مقدمه. اطلاعات این تعداد از جانباختگان سازمان رزمندگان از طریق تمامی اسناد موجود در مراکز و وبسایتهای نهادهای مختلف از جمله کمیتهی دفاع از حقوق بشر در سوئد، بنیاد برومند، آرشیو زندانیان سیاسی، نشریات قابل دسترس از سازمان رزمندگان، سایر پرتالهای سازمانهای سیاسی از جمله اندیشه و پیکار، راه کارگر، فدائیان اقلیت و …، خاطرات زندانیان همبند و بستگانشان جمعآوری شده است. در این میان سعی شد تا جاییکه ممکن است اخبار ضد و نقیضی که در بعضی پُرتالها موجود بود، تصحیح شود. با تشکر از تمامی رفقای عزیزی که در تکمیل و تصحیح این سرگذشتها یاور ما شدند.ـ
اسامی دانشآموزان، دانشجویان، معلمان، مسئولان هستهها و یا هوادارانی که فقط با اسامی مستعار در هریک از شهرهای ایران اعدام یا ترور شدهاند، متاسفانه از آنجایی که دسترسی به مشخصات اصلی و دیگر اطلاعات لازم دربارهی آنها ممکن نبود، وارد این لیست نشدند، هرچند در این امر که اعدام شدهاند، اطمینان صد در صد وجود دارد. از همهی دوستان تقاضا میکنیم که برای تصحیح اطلاعات اشتباه و یا تکمیل آنها با سایت گفتگوهای زندان تماس برقرار کنند.ـ
***
توضیحی کوتاه و مختصر دربارهی سازمان رزمندگان آزادی طبقه کارگر:ـ
این سازمان در زمستان ١٣۵٧اعلام موجودیت کرد. این گروه از مبارزینی تشکیل شده بود که معتقد بودند کار عمده باید در کارخانهها و در میان طبقهی کارگر باشد. نفی مشی چریکی و نفی مشی حزب توده از اصول این سازمان بود. سازمان رزمندگان که یکی از گروههای موسوم به «خط سه» بود، شوروی را «سوسیال امپریالیست» و چین را منحرف از اصول مارکسیسم – لنینیسم میدانست. در اواخر سال ۱۳۵٩ سازمان رزمندگان به دلیل اختلاف نظر بر سر موضعگیری در قبال جنگ ایران و عراق دچار «انشعاب» شد که همزمان با موج سرکوب گروههای مخالف رژیم بود. در ایندوره بعد از مبارزات تئوریکی طولانیمدت، گرایشی در رزمندگان خود را به کرسی نشاند که خود را «کمیتۀ انقلابی سازمان رزمندگان آزادی طبقۀ کارگر» نام نهاد. نشریات «کمیتهی انقلابی …»، ۲۲ شماره تا بهمن ۱۳۸۸ منتشر شد. بخشی از رزمندگان به حزب توده و فدائیان اکثریت پیوست، و بخشی به پیکار، سهند و کومله پیوست.ـ
گاهشمار تعدادی از جانباختگان «سازمان رزمندگان آزادی طبقهی کارگر»ـ
بخش اول
رفقا سعید کرد قره چورلو، محمود وحیدی، محمد رضا کلانتری در تاریخ ۱۱.۰۲.۵۷ با قرص سیانور به قتل رسیدهاند. در ۳۱.۰۳.۵۸ تهرانی، شکنجهگر جلاد اعتراف کرد که این رفقا را با قرص سیانور به قتل رساندهاند.ـ
دستگیری و بازجویی و شکنجه این سه رزمندهی انقلابی توسط ساواک همزمان شد با بازدید «حقوق بشر» از زندانهای رژیم شاه. تیم بازجویان ساواک برای کتمان و محو آثار هرگونه شکنجه، این سه رفیق را که زیر شکنجه بودند، در یازده اردیبهشت سال۱۳۵۷، با قرص سیانور به قتل رساندند.ـ
در سال ۵۶/۵۷ هستهی دانشجویی ـ روشنفکری از دانشجویان فنی و دانشآموزی از کرمانشاه توسط ساواک دستگیر شدند:ـ
ــ رفیق محمود وحیدی متولد ۱۳۲۹ خراسان، دیپلمه مشهد، در سال ۱۳۴۸ در دانشکده فنی مشغول به تحصیل شد. در سال ۱۳۵۰ توسط ساواک دستگیر و شکنجه شد. در قزل قلعه ۸ ماه در انفرادی بود و از آنجایی که مدرکی از او نداشتند وی را مستقیما به سربازی فرستادند. در زمان خدمت سربازی نیز دست به آگاهیرسانی زد و در یک درگیری لفظی با افسر متهم به یکسال زندان در قزل حصار شد. در سال ۱۳۵۳ به دانشگاه بازگشت و در سال ۱۳۵۵ فعالیت گروهی خود را بعد از رد مشی چریکی آغاز کرد. او در یکی از کارخانجات صنعتی بعنوان کارگر ساده بکار مشغول شد. او با دوستانش سعید کرد قرهچورلو و محمدرضا کلانتری بکار تئوریک میپرداختند. او دوباره در ۹ اردیبهشت ۵۷ دستگیر میشود و با سیانور به قتل میرسد. آخرین دیدارش با خانواده فروردین ۵۷ بود.ـ
