روزنامه صبح امروز ،تابستان ۱۳۷۸

ژیلا بنی‌یعقوب

سحرگاه هجدهم تیرماه که نیروهای سیاهپوش به خوابگاه دانشجویان یورش می‌بردند و دانشجویان را از خواب بیدار می‌کردند تا تن خواب‌‌آلودشان را زیر باتوم بگیرند و خون از سر و رویشان جاری سازند، شاید خود نمی‌دانستند که یک بحران بزرگ را برای کشور کلید می‌زنند اما اگر این پیاده نظام‌ها به تبعات و اندازه کار خود کاملاً‌ آگاه نبودند همان موقع فرماندهان این عملیات که دقایقی قبل فرمان حمله را صادر کرده بودند دقیقاً می‌دانستند چه اتفاقی دارد می‌افتد: آن‌ها در همان لحظه عملیات بزرگی را علیه دولت خاتمی آغاز کرده بودند.

فرماندهی این عملیات کار پرزحمتی بود. آن‌ها تا صبح چشم بر هم نگذاشتند تا نتایج عملیاتی که روزهای زیادی را صرف طراحی‌اش کرده بودند، ببینند و از دور با موبایل و بی‌سیم ، پیاده نظام این عملیات را برای روز نوزدهم تیرماه آماده کنند.

ما نمی‌دانیم چه کسی خبر پایان موفقیت‌آمیز آن شبیخون را به اطلاع فرماندهان عملیات حمله به کوی دانشگاه رساند… آیا موفقیت‌آمیز بود؟!

آن‌ها به خوابگاه‌های ۱۴،۲۱،۲۰ و ۱۵ حمله کرده بودند، مواد آتش‌زا به درون اتاق‌ها انداخته بودند، دانشجویان را تا سرحد مرگ کتک زده بودند.حداقل یک نفر را کشته بودند.کامپیوترها را شکسته بودند… پول‌های دانشجویان را با خود برده بودند.. پایان‌نامه‌ها، کتاب‌ها و جزوه‌های درسی‌شان را آتش‌ زده بودند… تمام شیشه‌های مسجد را خرد کرده بودند. دانشجویی را که در حال خواندن نماز شب بود، مورد ضرب‌وشتم قرار داده بودند (بعداً مشخص شد این دانشجو فرزند شهید بود)… آن‌ها دانشجویان خارجی را نیز از حمله شبانه خود بی‌نصیب نگذاشتند. تمام دلارهای آن‌ها را به زور گرفتند و با خود بردند.آن‌ها را نیز به شدت کتک زدند. وقتی کتک می‌خوردند فریاد می‌زدند: «ما ایرانی نیستیم» اما هیچ فایده‌ای نداشت. آیا این‌ها همان دانشجویانی بودند که قرار بود بخشی از کار صدور انقلاب به مدد آن‌ها صورت گیرد؟

 

… آن‌ها هر دانشجویی را که دیدند، کتک زدند: ایرانی و غیرایرانی فرقی نمی‌کرد.

ما نمی‌دانیم وقتی فرماندهان این عملیات خبر پایان حمله شبانه را شنیدند چه کردند؟ اما می‌توانیم تصور کنیم که: تا خورشید نوزدهم تیرماه سربزند آن‌ها بارها از سرشادی از جای خود جستند و غریو پیروزی سردادند… اما هرگز نمی‌توانیم تصور کنیم که کف هم زده باشند و سوت هم کشیده باشند… به احتمال زیاد آن‌ها از کف و سوت خیلی بدشان می‌آید… شاید آن‌ها از همان روزی که دانشجویان برای رئیس‌جمهور خاتمی کف زدند و سوت کشیدند، فکر این شبیخون را در سر می‌پروراندند (دو سال پیش بود؟)

دانشجویان شب قبل از حادثه در اعتراض به توقیف روزنامه اصلاح طلب سلام ،در کوی تجمع کرده بودند و شعارهایی بر علیه سانسور مطبوعات و همینطور محافظه کاران سر داده بودند. آنها همین را بهانه ای برای حمله به کوی دانشگاه قرار دادند(آیا این فقط یک بهانه کوچک نبود؟)

این فرمانده هان به خوبی می‌دانستند که قرار نیست عملیاتشان در آن سحرگاه به پایان برسد: آن‌ها روزهای پرمشغله‌ای را پیش‌رو داشتند. خدا می‌داند چند شب و روز دیگر باید چشم بر هم نمی‌گذاشتند.

