آن تخیله ایران پس از ختم جنگ دوم جهانی تضمین شده بود. وضعیت تهران در دوران اشغال چطور بود؟ تهران قطع نظر از تجدد و پیشرفتهایی که نسبت به شهرستانها داشت، به علت اشغال بیگانگان گرفتار تنگناهایی بود که زندگی را برای اهالی مشکل میساخت؛ مثلا چون خواروبار و مردم را متفقین بهطور عمده تصاحب کرده بودند، نانی که نانواییها میپختند بسیار بد بود. همچنین غیر از آب معروف «آبشاه» که از قنات به وسیله بشکههای بسته شده به گاری میآوردند خیلی گوارا و خوب بود. آب معمول از آبانبارها استفاده میشد که هیچ بهداشتی نبود. اتوبوسها را هم اشغالگران در اختیار گرفته بودند، وسیله نقلیه برای رفت و آمد شهری کم بود و سوار شدن به اتوبوس معطلی زیادی داشت. تنها وسیله ایاب و ذهاب درشکههای تک اسبه و دوچرخه بود. امراض خطرناک مانند تیفوس و تیفویید وحشتی در دلها پدید آورده بود؛ این بیماری واگیر که به وسیله یک عده خانمهای لهستانی آمد همراه متفقین در تهران شیوع پیدا کرده بود، هرچند گاه عدهیی را مبتلا و به دیار نیستی میفرستاد. همزمان آمدنم به تهران – قدری زودتر- دادگاهی به ریاست جلال عبده از دادرسانهای خوشنام برای محاکمه عمال جنایتکار دوره رضاشاه تشکیل شده بود که سر و صدایی داشت و همه منتظر احکام صادره از دادگاه بودند. آرای صادر شده علیه جنایتکاران کم و بیش حبسهای دراز مدت بود و تنها کسی که به اعدام محکوم شد، پزشک احمدی بود. وی در زندانها مخالفان پهلوی را با آمپول هوا میکشت. سر رشتهدار جنایتهای دوره رضا شاه رکنالدین مختار، رییس کل شهربانی بود که به حبس محکوم شد. من اولا در سیاست بازنشسته نشدهام و هماکنون رییس شورای مرکزی و رهبری جبهه ملی ایران هستم. ثانیا من بهگونهیی فطری شاعر به دنیا آمدهام. از کودکی و نوجوانی شعر را دوست میداشتم و دلم میخواست شاعر بزرگی در حد استادان متقدم بشوم، بدیهی است که راه این آرزو طولانی و پر مشقت بود و من این راه پر فراز و نشیب را با جدیت و علاقه بسیار طی کردم، اینک خرسندم که کارم بیحاصل نبوده است. بنابراین من بیش از آنکه اهل سیاست باشم اهل شعر و ادب هستم و شاعر متعالیشدن را کاملا برتر از سیاستمدار مبارز شدن میدانم؛ زیرا شاعر به معنای راستین جاودانی است و سیاستمدار هر چند در زمینه کارش بسیار برجسته باشد فصلی و زمانی است. البته این عقیده من است و نمیخواهم به کسی تحمیل کنم. من برای شعر بیشتر از هر چیز دیگری اهمیت قائل بودم. چندان اعتباری برای سیاست قائل نبودم؛ اما وقتی به تهران مهاجرت کردم، کم و بیش فضای جامعه سیاسی بود. من هم بیرون از این فضای ملتهب نبودم. باید بگویم از خیلی وقت پیش از اینکه به تهران بیایم علایق جدی ادبی و شاعری در من شکل گرفته بود و محفلی هم در همان سالهای نوجوانی و اوایل جوانی در خانه پدری در اصفهان برگزار میکردم. با دوستان همسال درباره این مسائل بحث میکردم. همچنین از منظری دیگر، شعر در زندگیام از آنجایی اهمیت بسزایی پیدا کرد که خانوادهام به این موضوع توجه نشان میدادند. همچنین من زیاد تعریف عارف قزوینی را