***
ــ رفیق سعید کرد قره چورلو (شبستری) در قریهی صالحآباد ورامین در ۱۳۲۹ متولد شد و تحصیلات ابتداییاش را در همانجا گذراند و برای ادامهی تحصیل به مدرسهی دارالفنون تهران رفت. بعد از دیپلم به مدرسهی عالی نارمک رفت اما سال بعد در دانشگاه تهران و دانشگاه صنعتی قبول شد و به دانشکدهی فنی رفت. در سال ۱۳۵۵ فارغالتحصیل شد و در شهرک اکباتان به کار پرداخت. همواره تحت مراقبت ساواک بود و یکبار با کتک زدن مراقبش از دستش فرار کرد. (به کار نقاشی علاقه داشت و گهگاه هم دست به کار نقاشی میزد). او همراه با دو دوستش محمد رضا کلانتری و محمود وحیدی در کارخانهای صنعتی مشغول به کار شد که در سال ۵۷ توسط ساواک دستگیر شد و با سیانور به قتل رسید.ـ
***
ــرفیق محمد رضا کلانتریمتولد کرمانشاه ۱۳۳۱ بعد از دیپلم به فعالیتهای ورزشی (ورزشهای باستانی و پهلوانی) و اجتماعی پرداخت، به خدمت سربازی رفت و در آنجا در شب شعرهایی که برگزار میشد، شرکت میکرد. بعد در روستای بوروشخواران و اوریان در آذربایجان غربی به تدریس مشغول شد که با شاگردانش کتاب میخواند و بعد از پایان خدمت (با آنها رابطهاش را از طریق نامه و هدیهی کتاب ادامه داد) در سال ۵۵ بعنوان کتابدار درمدرسه دکتر معین کرمانشاه مشغول به کار شد. او به کتابخانه نیز کتاب هدیه میداد و با معلمین روابط خوبی داشت. بعد در کانون کارآموزی کرج در حرفهی تراشکاری مشغول بکار شد که در سال ۵۷ دستگیر و با سیانور به قتل رسید.ـ
شرح کوتاهی برگرفته از…: «… آرزوی کوچکاَش این بود که روزی مهربانی، دستِ زیبایی را بگیرد و تنها یک «قلب» برای تمام زندگی بَس باشد …»ـ
«بیاد محمد رضا کلانتری کمونیست پیگیر کرمانشاهی که تا به آخرین لحظات زندگی راسخ بر عقاید برابری خود ایستاد و سرانجام در زندانهای ساواک شاه توسط سیانور جان باخت. محمد رضا یکی از پایهگذاران سازمان رزمندگان بود. اما افسوس، تا حالا نام و یادی از این انقلابی پیگیر نبود تا اینکه امروز … لازم دیدم یادی کنم از این انسان انقلابی و مبارز. یاد و خاطرهاش ماندگار.ـ
«اندکی بنفشه، اندکی نُقرِه مَهتاب»
ـ «محمدرضا کَلانتری» همان که هنوز اسماَش مثل گُلدادنِ یاسِ پیر در پشت پنجره، شوق به دیده میآوَرَد در ۱۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۷، با سفری شتابناک به فراسوها رفت.ـ
با «مرگ نَحس» پنجه درافکند؛
دندان خشم بر جگر خسته
بست وُ رفت. ـ
جاذبه لطیف نگاهَش و گونههایَش با دو شیار موَرَب، غرور را به سمت «آفتابِ همیشه»، به سمت زندگی جاری میکرد. گامهای فُرصتِ کوتاهَش در جزیره ماندن وُ بودن طی نشد؛ در دریایی جوشان با گِردابهای هُول طِی شد.ـ
ممدرضا صدای نِی لَبک «شفیع کور» را دوست داشت. مزه «خربزه ماهیدشت» را دوست داشت. ضرب باران بر پنجره را دوست داشت. سربرآوردن قارچ بعد از رعد وُ برق را دوست داشت. «زردآلوی هسته سفید» را دوست داشت. «آلوچه سَراب» را دوست داشت. ریواس «پرآو» را دوست داشت. شعر شاملو را دوست داشت. آواز خالقی را دوست داشت. نان سنگک دوآتشه «گُذَر چَنانی» را دوست داشت. آرزوی کوچکاَش این بود که روزی مهربانی دست زیبایی را بگیرد و تنها یک «قلب» برای تمام زندگی بَس باشد. آرزوی بیکران بود در خُلق تَنگ، ستون شعله بود به طاق بلند دود. کمی بنفشه بود و کمی نقره مهتاب.ـ
به خاطر پرستویی در باد
به خاطر شَبنمی بر برگ
به خاطر هر چیز پاک
به خاک افتاد.ـ
ممدرضا دوره دبیرستان را در «دبیرستان رازی» واقع در «مِسگَرخانه» کرمانشاه طِی کرد. سال ۱۳۵۱ دیپلم گرفت و برای گذراندن دوره سپاهی دانش به روستای «بروشخواران» نزدیک مرز ترکیه منتقل شد. آنجا بود که چین و چروک فصل سرد و ویرانههای باغ تَخَیّل را دید. آنجا بود که دفن دستهای جوان زیر بارش یکریز فقر را دید. و آنجا بود که نطفه سوال «چرا توقف کنم؟» در ذهن و جانَش شکل گرفت. قلباَش گرم و سرخ بود و در آن، چشمه یقین میجوشید.ـ