خیابان کارگرشمالی. شب بعد از حادثه

شب از نیمه گذشته بود. گروهی از دانشجویان داخل کوی دانشگاه بودند و گروهی دیگر در بیرون کوی در خیابان کارگرشمالی.

در مسجد کوی، مصطفی تاج‌زاده ،معاون وزیر کشور دولت خاتمی برای دانشجویان سخن می‌گفت و کمی آن‌سوتر در حیاط کوی، دانشجویان گرد یک وزیر بر زمین نشسته بودند؛ او مصطفی معین بود: وزیر فرهنگ و آموزش عالی که همچون دانشجویان روی زمین نشسته بود.

و اما در بیرون کوی وضع به میدان نبرد شبیه‌تر بود تا یک خیابان دانشگاهی. خیابان امیرآباد شمالی سنگربندی شده بود… دانشجویان در یک سو و انصار حزب‌الله در مقابل یکدیگر صف‌آرایی کرده بودند. دانشجویان مواضع استقرار خود را با نرده‌های سبز رنگی که از داخل کوی آورده بودند، مشخص کرده بودند.

و درست در مقابل این میله‌های فلزی سبز رنگ در فاصله‌ای که حدوداً ۸۰متر بود نیز دیواری به رنگ سبز دیده می‌شد، دیواری که آدم‌ها اجزاء تشکیل‌دهنده‌اش بودند: آدم‌هایی با لباس سبز… با باتوم و سپر… آن‌ها پلیس ضدشورش بودند… و در پشت این سبزپوشان آدم‌هایی با لباس شخصی دیده می‌شدند. ما در میان دانشجویان بودیم و از این فاصله نمی‌شد تعداد تقریبی‌شان را حدس بزنیم.

دانشجویان در چند نقطه از محوطه‌ای که در تصرف خودشان بود، آتش روشن کرده بودند. پرسیدم:

بچه‌ها، چرا آتش روشن کرده‌اید؟

دانشجویی که صورتش را پوشانده بود، گفت: چشم‌هایمان خیلی می‌سوزد… نفسمان گرفته… برای مقابله با گاز اشک آور مجبوریم آتش روشن کنیم.

… به یکباره بچه‌ها به طرف عقب فرار کردند… کسی فریاد می‌زد:

- بچه‌ها! فرار کنید دوباره گاز انداختند.

سوزش شدیدی در چشم‌هایم احساس کردم، ناخودآگاه دست‌هایم را به طرف صورتم بردم. انگشتانم که پوست صورتم را لمس کرد، سوزش و درد چند برابر شد. دانشجویی که در کنارم ایستاده بود، فریاد زد:

- به صورتت دست نزن… همین‌طور به چشم‌هایت… هزار بار دردش بیشتر می‌شود.

- یک دانشجو با سر پانسمان شده گفت:

ما هنوز شب گذشته را فراموش نکرده‌ایم. وقتی به اتاق‌های ما یورش آوردند ما خواب بودیم… خواب بودیم که باتوم‌ها را بر سر و صورتمان فرود آوردند. همه چیز را خراب کردند، شکستند و دانشجویان را از پله‌ها به پایین پرتاب کردند. من با چشمان خودم دیدم که یکی از دوستانم را از طبقه چهارم به پایین پرت کردند.

… و باز باران سنگ، صدای شلیک چند تیر پیاپی نیز شنیده شد. کسی فریاد زد:

- بچه‌‌ها نترسید «هوایی» است.

برای چند دقیقه آرامش حکمفرما شده بود. از آن‌سو گاز اشک‌آور پرتاب نمی‌شد، از این‌سو هم کسی سنگ نمی‌زد. به آن‌سو نگاه کردم مردی بر شانه‌های کس دیگری ایستاده بود و برای دیگران سخن می‌گفت.