از عمو و پدرم شنیدم. عارف قزوینی در سفرهایی که به اصفهان داشت مگر به خانه عمویام محمدکریمخان جایی دیگر نمیرفت. همینصحبتها از یک مرد شاعر بر علاقه من به شاعری بیشتر از قبل دامن زد. وقتی به تهران آمدم در سال ۱۳۲۱ فضا را سیاستزده یافتم؛ دانشکده حقوق محل تحصیلم هم کاملا رنگ سیاسی داشت. روزنامهها و مجلهها یکی پس از دیگری در افق مطبوعات طلوع میکرد و عقیدهها آزادانه در آنها منعکس میشد و تنوع گفتارها و اندیشهها در مسائل سیاسی خاصه برای جوانان جاذبه داشت. من هم به حکم قریحه ادبی، شعرهایی سیاسی در انتقاد از دیکتاتوری دوران پهلوی، مبارزه با بیگانگان و عوامل سیاست استعماری میسرودم و در جراید به چاپ میرساندم. چون مورد تحسین و استقبال قرار میگرفت این کار را به گونه مستمر و جدی دنبال کردم. ادامه این عمل کم کم مرا به حوزه سیاست کشاند و در آرزوی یک حزب و جمعیت ملی بودم که با آن ارتباط پیدا کنم. ولی حزبها و تجمعها یا متمایل به چپ بودند یا علاقهمند به راست و هیچکدام مورد پذیرش من نبودند. در این ایام حزب توده به تدریج نیرو میگرفت، عدهیی از جوانان بیتجربه فریب تبلیغات را خورده و به خیال اینکه گردانندگان این حزب واقعا هوادار کارگران و دلسوز طبقات ضعیف هستند به آن دکه تزویر اقبال نشان داده و طوق عضویت را به گردن میگرفتند، در حالی که سران آن حزب دست نشانده دولت شوروی بودند و در موارد اختلاف این موضوع را با سیاستهایی که در پیش گرفتند، نشان دادند. در برابر آن حزب اراده ملی به ریاست سیدضیاءالدین طباطبایی تشکیل شده بود که هوادار سیاست انگلیس بود و حزب عدالت به ریاست علی دشتی که هم ردیف حزب اراده ملی به شمار میرفت. در آن اوقات جای یک حزب ملی و مستقل خالی بود که منتسب به سیاستهای خارجی هم نباشد. تا اینکه خوشبختانه به سال ۱۳۲۵ حزب ایران به رهبری عدهیی از شخصیتهای پاک، دانشمند و وطنخواه تشکیل شد که به هیچ سیاست خارجی وابستگی نداشت و صرفا به ایران و مصالح ملی میاندیشید. من با این حزب نزدیک شدم و پس از مدتی همآهنگی قلمی و عقیدتی به عضویتش درآمدم. – اگر کتاب «یادماندهها» را به دقت بخوانید متوجه میشوید که من چه سهمی در این قضیه داشتهام- هر وقت قرار بود در این قضایا من قصیدهیی بخوانم رادیو تهران مرا به عنوان شاعر ملی ایران به شنوندگان معرفی میکرد. از آن تاریخ تاکنون سعی کردهام در جامعه بهگونهیی رفتار کنم که چه از جهت سیاسی و چه از لحاظ اخلاق اجتماعی و علاقه نسبت به همه مواریث ملی شایسته این عنوان فاخر باشم. من به مناسبت رویدادهای سیاسی – ملی در حمایت از محمد مصدق شعرهایی میگفتم. هنگامی که دکتر مصدق به لاهه میرفت یا آنهنگام که به امریکا سفر کرده بود؛ من همهاش مثل سربازی که پشت سنگر نشسته باشد، در پی دفاع از حقوق مردمم بودم. پس میتوان فعالیت حزبی شما را اینگونه تلقی کرد که در سمت شاعر جبهه ملی فعالیت میکردید، درست فهمیدم؟! نه. پیش از فعالیت در جبهه ملی و همراهی با نهضت ملی شدن نفت، مردم مرا شاعر ملی خطاب میکردند؛ از سن بیست و ششسالگی در