پس از پایان دوره سپاهی دانش، به کرمانشاه برگشت. کتابدار مدرسه راهنمایی دکتر مُعین (پُشت سربازخانه شهری) شد. همه بیداری و پایان ناشناسی را در ورقزدن کتاب، پیدا کرد. زندگیاَش را از آونگشدن بین حیرت ندانستن و سرگردانی ناشناختن، دور کرد. درخت اقاقیا را در روشنایی فانوس دید و سپیده دم را دید که روی موجهای آگاهی میریخت! او که اکنون، به هر تار جانَش صدای صَدآواز بود و عشقاَش زندگی بود، به محیط کار پا گذاشت. پس از گُذراندن دوره تراشکاری در مرکز فنی حرفهای شماره یک کرج، در «کارخانه پارس مِتال» مشغول به کار شد.ـ
بچهِ«محله چَنانیِ» کرمانشاه بود. با همه بچههای محله اَیاق بود. بچههای کوچه مُعتضِد، کوچه گندمی، کوچه پوریان، کوچه جوزی و کوچهای که آن روزها ابراهیمآباد نامیده میشد همه وُ همه ممدرضا را میشناختند. دو کبابی سر و تَه گُذَر بودند. دو کارگاه جولایی که موجِ رختخواب پیچ میبافتند توی گذر بودند. «فرج جولا» و پسرانَش ممدرضا را میشناختند. «صفر لحافدوز» و پسرانَش ممدرضا را میشناختند. «علیجان» که جلوی دستاَش قاپ آینهای میگذاشت و آب نبات میفروخت، ممدرضا را میشناخت. همهی کسانی که پاتوقشان «قهوهخانه خان باوَه» بود ممدرضا را میشناختند. «آبِرا یوسف» که یخ میفروخت ممدرضا را میشناخت.ـ
ممدرضا عاطفی بود. با محبت بود. وقتی حقوق میگرفت و پولی توی جیب داشت، به «مَمی» کمک میکرد. مَمی در کودکی آبله گرفته بود. بیناییاَش را از دست داده بود، اما ناامید نشده بود. در «تیمچه عباسعلی» تخم مرغ میفروخت. ممدرضا برای اینکه مَمی تحقیر نشود کمکاَش به او، فکرشده بود. با دوستاَش «علی» میرفتند سراغ مَمی. به این بهانه که میخواهند «تخممرغ بازی» کنند جلوی بساطَش میایستادند. هر کدام تخممرغی از سبد مَمی برمیداشتند. بازی شروع میشد. دو سر تخم مرغ را به هم میزدند. تخم مرغی که میشکست، بازنده را معلوم میکرد. بعد از یکی دوساعت، بیشتر تخممرغهای مَمی را خریده بودند و آخرش هم، تمام تخم مرغهای شکسته برای مَمی میماند. ممدرضا از آواز «مَظهر خالقی» لذت میبُرد. موقع شنیدن آواز «آئینه دلبری»اَش برق شوق به چشمانَش مینشست. کوچکترین اشاره خوشایند به زندگی را میفهمید. در وعدهگاهِ احساسات پاک، به پای درختان شکوفهدار میرسید، به پای آبهای جاری میرسید. با زندگی در هر لحظه و دقیقهاَش قاطی میشد و به «شور» بَدَل میشد.ـ
از دروغگُفتن بیزار بود. وقتی در محله با رفیقان همسنوسال والیبالبازی میکرد، اگر یک لحظه خطایی میکرد و داور متوجه نمیشد، خودش دستاَش را به علامت «خطا کردم» بالا میبُرد. با مقررات خُشک میانهای نداشت. از شوخیای که تحقیرآمیز نباشد و پوزخندی در آن نباشد با جان و دل استقبال میکرد.ـ
وقتی باران
عطشِ زمین اردیبهشت را نوشید
در ۱۱ ماهِ دومِ بهار رفت و
از انسانی که او بود
دفترهای قصه هنوز بازاَند…ـ
زنده یاد محمدرضا کَلانتری از اولین کسانی بود که با اعتقاد به انتقال آگاهی سوسیالیستی به طبقه پرولتاریای ایران، وارد فعالیت سیاسی حرفهای شد. دستگیری و بازجویی و شکنجه وِی توسط ساواک همزمان شد با بازدید عَنقریب «حقوق بشر» از زندانهای شاه.ـ
تیم بازجویان ساواک با دستپاچگی برای پاککردن آثار شکنجه از جلوی چشم گروه حقوق بشر، سِه تن از افراد زیر بازجویی را در یازده اردیبهشت سال۱۳۵۷، با قرص سیانور به قتل رساندند. ـ
محمدرضا کلانتری یکی از آن سِه تن بود. یادش گرامی.»ـ
***
رفیق بهمن عزتی معلم زحمتکشان در کرمانشاه ۱۳۲۷ متولد شد. دوررهی دبستان و دبیرستان را در پاوه و کرمانشاه گذراند. در ۱۳۴۶ وارد رشتهی حقوق قضایی شبانه دانشگاه تهران شد، بعلت هزینهی سنگین تحصیلی بعد از یکسال و نیم وارد رشته تاریخ در دانشگاه تهران شد. پس از اتمام دوره دانشگاه در سال ۵۳ برای انجام خدمت سربازی به شیراز و سنندج و مریوان اعزام شد. او در مبارزه علیه گرانشدن بلیط اتوبوس (۴۷) و سفر نیکسون (۵۱) فعالانه شرکت داشت. بعد از اتمام خدمت سربازی به عنوان معلم در کامیاران (۵۴) مشغول به کار مورد علاقهاش شد. کار مطالعاتی با شاگردانش، رابطهی فعال سیاسی با محیط اجتماعی و سخنرانیهایش هرجا که تجمع مردمی صورت میگرفت، تشکیل شورای بیکاران، از جمله مبارزات اویند. نامههایی از شاگردانش بجا ماندهاند که او را یار صمد بهرنگی خواندهاند و به صمد تشبیهاش کردهاند. او از آغاز در قیام نقش فعالی داشت، تظاهرات علیه شاه در کامیاران، کرمانشاه، میتینگهای کانون معلمان، تظاهرات شبانه تا تسخیر زندان دیزلآباد کرمانشاه (۲۲ بهمن) و در تقسیم اسلحه بین مردم فعالانه شرکت داشت. نقش فعال و تاثیر بسزایی در آگاهیدادن در روستای ئهلک کامیاران در مبارزهی دهقانان علیه فئودالها، تشکیل شورای دهقانان و پازپسگرفتن و تقسیم زمینها بین دهقانان داشت.ـ