دانشجویی فریاد زد: – نگاه کنید، یکی از رهبران انصار است، دارند سازماندهی می‌کنند و در این‌‌سو در پشت نرده‌های سبز که خاکریز دانشجویان محسوب می‌شد، دانشجویی سخن می‌گفت (سخن نه ! فریاد می‌زد):

- «برادران و خواهران دانشجو! مراقب باشید. جنبش‌های دانشجویی همواره تبدیل به حرکت‌های تند و رادیکالی شده‌اند. ما نیز این نوع حرکت‌ها را در نخستین سال‌های پس از انقلاب شاهد بودیم و دیدیم که چه شد.باید دقت کنیم. بعضی‌ها دلشان می‌خواهد ما کاری کنیم که فضا کاملاً خشونت‌آمیز شود. ما باید هوشیاری انقلابی خود را حفظ کنیم. ما با راه‌های خشونت‌آمیز نمی‌توانیم به نتیجه برسیم. خشونت فقط وضع را بدتر می‌کند… بچه‌ها دقت کنید…»

و بچه‌ها حرف‌هایش را تأیید کردند، با فرستادن تکبیر.

آن‌ها چه کسانی بودند؟

کسانی از خط حائل (منطقه‌ای که میان نیروی انتظامی و دانشجویان قرار داشت) به این‌سو آمدند: به طرف دانشجویان. کسی فریاد زد:

- این «علی ربیعی» است.

- علی ربیعی دیگر کیست؟ (یک دانشجو پرسید) و دانشجویی فریاد زد:

- بچه‌ها! به او کاری نداشته باشید، او مشاور رئیس‌جمهور است، مدیرمسؤول روزنامه کاروکارگر هم هست. و یک دانشجو نیز گفت:

“او عضو کمیته پیگیری قتل‌های زنجیره‌ای است.”

و بالاخره علی ربیعی به میان دانشجویان آمد. او می‌خواست حرف بزند اما کسی به او فرصت صحبت کردن نمی‌داد. بچه‌ها انتقاد می‌کردند و می‌پرسیدند: چرا چنین حوادثی باید اتفاق بیفتد؟ چه کسی مسؤول این فاجعه است؟ چه کسی باید پاسخگو باشد؟

دانشجویان خشمگین بودند و از آنچه که از دیشب تا به حال بر آن‌ها رفته بود. برای ربیعی می‌گفتند… و ربیعی آن‌ها را به آرامش فرا می‌خواند. اما فایده‌ای نداشت، آن‌ها آرام نمی‌شدند.

گفت‌وگوی ربیعی با دانشجویان

ربیعی بالاخره موفق شد با دانشجویان سخن بگوید. هر چند بارها صحبتش را قطع کردند.

ربیعی حرف‌هایش را با این جمله آغاز کرد:

- بچه‌ها، ما نگرانیم…

- ای بابا، چه کسی نگران ماست؟!

- بچه‌ها، عزیزان من، ما فقط نگران شما نیستیم. ما نمی‌فهمیم چه کسی از کجا تیر می‌اندازد، ما نگرانیم… ما نمی‌دانیم چه خبر است؟

- ای آقا، یعنی واقعا شما نمی‌دانید…

- ما نگرانیم یک آشوبی راه بیندازید وضع را از این بدتر کنند. من با آقای رییس جمهور(خاتمی) تلفنی صحبت کردم قرار ما این شد من و چند نفر دیگر از دوستان به کوی بیاییم. ما نیروی انتظامی را رد کنیم، انصار هم اگر ایستادند، دستگیر شوند… شما هم به داخل خوابگاه‌هایتان برگردید…

- نه! آقای ربیعی، ما دیگر به این حرف‌ها اعتقاد نداریم. مگر ضاریان مهاجرانی و نوری را گرفتند که فردا عاملان این جنایت را مجازات کنند… آقای ربیعی! بچه‌های ما بی‌گناه بودند، شما بروید ساختمان ۲۰ را ببینید. آن‌ها واقعاً هیچ تقصیر و گناهی نداشتند اما ببینید چه به روز آن‌ها آوردند.