محافل، مردم و همچنین جراید مرا به عنوان شاعر ملی میشناختند. من فورا به ریش نمیگرفتم. من باید در گذر سالها و دههها حیثیت شاعر ملی را حفظ میکردم و خودم را لایق این عنوان نشان میدادم، به همین جهت رویه من هیچوقت تغییر نکرد آن رویهیی که هفتاد سال پیش داشتم هنوز هم ادامه دارد تا این عنوان، برازنده فردی باشد که زندگیاش را وقف اعتلای فرهنگ و نام سرزمینش ایران کرده است و در پی هیچ منفعتی هم نبوده است، بلکه ضررهای بسیاری هم در طول سالها بر جان خریدم به عشق ایران و مردمش و امید آبادی و آرزوی آزادیاش خم بر ابرو نیاوردم. من آن روز را دیر نمیبینم برسد آن روزی که ما شاهد ایرانی آباد و آزاد باشیم. در همه این سالها هرگز حاضر نشدم از مسیرم منحرف شوم، من همواره طرف مردم را میگرفتم و میگیرم. میگویم همه اعتبار سیاستمدارها از مردم است. من هم با آن دستگاه مبارزه کردم از سال ۱۳۲۸ فعالیت انتقادی من شروع شد، از آن روزی که محمدرضاشاه با محمد مصدق درافتاد و این مرد پاکباخته و وطندوست را تبعید کرد تا امروز خواستم صدای مردم باشم. در این دوران بعد انقلاب هم خاموش نبودم هر آنجا که لازم بود به رفتار سیاستمدارها در مقاطع مختلف انتقاد کردم. همچنین از جبهه ملی دوم تاکنون در جبهه ملی فعالیت دارم. جبهه ملی پنجم را خودم تشکیل دادم و الان ۱۸ سال است که رییس شورای مرکزی جبهه ملی پنجم هستم. بله، در دورهیی جناب دکتر مصدق نماینده مجلس شورای ملی بود. هنوز نخستوزیر نشده بود، من ایشان را در مجلس ترحیم فرخزاد جوانی که در غائلهیی در خراسان کشته شده بود، دیدم. آن جوان همدرس و دانشگاهی من در دانشکده حقوق دانشگاه تهران بود. آن مجلس در سالن آمفی تئاتر دانشکده حقوق برگزار شد. جناب دکتر محمد مصدق آمد در صف آخر نشست، علی شایگان هم همراهشان بود و من هم کنار ایشان نشستم صحبتی کوتاه درگرفت درباره آن جوان همدرس و دانشگاهی ما و در این باره پرسید. مگر این دیدار اتفاقی، دیگر هیچوقت محمد مصدق را از نزدیک ندیدم. سالها از آن رویداد کودتای ۲۸ مرداد گذشته، اسناد و مدارک بسیاری هم درباره آن رویداد منتشر شده است، اما نظر شما به عنوان یک شاعری که دستی بر آتش داشتید؛ علت سقوط دولت ملی محمد مصدق چه بود؟ انگلیسها و روسها با مصدق سخت مخالف بودند، امریکا اول مخالف نبود ولی بعد از نخستوزیری «چرچیل» در انگلستان و رییسجمهوری «آیزنهاور» در امریکا او هم راه مخالفت در پیش گرفت- زیرا اولا این دو تن در جنگ جهانی دوم همگام بودند و ضمنا به امریکا قول داده شده بود که در تقسیم سهم نفت جنوب او را مشارکت دهند. انگلیسها از نخستین روز زمامداری دکتر محمد مصدق با او سر عناد و دشمنی داشتند و درصدد بودند تا استقرار کامل نیافته است او را از صحنه سیاست برانند – روسها هم حزب توده را به مخالفت با دکتر مصدق راهنمایی و تقویت میکردند- تا اینکه با استعفای مصدق رویداد سیام تیرماه پیش آمد ولی جانبازی بیشمار هواداران مصدق و کشته شدن عدهیی در این حادثه نقشه بیگانگان را عقیم ساخت و مصدق با گرفتن حکم از شاه دوباره