بعد از قیام در تشکیل شورای کارگران بیکار و تحصن کارگران ساختمانی کامیاران نقش مؤثری داشت و موفق به گرفتن وام بیکاری برای کارگران شد.ـ
اوایل مرداد که تانکها برای سرکوب مریوان گسیل شده بودند در تظاهرات نشسته برای جلوگیری از عبور تانکها نقش و حضور فعال داشت. هرجا که خبر از مبارزه روستائیان علیه فئودالها بود او فعالانه حضور داشت و موفق به تشکیل جمعیت راه رهایی زحمتکشان شد.ـ
زمانی که علی اشرف خان، فئودال منطقه ایرانشاه و مزدورانش اعضای اتحادیه دهقانی «کرفتو» را محاصره میکنند، او و همراهانش موفق به شکستن این محاصره میشوند.ـ
وقتی به کامیاران میرسند جنگ پاوه تمام شده بود (۲۶ مرداد)
او در ۲۷ مرداد با دکتر ابوالقاسم رشوند سرداری برای کمک به مجروحان بطرف پاوه از مسیر کوهستان حرکت میکند و در راه در عصر یکشنبه (۲۸ مرداد)، پاسداران آنها را به اتفاق همراهانشان دستگیر میکنند (بدون داشتن سلاح و هیچ جرم و مدرکی) و آنها را به روانسرا میبرند.ـ
۲۹ مرداد خلخالی به پاوه میرود و حکم اعدام ۷ تن از دستگیرشدگان (بدون داشتن سلاح و هیچ جرم و مدرکی) را صادر میکند و در ساعت ۶ صبح ۳۰ مرداد ۵۸ آنها را به جوخههای آتش میسپارند.ـ
رفیقی دربارهی او نوشته: «رفیق بهمن عزتی از شهدای کشتار انقلابیون در مرداد و شهریور ۱۳۵۸ در کردستان قهرمان، توسط دولت جمهوری اسلامی ایران و به فرمان حاکم شرع، محمد صادق خلخالی است. وی به همراه پزشک شهید، رفیق ابولقاسم رشوند سرداری و هفت انقلابی دیگر در پشت دیوارهای بیمارستان پاوه در ۳۰ مرداد ماه تیرباران شدند، که تصویر آن را [در چند خط پائین] ملاحظه میکنید. خبر اعدام و نام این دلاوران در روزنامههای حکومتی و نشریات گروهها و سازمانهای سیاسی در همان زمان به طور مفصل منتشر شد. در خاطرات آخوند خلخالی نیز به این اعدامها و بویژه اعدام این دو نفر اشاره شده است. رفیق بهمن در حال حمل بستههای دارو و کمکهای پزشکی به کردستان بود که رفقای همفکر او در سازمانهای موسوم به خط ۳ از جمله سازمان پیکار و گروه رزمندگان تهیه کرده بودند. او در آنزمان پیگیرانه مباحثات «کنفرانس وحدت» در میان سازمانها و گروههای خط ۳ را دنبال میکرد و به نتایج آن خوشبین بود.ـ
رفیق در خانوادهای پرجمعیت و کارگری بدنیا آمده بود. در سالهای بعد یکی دیگر از برادرانش، رفیق شهید بیژن عزتی از کادرهای ارزنده سازمان رزمندگان، در سال ۱۳۶۳ دستگیر و اعدام شد. دو برادر دیگر وی نیز سالها در زندان بسر بردند. در زیر یادنامهای که در نشریه پیکار شماره ۲۴، به تاریخ ۱۶ مهرماه ۱۳۵۸ به چاپ رسید را میآورم.ـ
زندگی سرشار از مبارزه رفیق بهمن عزتی چون شهادتش سرخ و شکوفان بود
رفیق… بهمن عزتی در سال ۱۳۲۷ در محله علافخانه کرمانشاه متولد شد. پس از آن که دبیرستان را به پایان رسانید، در مدرسه سعادت کرمانشاه بهطور روزمزد به تدریس پرداخت. او به معلمی عشق میورزید و به همین دلیل بعد از آنکه لیسانس تاریخ خود را از دانشگاه تهران گرفت در سال ۱۳۵۴ به تدریس در دبیرستانهای کامیاران پرداخت.ـ
رفیق با عشقی فراوان به خلق خدمت میکرد. او در تمامی سالهای تدریس در دبیرستانها و مدارس کامیاران و کرمانشاه تنها یک دبیر نبود، بلکه با شاگردان خود رابطه عمیقی و رفاقت پرشوری داشت. در مدارسی که درس میداد کتابخانه دائر میکرد. شاگردانش را در مسافرتهای دستهجمعی با زندگی مردم آشنا مینمود. از مسائل و مشکلاتشان با غمخواری میپرسید و با تمام وجودش برای آنان کار میکرد.ـ