- آقای ربیعی! اگر می‌خواهید با ما صحبت کنید… خب اول آنطرفی‌ها را رد کنید، بروند… تا آن‌ها را رد نکنید ما با شما صحبت نمی‌کنیم… ما امنیت نداریم. اگر امشب دوباره به ما حمله کنند، چی؟… شما «انصار» را رد کنید، بروند.

- بچه‌ها! آن‌ها می‌روند. همین حالا با آن‌ها دارد اتمام حجت می‌شود.

- اگر نرفتند، چه؟

- آن‌ها می‌روند… اگر نروند بازداشت می‌شوند. آن‌ها که رفتند شما هم باید به داخل کوی بازگردید.

- آقای ربیعی، اگر دانشجویان نروند، چه می‌شود؟

- دانشجویان می‌روند… دانشجویان دوستان ما هستند. دانشجویان به دولت خاتمی وفا دارند.

و دانشجویان فریاد زدند: ما منتظر خاتمی هستیم… ما منتظر خاتمی هستیم.

- آقای ربیعی! برای اینکه خون بیشتری ریخته نشود شما بگویید نیروی انتظامی و انصار بروند… آن وقت بچه‌ها به داخل کوی دانشگاه برمی‌گردند.

- ما باید بدانیم چه کسی از انصار حمایت می‌کند. تا نفهمیم آرام نمی‌شویم… دیشب در حالی که ما را کتک می‌‌‌‌‌‌‌‌زدند، می‌گفتند دانشجویان نجس هستند. ما نجس هستیم آقای ربیعی؟

- نه بچه‌ها! این چه حرفی است. بچه‌ها آرامش خودتان را حفظ کنید. شما باید بروید داخل کوی.

- آقای ربیعی! خوابگاه‌های ما را دیدید. به خدا در کربلا چنین فجایعی اتفاق نیفتاد… شما خون‌هایی را که بر زمین ریخته شده را دیدید؟

- دیدم…

- ندیدید، اگر دیده بودید به ما نمی‌گفتید به خوابگاه برگردید، تخت‌ها را شکسته‌اند… کف اتاق‌ها خونی است. کجا برگردیم آقای ربیعی؟

- آقای ربیعی ،اگر راست می گویید شما بروید جلو «انصار» را بگیرید. ما که اسلحه نداریم. آن‌ها این همه گاز اشک‌آور پرتاب می‌کنند، بچه‌ها چشم‌هایشان سوخته، گلویشان گرفته… میزان گاز این قدر زیاد است که بعضی از بچه‌ها بیهوش بر زمین افتاده‌اند… این‌ها را ندیدید؟

- دیدیم بچه‌ها… به خدا دیدم… شما باید برگردید داخل کوی. نیروی انتظامی و انصار هم می‌روند… آن‌ها گفته‌اند اگر شما تا «کوی» عقب بروید، آن‌ها هم تا اتوبان «جلال‌آل احمد» عقب می‌روند.

- مگر شما زورتان به انصار می‌رسد. هیچ‌کس زورش نمی‌رسد، هیچ‌کس.

- آقای ربیعی! در دیالوگ‌ ما شرکت کن… وزیرتان را زدند کاری نتوانستید بکنید، حالا برای ما می‌خواهید چه کار کنید؟

- بچه‌ها، خوب به من گوش بدهید .من می‌گویم راهش این نیست. شما باید به داخل کوی بروید.

- آقای ربیعی! «انصار» گاز اشک‌آور از کجا می‌آورد؟ مگر اینجا جبهه‌ جنگ است؟

- آقای ربیعی! دیدید چه حکمی برای نقدی صادر کردند. پرونده ۱۲۳ میلیاردی چه شد؟ من پدرم روحانی است. عمویم روحانی است. دایی‌ام نماینده ولی فقیه در یکی از ارگان‌هاست. من که ضد انقلاب نیستم. پدربزرگ‌هایم هر دو روحانی بودند… من در ماجرای پارک لاله حضور داشتم دیدم که با زنجیر بچه‌ها را زدند، با چاقو زدند. من قبلاً فکر می‌کردم این‌ها دروغ است. من چهار خرداد هم این آقایان را در پارک لاله دیدم که پس از پایان مراسم ساعت ۴ و ۴۵ دقیقه با نیروی انتظامی خوش‌وبش می‌کردند. همان افراد دیشب به خوابگاه ما حمله کردند.