بر مسند نخستوزیری مستقر شد- انگلیسها بعدهم در هر موضوع کارشکنی میکردند و در مذاکرههای مربوط به نفت هربار پیشنهادی به مصدق میدادند که از نظر حفظ حقوق ملی ایران قابل پذیرش نبود. وقتی با نقشه انگلیسها و اشاره شاه مجلس هفدهم که اکثرشان به دسایس شاه انتخاب شده بودند؛ خواستند دولت مصدق را از طریق استیضاح ساقط کنند و موضوع ملی شدن صنعت نفت را به دست فراموشی بسپارند، مصدق ناچار شد با همهپرسی از ملت بقای دولت را استعلام کند که ملت رای به ماندن دولت داد و استیضاح با استعفای نمایندگان مجلس منتفی شد. بعد از این قضایا انگلیسها نقشهکودتا را طراحی کرده و امریکا را مجری نقشه کردند و سرانجام با پخش مقادیری دلار بین مشتی اراذل و اوباش و سران آنان و همچنین زنان هرجایی کودتای ۲۸ مرداد را راهاندازی کردند که فاجعهیی شوم و دردناک بود. بعد از کودتای ۲۸ مرداد بسیاری از روشنفکران و نویسندگان و شاعران ناامید شدند از جمله مهدی اخوانثالث که شعرهای متعدد متاثری از این رویداد نوشت و دیگران هم همینطور شما… بله، فرق ما هم با آنها همین بود که بعد از کودتا روحیه خود را نباختیم. اقدام به تشکیل نهضت مقاومت ملی کردیم و بعد جبهه ملی دوم را به وجود آوردیم. با شاه به عنوان یک اپوزیسیون ملی سرشاخ شدیم و بنای مبارزه را گذاشتیم که اگر گرفتار انشعاب – که کاری هوسناک و بیمنطق بود- نمیشدیم، میتوانستیم شاه را سر جای خود بنشانیم و بسیار از قدرتش بکاهیم. من درباره ۲۸ مرداد چندین قصیده موثر و ماندنی سرودهام که در کتاب سرود رهایی چاپ و منتشر شده است، در همان اوقات هم نسخههای خطی آن کم و بیش پراکنده میشد. ترجیعبندی در سوگ درگذشت مصدق سرودم که صدها نسخه ماشین شدهاش را حزب ملت ایران منتشر کرد و در چندین گردهمایی خوانده شد. سرچشمه احساسات ملی و میهنی من در درجه اول از خانواده است. این احساس از پدرم و خانوادهام به من رسید؛ در خانه ما در کودکی بسیار شاهنامه خوانده میشد. افزون بر مردهای خویشاوند زنهای باسواد هم شاهنامه میخواندند پدرم به شاهنامه و حکیم ابوالقاسم فردوسی نهایت علاقه را داشت و مادرم نیز گاهگاهی بعد فراغت از کار خانه شاهنامه میخواند. گوش دادن به اشعار فردوسی حس میهن دوستی را از اوان کودکی در من به وجود آورد. علاوه بر این پدرم تصنیفهای روانشاد عارف قزوینی را هم دوست میداشت؛ گاهی با نرمه آوازی که داشت برایمان میخواند. این هم در پروراندن احساسات میهنی روی من تاثیر فراوانی میگذاشت. بدیهی است که علاقه به مکتب مشروطه در شعر فارسی و اوضاع و احوال پریشان کشور اقتضا میکرد که من یک شاعر وطنخواه، میهنی، استقلالطلب و آزادیخواه بار بیایم. من بهگونهیی فطری شاعر به دنیا آمدهام. از کودکی و نوجوانی شعر را دوست میداشتم و دلم میخواست شاعر بزرگی در حد استادان متقدم بشوم، بدیهی است که راه این آرزو طولانی و پر مشقت بود و من این راه پر فراز و نشیب را با جدیت و علاقه بسیار طی کردم، اینک خرسندم که کارم بیحاصل نبوده است |
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.