رفیق، به سبب عشق پرشورش به خلق و خصائل انسانی که داشت، چهرهای مردمی و مورد اعتماد بود که مردم برای حل مسائلشان و مشورت و گرهگشایی همواره به او مراجعه میکردند، به طوری که پیوند محکمی میان او و مردم زحمتکش محیط زندگیاش برقرار شده بود. عمق این پیوندهای انسانی آنچنان بود که چند تن از شاگردانش، آنگاه که خبر اعدام غیر انسانی و ناجوانمردانهی او را بهدست دژخیمان ضدانقلاب شنیدند، تاب نیاوردند و دست به خودکشی زدند.ـ
رفیق از بنیانگذاران «جمعیت دفاع از آزادی زحمتکشان»، در کامیاران بود که در ایجاد اتحادیههای دهقانی روستاهای (ئه لک) و (صارم آباد) و … سهم عمدهای داشت. «جمعیت …» به سبب فعالیتهای خود آن چنان با تودههای زحمتکش رابطه برقرار کرده بود که کارگران بیکار کامیاران تقسیم وام بیکاری خود را به «جمعیت …» سپردند. رفیق و سایر رفقای جمعیت با عشق و علاقه اینگونه مسئولیتها را میپذیرفتند و انجام میدادند.ـ
رفیق بهمن به همراه سایر رفقای انقلابیش در مبارزات کارگران کامیاران برای احقاق حقوقشان شرکت فعال داشت. رفیق همچنین در سازماندهی مبارزات مردم مریوان در مقابل یورش رژیم ضدانقلاب، نقش شایانی داشت. مبارزات یکپارچهای که ارتش را وادار به عقبنشینی نمود. بهمن در کامیاران معلم بود، در جلوگیری از حرکت تانکهای ارتش از طریق کامیاران به مریوان به حرکتی تودهای اعتقاد داشت و در برابر عدهای که معتقد بودند باید مردم مسلحانه با تانکها بجنگند، میگفت: «عمل مسلحانه زودرس است و باعث تلفات مردم و ترس آنها از مبارزه نابرابر و بهانهای برای ارتجاع میشود. باید بهصورت عملی تودهای که جنبه آموزندگی و درسگیری برای مردم داشته باشد اقدام کرد تا برای حرکات آینده زمینه ایجاد و تکامل تشکیلات فراهم شود.»ـ
بدینگونه، رفیق… بهمن عزتی، در هر یک از ابعاد زندگی حیاتبخش پرخروشش، چهرهای پویا و انقلابی داشت و قلبی سرشار از عشق به زحمتکشان. هنگامیکه درگیریهای پاوه بوقوع پیوسته بود، رفیق به همراه دکتر ابولقاسم رشوند سرداری قصد داشتند دارو و وساثل پزشکی به پاوه برسانند. برای این منظور آنها ساعت ۲ بعد از ظهر ۲۸ مرداد از کامیاران حرکت کردند. (که این خود دلیل بر عدم شرکت آنان در درگیریهای پاوه برخلاف ادعای دروغین حاکم شرع! است).ـ
این دو رفیق روز یک شنبه ۲۸ مرداد ماه در روانسر دستگیر شدند. آنها را با یک تانکر نفتکش به پاوه بردند و پس از دو روز اسارت به اتهامات واهی و تنها به جرم عشق آتشین به زحمتکشان و مبارزات قهرمانانه در راه خلق به همراه عدهای دیگر از انقلابیون، سحرگاه روز سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۵۸ به جوخه آتش سپرده شدند.ـ
رفیق در آخرین لحظات زندگی پرشورش شجاعانه میخواست چشمانش باز باشد تا رفقایش را ببیند و دژخیمانش بر خود بلرزند و هنگامیکه رگبار گلولههای ضدانقلاب سینه پرمهرش را نشانه رفت، او از اعماق دلش سرود میخواند و فریاد برمیآورد (کس نه له کورد مردوه؛ کرد هرگز نمیمیرد). آری، مبارزان راه خلق هرگز نمیمیرند، شهادت رفیق بهمن عزتی، خشم و نفرت عمیق و تاثری آتشین در قلب آنان که او را میشناختند، در قلب تمامی زحمتکشان کامیاران که با او زیسته بودند و در قلب تمامی کسانی که از این جنایت آگاه شدند، ایجاد کرد.ـ
پدرش میگوید: «او چیزی نداشت که ما را به یادش بیاندازد. تمام دارائیش، رختخواب او در کامیاران است.» بهمن نمرده است، در قلبهای ما زنده است و مبارزان راه خلق، ادامه زندگی او هستند، زندگییافته از زندگی و مرگ او. یادش گرامی باد.ـ
رفیق بیژن عزتی برادر بهمن عزتی از کادرهای ارزنده سازمان رزمندگان، در سال ۱۳۶۳ دستگیر و اعدام شد. متاسفانه اطلاع بیشتری از او در دست نیست
***
رفیق ناصر توفیقیان در تظاهرات کارگران بیکار اصفهان در سال ۵۸ به قتل رسید. متاسفانه اطلاع بیشتری از او در دست نیست.