گفت‌وگوی دکتر خاتمی با دانشجویان

کمی آن‌سوتر دکتر رضا خاتمی (معاون وزیر بهداشت و درمان و برادر رئیس‌جمهوری) مشغول گفت‌وگو با دانشجویان بود. بچه‌ها با او صمیمانه‌تر سخن می‌گفتند. شاید به خاطر نسبتش با رئیس‌جمهوری.

دکتر خاتمی نیز دانشجویان را به آرامش فرا می‌خواند:

- بچه‌ها شما باید به داخل خوابگاه برگردید. همین حالا… خشونت به نفع شما نیست. به نفع هیچ‌کس نیست. بچه‌ها! کسانی می‌خواهند آشوب به پا کنند و جریان‌های خشونت‌آمیز ایجاد کنند تا در میان آشوب و خشونت به اهداف خود برسند.

- آقای دکتر! با کدام تضمین باید برگردیم… از کجا معلوم همین که به اتاق‌هایمان برگردیم دوباره به ما حمله نکنند؟ ما امنیت نداریم.

- ما تا صبح همین جا پیش شما می‌مانیم. اما شما باید برگردید داخل کوی… و به صورت منطقی و با آرامش و با روش‌های قانونمند خواسته‌های خود را پیگیری کنید.

- ما هیچ جا نمی‌رویم… ما همین جا به خواسته‌های خود خواهیم رسید، ما منتظر خاتمی هستیم، فقط خاتمی.

- آقای دکتر! اگر ما کوتاه بیاییم این پرونده هم می‌شود مثل آن همه پرونده دیگر که هرگز به نتیجه نرسید… ضاریان آقای نوری و مهاجرانی چه شدند… برای ما می‌خواهید چکار کنید؟ دوم خردادی‌ها برای ما چه کار می‌توانند بکنند؟

- راهش این نیست… ناآرامی و خشونت به نفع هیچ‌کس نیست…

- آقای دکتر! در اتاق‌های ما گاز اشک‌آور زدند… بچه‌ها را توی خواب زیر ضربه‌های باتوم گرفته‌ بودند… همه چیز را آتش زدند، شما این چیزها را دیدید؟

- دیدم…

- شماها زورتان به گروه‌های فشار نمی‌رسد.

- بچه‌ها! خواهش می‌کنم شما برگردید داخل کوی. آن‌وقت نیروی انتظامی و انصار هم می‌روند.

- اول باید نیروی انتظامی و انصار بروند، بعد ما می‌رویم.

- آقای دکتر! برای اینکه این حرکت به یک جریان خشونت‌آمیز تبدیل نشود بگویید آن‌ها بروند.

هیچ‌کس نتوانست آنها را راضی کند

ساعت به چهار صبح نزدیک می‌شد، گفت‌وگوی مسؤولان با دانشجویان ادامه داشت اما هنوز هیچ کس نتوانسته بود آن‌ها را راضی کند که به خوابگاه‌های خود بازگردند. دانشجویان عصبانی بودند و بی‌اعتماد به وعده‌ها…

… ساعت از چهار بامداد هم گذشته بود. اما هنوز هیچ کدام از دولت‌مردانی که به میان دانشجویان آمده بودند نتوانسته بودند دانشجویان را راضی کنند که داخل خوابگاه‌ها بازگردند. آن‌ها می‌گفتند که احساس امنیت نمی‌کنند. می‌گفتند که تضمین می‌خواهند… تضمین می‌خواهند که دیگر بار این حوادث تکرار نشود.