***
رفیق حجتاله خوشکفا متولد ۱۳۴۵ دانشآموز سال دوم راهنمایی، ۱۳ ساله با گلوله پاسداران در تظاهرات بیکاران اندیشمک قبل از عید سال ۵۹ به قتل رسید. او از خانوادهای فقیر بود و برای کمک به خانوادهاش در لباسفروشی کار میکرد.ـ
***
رفیق محمد ابراهیم (تقی) عباسی از سازمان رزمندگاندر سنندج در اردیبهشت ۵۹ ترور شد. او در دورهی دبیرستان با افشاگری، شعارنویسی، تهیه و توزیع اعلامیه، ساختن دستگاه پلی کپی به کار چاپ و پخش جزوات کمونیستی میپرداخت. در سال ۵۲ به دست ساواک زندانی شد و بارها او را به زیر شکنجه بردند. او در حرکتهای جمعی نقش فعالی داشت. به دانشگاه رفت و در اواسط سال تحصیلی با مشی چریکی برخورد قاطعی کرد و تاثیر فراوانی بر دیگر رفقایش داشت. در سال ۵۶ جشن اول ماه مه را در رژیم پهلوی سازماندهی کرد. او سعی کرد حرکات دانشجویی را به سمت کارخانهها ببرد. رفیق تابستانها به کارخانه میرفت و مبلغ نظرات کمونیستی بود. در قیام تبریز در ۲۹ بهمن ۵۶ درصف اول تظاهرات تیر خورد و با اینکه مجروح بود حاضر به ترک صحنهی مبارزه نبود. اما رفقایش بالاخره او را برای درمان به خانه بردند. رفیق برای ادامه مبارزه به کردستان رفت. او فارغالتحصیل رشته شیمی از دانشگاه تبریز بود و در سنندج در دانشکده تربیت معلم به تدریس پرداخت. رفیق محمد ابراهیم (تقی) عباسی در حمله به سنندج و بمباران این شهر توسط یورش هلیکوپترها و به توپ بستن سنندج جان باخت.ـ
رفیقی دربارهی او نوشته است که: «رفیق محمد ابراهیم (تقی) عباسی مبارزی که قلبش برای طبقه خود میتپید در یورش وحشیانه هلیکوپترهای رژیم اسلامی تحت فرماندهی مصطفی چمران در شهر قهرمان سنندج در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۵۹ به شهادت رسید. تقی با مبارزه شناخته میشد. وی در آذر ۱۳۳۱ در خانوادهای که عنصر اصلی آن مبارزه در راه حقوق انسانی بود به دنیا آمد. در کودکی و نوجوانی درس آزادیخواهی و مبارزه در راه کسب آنرا از برادر بزرگش محمد باقر عباسی آموخت.
تقی نمونه بارز یک رزمنده کمونیست هر جا که آتش مبارزه تندتر بود همانجا حضور داشت. او با عشق به طبقه کارگر و با عشق به سوسیالیسم لحظهای آرام نداشت. از دوران کودکی با دردها و رنجهای کارگران آشنایی پیدا کرد و خیلی زود پا به عرصه مبارزه گذارد. از سال ۱۳۵۱ به یاری برادرش باقر با مارکسیسم آشنایی پیدا کرد. مبارزات او در سال آخر دبیرستان بسیار چشمگیر بود. افشاگریهای علنی و شعارنویسی روی تختهسیاه و تهیه اعلامیه از کارهایی بود که او به آن مبادرت میورزید. در شرایط خفقان آن سالها تقی مبارزه را با دقت و هوشیاری بینظیری پیش میبرد. او با ساختن دستگاه پلیکپی دستی در ارتباط با محفلی که خود بنیان گذاشته بود به کار چاپ و پخش اعلامیه و جزوات کمونیستی پرداخت. تابستان سال ۱۳۵۲ به چنگ نیروهای امنیتی رژیم شاه افتاد و در زیر شکنجههای وحشیانه ساواک عشق خویش را به تودهها به نمایش گذاشت. تقی در مدت بسیار کوتاهی در قلب رفقای زندان جای گرفت و روحیه تهاجمی او در زندان بارها او را به زیر شکنجه برد. زندان برای او دستاوردهای بسیار و تجربیات پرارج به همراه داشت به طوری که پس از آزادی از زندان با بینشی عمیقتر از مبارزه وارد دانشگاه شد. او دانشگاه را عرصهای از مبارزه میدانست؛ مرکزی که بخش مهمی از فرزندان طبقه کارگر در آنجا گرد آمده بودند و اگر مبارزه درست هدایت شود میتواند تاثیر بزرگی بر تودهها بگذارد. او توانست حرکات دانشجویی داخل دانشگاه تبریز را به سمت محلههای کارگری بکشاند. تقی تظاهرات محلی جلوی کارخانههارا هدایت میکرد و خود همیشه در صف اول و با صدای بلند حضور داشت. در اوسط دوران دانشجویی با مشی چریکی مرزبندی کرد و در بحثها توانست تاثیر مثبتی بر رفقای جمع خود بگذارد. تقی در سال ۱۳۵۶ با کمک سایر دانشجویان دانشگاه تبریز اولین جشن ماه مه را در رژیم اختناق پهلوی بر پا داشت. در قیام تبریز (۲۹ بهمن ۵۶) در پیشاپیش صف تظاهرکنندگان چندین هزار نفری تودهها بود ودر این جریان به سختی زخمی شد اما با شور فراوان به مبارزه خیابانی ادامه داد و در حالی که دیگر توانی برایش نمانده بود اهالی محل او را به خانه برده و مداوا میکنند. تقی در یک پروسه برخورد ایدئولوژیک با تشکلهای جنبش کمونیستی سرانجام به سازمان رزمندگان آزادی طبقه کارگر پیوست و برای ادامه مبارزه راهی کردستان شد. تقی که فارغالتحصیل رشته شیمی دانشگاه تبریز بود در سنندج در دانشکده تربیت معلم به تدریس پرداخت. او در جریان حملههای بسیار وحشیانه رژیم سرمایهداری اسلامی به شهر سنندج و محاصره این شهر، در سال های ۵۸-۵۹ با کمک از تجربیات خود نقش بزرگی در سازماندهی و مقاومت زحمتکشان کرد ایفا نمود. خون رفیق تقی در رگهای جنبش کارگران کرد جاری شد و حیات جاودانه یافت.»