یکی از آن میان می‌گفت:

- این چندمین بار است که «آن‌ها» هر کار که می‌خواهند می‌کنند و بعد هم آب از آب تکان نمی‌خورد. چرا کسی به «آن‌ها» چیزی نمی‌گوید؟ چرا «آن‌ها» را مجازات نمی‌کنند… چرا؟

و من پرسیدم:

- «آن‌ها» که می‌گویید چه کسانی هستند؟

و دانشجویی با پرخاش پاسخم را داد (آن شب همه عصبانی بودند و کم تحمل):

- ” شما نمی‌دانید آن‌ها چه کسانی هستند؟… آن‌ها که هر جا ما تجمع و مراسمی داریم به ما حمله می‌کنند… آن‌ها که در پارک لاله ما را کتک زدند، آن هم جلو چشمان نیروهای انتظامی… و کسی هم کاری به کارشان نداشت … همان‌ها دیشب به خوابگاه‌ ما حمله کردند. به ما فحش دادند. فحش‌های خیلی بد- به رئیس‌جمهور فحش دادند. فحش‌های خیلی رکیک… ما را کتک زدند، با باتوم و چماق… و سایلمان را شکستند و جزوه‌ها و کتاب‌هایمان را آتش زدند.”

دانشجویان تضمین می‌خواستند. مردان خاتمی چه ضمانتی می‌خواستند بدهند؟ بچه‌ها منتظر بودند. مردان خاتمی بارها از دانشجویان خواستند که به کوی دانشگاه بازگردند و آرامش خود را حفظ کنند:

- ما تمام تلاشمان را می‌کنیم، ما ماجرا را با جدیت پیگیری می‌کنیم… بچه‌ها! ما شما را درک می‌کنیم، ما با شما احساس همدردی می‌کنیم… ما موضوع را پیگیری خواهیم کرد… مطمئن باشید… به ما اطمینان داشته باشید… اما شما باید از راه‌های قانونی‌ خواسته‌های خود را پیگیری کنید.

- ما به شما اطمینان داریم آقای تاج‌زاده… اما شما زورتان به «آن‌ها» نمی‌رسد. شما حریف «انصار» نمی‌شوید.

«مصطفی تاج‌زاده» معاون سیاسی – اجتماعی وزیر کشور که از ساعت هشت شب به میان دانشجویان آمده بود، همچنان تلاش می‌کرد بحران را مهار کند و دانشجویان را به خوابگاه‌های خود بازگرداند. او از هفت ساعت پیش تلاش می‌کرد که دانشجویان را آرام کند. اما تلاش‌هایش پس از ساعت‌ها گفت‌وگو هنوز نتیجه نداده بود.

تاج‌زاده خواهان آرامش بود. آرامش دانشجویان.

تاج‌زاده می‌گفت:

- توسعه سیاسی برآمده از دوم خرداد فقط در سایه آرامش و جلوگیری از تنش به اهداف و مقاصد خود می‌رسد… ما فاجعه کوی دانشگاه را پیگیری می‌کنیم… به زودی تصمیم‌های مهمی در جلسه شورای امنیت ملی گرفته خواهد شد.

دانشجویان مدام صحبت‌های تاج‌زاده را قطع می‌کردند.

- این حرف‌ها دیگر برای ما قابل قبول نیست. شما به جای این حرف‌ها بهتر است بروید جلوی «‌آن‌ها» را بگیرید… همان‌ها که همین حالا دارند به طرف بچه‌های ما گاز اشک‌آور پرتاب می‌کنند… زورتان به ‌آن‌ها نمی‌رسد… نه آقای تاج‌زاده؟

- به جای اینکه ما را به خوابگاه بازگردانید. نیروهای انصار را از خیابان‌ها جمع کنید… چرا آن‌ها به خاطر اعمال خلاف قانونشان هیچ‌وقت مجازات نشده‌اند؟… چرا به ما می‌گویید به خوابگاه بازگردیم چرا به آن‌ها نمی‌گویید در خیابان به ضرب و شتم نپردازند… چرا به آن‌ها نمی‌گویید به ما حمله نکنند… چرا آقای تاج‌زاده؟ تاج‌زاده پاسخ داد:

- بچه‌ها!‌ شما دوستان ما هستید… ما شما را اهل گفت‌وگو می‌دانیم… ما با آن‌ها زبان تفاهیم نداریم… ما با گروه‌های فشار چه ‌گفت‌وگویی داریم. ما با شما می‌توانیم گفت‌وگو…

- حالا چه کسی گفت که بروید با آن‌ها گفت‌وگو کنید… باید مجازاتشان کنید!… گروه‌‌های فشار تا چه وقت می‌خواهند آزادانه ما را کتک بزنند، چرا آن‌ها را به زندان نمی‌اندازید؟… چرا آقای تاج‌زاده؟

- آقای تاج‌زاده! ما هیج جا نمی‌رویم… ما تا تحقق خواسته‌هایمان همین جا می‌مانیم. باید معلوم شود چه کسانی از انصار حمایت می‌کنند؟

و تاج‌زاده همچنان برای دانشجویان سخن می‌گفت:

- دوستان من! شما باید از برخوردهای احساسی و غیرمنطقی پرهیز کنید. شما باید با دوراندیشی و واقع‌بینی زیاد خواسته‌های خود را دنبال کنید… آن‌ هم با روش‌های قانونی… بچه‌ها فراموش نکنید که توسعه سیاسی نیازمند آرامش است و بزرگترین دشمن آن «خشونت» است.

“آقای تاج‌زاده! روزنامه‌نگاران آزادی ندارند و دانشجویان هم امنیت ندارند. آخر این چه‌ جور توسعه سیاسی است که «انصار» می‌تواند دست به هر کار غیرقانونی بزند. شماها نتوانسته‌اید امنیت ۱۲۵ متر نرده را حفظ کنید (منظورشان نرده‌های محافظ کوی دانشگاه تهران بود) پس چگونه انتظار دارید ما به وعده‌های شما اطمینان پیدا کنیم و با حفظ آرامش صحنه را ترک کنیم. چه تضمینی وجود دارد آقای تاج‌زاده؟ چه ضمانتی می‌دهید که این‌ها دو روز دیگر، یک ماه دیگر و یا… دوباره همین کارها را تکرار نکنند. جواب بدهید آقای تاج‌زاده… ما می‌دانیم که شما زورتان به انصار نمی‌رسد، ما می‌دانیم که ابزارهای لازم را برای کنترل خشونت‌طلبان رد اختیار ندارید… ما تا تحقق خواسته‌هایمان همین ‌جا می‌مانیم، ما به داخل خوابگاه‌ باز نمی‌گردیم.”

و باز هم تاج‌زاده دانشجویان را به حفظ آرامش فرا می‌خواند:

- دوستان عزیز من! اهداف دوم خرداد در یک محیط آرام و به دور از تشنج قابل حصول است. شما باید حواستان جمع باشد. کسانی می‌خواند هر‌طور شده در جامعه تشنج ایجاد کنند. دشمنان جامعه مدنی در فضای خشونت‌آمیز و پرتشنج به اهداف خود می‌رسند.

بچه‌ها! مواظب باشید، ممکن است کسانی بخواهند حرکت شما را به خشونت بکشاننند

دانشجویان هنوز خشمگین هستند، آن‌‌قدر خشمگین که با پرخاش و عصبانیت با تاج‌زاده صحبت می‌کنند:

- آقای تاج‌زاده! بس کنید این حرف‌ها را… ما می‌خواهیم بدانیم گروه انصار از کجا تغذیه می‌شوند… به حریم خوابگاه‌ ما تجاوز شده است.

- به ما اهانت شده است… به اسم اسلام به خوابگاه دانشجویان حمله کرده‌اند… وقتی ما را کتک می‌زدند، شعار «یا حسین‌،‌ یا زهرا» می‌دادند… آقای تاج‌زاده تعدادی از دوستان ما الان در بیمارستان بستری هستند و حالشان خیلی وخیم است.

در چنین شرایطی شما ما را به آرامش فرامی‌خوانید… ما تحمل‌مان تمام شده… ما بیش از این حاضر نیستیم به حرف‌هایتان درباره توسعه سیاسی گوش کنیم… بس کنید آقای تاج‌زاده…

 

دانشجویان عصبانی بودند. دانشجویان بر سر تاج‌زاده فریاد می‌زدند، دانشجویان به تاج‌زاده پرخاش می‌کردند. اما «تاج‌زاده» پرخاش‌ها را تحمل می‌کرد و به تندی پاسخ دانشجویان را نمی‌داد. او با آرامش کامل سعی بر آرام کردن دانشجویان داشت. او همچنان به معجزه ء گفت‌وگو ایمان داشت:

- ما با ادامه سیاست تشنج‌زادیی به اهداف و آرمان‌های جنبش جامعه مدنی خواهیم رسید. بچه‌ها!در معجزه گفت‌وگو همین بس که اکنون ما با هم هستیم و اینجا می‌توانیم به راحتی با هم گفت‌وگو داشته باشیم… دوستان! حرف‌هایتان را بگویید، راحت باشید. توسعه سیاسی نیازمند این گفت‌وگوهاست.