***
رفیق کمال کیانفر از سازمان رزمندگان در تبریز هنگام چسبانیدن اعلامیه و پخش خبرنامه کردستان ترور شد. او در ۲۳ اردیبهشت ۵۹ از پشت سر مورد اصابت گلولهی پاسداران قرار گرفت. در دانشگاه تبریز در اعتراض به این ترور در ۲۴ اردیبهشت تظاهرات وسیعی براه افتاد و در این دانشگاه ۲ روز کلاسها توسط دانشجویان مبارز تحریم شد.ـ
***
رفیق اسفندیار قربانی ۲۲ ساله در حال پخش خبرنامه کومله در ۱۱ تیر ۵۹ از پشت سر گلوله خورد و بجای مداوا مورد ضرب و شتم و ضربات قنداق تفنگ در مقر سپاه پاسداران قرار گرفت و با شلیک تیر خلاص به قتل رسید.ـ
***
رفیق فرامرز حمید از هواداران رزمندگان در تاریخ ۲۳.۰۴.۵۹ که در درگیری دانشگاه رشت به اسارت درآمده بود، تیرباران شد. در مراسم تشیعجنازهی وی ۱۲۰۰۰ نفر شرکت کردند. او دکه کتابفروشی در ساغریسازان رشت برپا کرده بود. فردی بنام کاظمی، شاغل در جهاد سازندگی مشخصات فرامرز را اطلاع میدهد که از کمونیستها متنفر بود و وارد درگیریهای لفظی با او شده بود. رفیق را در روز حملهی رژیم به دانشگاه، دستگیر میکنند. سازمان فداییان اکثریت در این مراسم سعی میکردند با شعار علیه امریکا، ماهیت جنایتکارانه و ضد انقلابی رژیم را لاپوشانی کنند اما خشم معترضان از ضرب و شتم پاسداران و دستگیری و کشتار دانشجویان در جریان اشغال دانشگاهها شدیدتر از آن بود که بتوانند در تطهیر رژیم اسلامی موفق شوند. شعار هواداران رزمندگان و پیکار و … با شعار مرگ بر ارتجاع و … قوت بیشتری داشت.ـ
***
رفیق محمد رضا رمضانی کارگر جوشکار کارخانه ماشینسازی پارس تهران یکی از پیشگامان مبارزات کارگری، متولد ۱۳۳۸ خمام لشتنشاء، مفقود شد. حالا دیگر کارگران پارس میدانند که که چه کسی اعلامیههایی بهزبان ساده را در کارخانه پخش میکرده. او بارها از طریق کمیته و پاسداران تهدید به اخراج شده بود. بعد از قیام دستگیر و زندانی شده بود اما آزاد شد. در آبان ۵۹ سوار بر موتورش از خانه خارج شد اما هرگز به مقصد نرسید. دوستان و پدر پیر او همهی زندانها و بیمارستانها و مراکز دولتی، پزشکی قانونی و … را زیر پا گذاشته، اما اثری از او نیافتند.ـ
***
رفیق حمید سلحشور متولد سال ۱۳۴۴ از خانوادهای زحمتکش در مسجد سلیمان هنگام پخش اعلامیه با موتور در بی بی بیان توسط عوامل سابق کمیته مسجد سلیمان در سال ۱۳۵۹ ترور شد. او و همراهش که سوار بر موتور سیکلتی بودند توسط ماشین کمیته مورد سوءقصد قرار گرفتند و به کنار جاده پرتاب شدند. همراه این رفیق که از این حمله جان سالم بهدر برده بود، بعد از بهوشآمدن توانست عین ماجرا را گزارش دهد.ـ
رفیق حمید در مبارزه علیه رژیم شاه، شرکت فعالی در تظاهرات، شعارنویسی داشت و همچنین در بخش انتشارات رزمندگان در مسجدسلیمان نمونه بود.ـ
***
رفیق عزیز محمدی از سازمان رزمندگان توسط پاسداران دادسرا در سال ۵۹ به قتل رسید. بعد از سیل در اهواز، روستائیان و عشایر مسجد سلیمان هم خسارات زیادی متحمل شده بودند. عزیر محمدی همراه با دوستانش در چادری برای یاری رساندن به روستائیان که در نفتون برپا کرده بودند، شب هنگام مورد حملهی پاسداری به نام «بولیوند» قرار میگیرد. (از مدتها پیش کار شناسایی و شکار انقلابیون شروع شده بود) مورد ضرب و شتم قرارگرفتن او توسط این پاسدار باعث شکستن جمجمه و جانباختنِ عزیز محمدی میشود.ـ
***
رفیق منوچهر جعفری فوق لیسانس دانشگاه اهواز به جرم موضعگیری علیه «جمهوری» اسلامی در ۱۳۵۹ تیرباران شد متاسفانه اطلاع بیشتری از او در دست نیست.ـ
***
رفیق محمد عصاره ۳۰ ساله دبیر لیسانس، مجرد، در اهواز از سازمان رزمندگان در سال ۰۴.۱۱. ۱۳۶۰ تیرباران شد. حکم اعدام او در ساعت یک و چهل و پنج دقیقه صبح به اجرا در آمد. متاسفانه اطلاع بیشتری از او در دست نیست.ـ
***
رفیق حسین معمار غفاری۲۷ ساله، دانشجو از رزمندگان کمونیست در اهواز در سال ۰۴.۱۱. ۱۳۶۰ تیرباران شد. متاسفانه اطلاع بیشتری از او در دست نیست.ـ
***
رفیق فریدون آبرومند آذر در یکی از روستاهای شهرستان هشترود در آذربایجان به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۲ در دانشگاه تبریز پذیرفته شد و در اعتراضات و فعالیتهای دانشجویی شرکت جست. در بهار ۱۳۵۸ از جانب سازمان رزمندگان آزادی طبقۀ کارگر به کردستان اعزام شد. در سال ۱۳۵۹ با پذیرفتن نظریات اتحاد مبارزان کمونیست (سهند) به این جریان پیوست. در ۲۵ تیر ماه ۱۳۶۰ در جریان یک عملیات در کردستان جان باخت.ـ
***
رفیق عبدالحمید (رضا) زرشکهای فرزند عبدالاحد متولد سال ۱۳۳۹ در بروجرد (استان لرستان)، دانشجوی شیمی دانشگاه تهران و از هواداران سازمان رزمندگان برای آزادی طبقه کارگر بود. اواز دوران دبیرستان، دانشآموز ممتازی بود و در کنکور سراسری، جزو صد نفر نخست بود. در سال ١٣۵٩ در جریان «انقلاب» فرهنگی که پاکسازی استادان و دانشجویان غیر اسلامی از دانشگاهها در سطح وسیعی صورت گرفت، از دانشگاه تهران اخراج گردید.ـ
او در تابستان ۱۳۶۰ در یکی از خیابانهای بروجرد بر سر یک قرار، توسط پاسداران دستگیر و به زندان بروجرد منتقل شد. حزبالهیهای شهر، او را به عنوان یک کمونیست میشناختند. پس از دستگیری، پاسداران به خانهاش ریختند و همه جا را برای یافتن مدرک، جستجو کردند. چون پدرش از معتمدان شهر بود، خانواده توانست خیلی زود او را ملاقات کند. در طول ۴۰ روز بازداشت، سه ملاقات داشت.ـ
امام جمعه شهر به پدرش گفته بود «مسئلهای نیست و بهزودی آزاد خواهد شد. فقط باید اسم پنج نفر را به بازجوی خود بدهد و او حاضر به این کار نیست». پدرش گفت «اگر اسم من، مادر و خواهرهایش را بدهد، کافی است؟» او پاسخ داد «ببینم چه کار میتوانم بکنم». رفیق در یکی از ملاقاتها در جواب پدرش که «تو آزاد میشوی و نگران نباش»، گفته بود: «نه، همۀ ما را میکشند. من مطمئنم که مرا خواهند کشت. اینها کسی را آزاد نخواهند کرد». او را برای معرفی دوستانش به شدت شکنجه داده بودند و انگشتان دستش را پیش از اعدام شکسته بودند.ـ
رفیق را در اواخر تیر ماه ۱۳۶۰ در پشت گورستان جهان آباد بروجرد در سن ۲۱ سالگی، همراه با ۹ نفر دیگر در نیمه شب تیرباران شد. ماموران ساعت ١٢ شب به خانوادهی او تلفن کردند و از پدرش خواستند که او را تحویل بگیرد. پیکرش را در حالی که هنوز گرم بود و از جای گلولهها خون میآمد به پدرش تحویل دادند و به او گفتند که باید در گورستان غیرمسلمانها، که «لعنت آباد» نامیده میشد، دفن کنند.ـ
«انقلاب فرهنگی» در فروردین ١٣۵٩ با فرمان خمینی برای تصفیه دانشگاهها از نیروهای مخالف و تبدیل دانشگاه به محیط «علم» برای تدریس «علوم عالی» اسلامی آغاز شد. نخستین موج خشونتها در ۲۶ فروردین هنگام سخنرانی اکبر هاشمی رفسنجانی در دانشگاه تبریز رخ داد. دانشجویان طرفدار رژیم ساختمان مرکزی دانشگاه را به تصرف درآوردند و خواستار «پاکسازی دانشگاه» از کسانی شدند که باصطلاح بهزعم خمینی و همپالکیهایش «عناصر وابسته به رژیم شاه و دیگر خودفروختگان» میخواندند.ـ
در ۲۹ فروردین «شورای انقلاب» در بیانیهای گروههای سیاسی را متهم به تبدیل مراکز آموزش عالی به «ستاد عملیات سیاسی تفرقهآور» و مانعی در مقابل دگرگونی بنیادی دانشگاهها کرد. این بیانیه باصطلاح به این گروهها سه روز (از شنبه ٣٠ فروردین تا دوشنبه اول اردیبهشت ۵۹) مهلت داد که دفتر فعالیت خود در دانشگاهها را تعطیل کنند. «شورای انقلاب» همچنین تأکید کرد که این تصمیم شامل کتابخانهها، دفترهای هنری و ورزشی نیز هست. گروههای سیاسی مخالف حاضر به بستن دفاتر خود نشدند و در طول این سه روز، درگیری میان دانشجویان چپگرا و انجمنهای اسلامی که با دخالت مستقیم شرکتکنندگان در نماز جمعه، نیروهای دولتی، پاسداران مسلح، فالانژها و شبه نظامیان طرفدار حکومت صورت پذیرفت، ادامه داشت.ـ
در پایان ضربالاجلِ «شورای انقلاب»خشونتها از طرف رژیم به اوج خود رسید و در دانشگاههای سراسر کشور صدها تن زخمی و تعداد زیادی کشته شدند و سرانجام دانشگاهها تحت کنترل رژیم درآمد. روز اول اردیبهشت پیروزی «انقلاب فرهنگی» اعلام شد و دانشگاهها برای دو سال تعطیل شد. در نتیجهی «انقلاب فرهنگی» عده زیادی از اساتید دانشگاه پاکسازی شده و تعداد کثیری از دانشجویان به دلیل اعتقادات سیاسیشان یا مجبور به فرار از کشور شدند، یا از ادامه تحصیل محروم، و یا دستگیر و اعدام شدند.ـ
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.