- آقای تاج‌زاده! ما آزادی را درست در زمانی طلب می‌کنیم که دولت همراه ما و طرفدار توسعه سیاسی – فرهنگی است. اما نیروهای فشار، شبه نظامیان سیاهپوش و… دشمن قسم خورده این آزادی هستند. دانشجویان مظلوم چه گناهی کرده بودند که بعضی را در خواب و بعضی را در بیداری به خاک و خون کشیدند؟آقای تاج زاده آیا می دانید دیشب دانشجویی که تا دیروقت در کتابخانه کوی مشغول مطالعه بود، به شدت مجروح شده…گناه او چه بود؟مطالعه؟”

*

و آنسوتر چند دانشجو در خانه‌ها را می‌زدند:

- تو را به خدا کمکمان کنید… سینه‌اش دیگر بالا و پایین نمی‌رود… غرق خون است..

بالاخره مردی از همسایه‌ها به دادشان رسید، اتومبیلش را از پارکینگ درآورد و آن‌‌ها جسم از حال رفته همکلاسی‌شان را بر ماشین سوار کردند. یکی از بچه‌ها گفت:

- آقا! عجله کنید… برویم بیمارستان شریعتی…

*

در حیاط کوی دانشگاه تهران گروهی از دانشجویان نیز مشغول گفت‌وگو با دکتر مصطفی معین وزیر فرهنگ و آموزش عالی بودند، او نیز از نخستین ساعت‌های شب بعد از حادثه در کوی در میان دانشجویان بود.

معین بر زمین نشسته بود و دانشجویان گرد او می‌گفتند: … ما جایی نمی‌رویم… ما همین جا به خواسته‌های خود خواهیم رسید، چرا همیشه ما باید کوتاه بیاییم نه نیروهای انصار.

و معین نیز همانند دیگر مردان خاتمی دانشجویان را به آرامش دعوت می‌کرد:

- دانشجویان، عزیزان من! ما باید با آرامش از این سنگلاخ عبور کنیم.

- آقای معین! این سنگلاخ‌ها را چه کسانی به وجود آورده‌اند؟

- از ماست که برماست… سطح فرهنگ و آگاهی جامعه ما در این موضوع مؤثر است. تلخ است اما واقعیت دارد… همه آن کسانی که مخالفند باید بدانند حتی مخالفان هم حق ندارند به جان هم بیفتند. عزیزان! چاره‌ای نیست جز اینکه معلومات و آگاهی سیاسی خود را بالا ببریم. به عنوان یک دانشگاهی و یک دانشجو باید بیشتر فکر کنیم… به عنوان یک عضو قشر تحصیل کرده باید خود را در خدمت همبستگی ملی قرار دهیم… ما در معرض خطرات جدی هستیم… این موقعیت را بی دلیل انتخاب نکرده‌اند… شما باید این موقعیت را درک کنید… آرامش خودتان را حفظ و به خوابگاه‌هایتان بروید.

- آقای دکتر! ما احساس امنیت نمی‌کنیم.

- من امشب با شما می‌مانم. تا صبح جایی نمی‌روم…

- تمام دانشجویان این خوابگاه شهرستانی هستند. جواب نگرانی خانواده این بچه‌ها را چه کسی خواهد داد؟

- ما جواب روشن و صریح می‌خواهیم… باید حامیان انصار به‌طور شفاف برای ما توضیح بدهند.

و معین همچنان برای دانشجویان سخن می‌گفت:

- دانشجویان عزیز، دقت کنید. اگر وضع داخلی ما متشنج شود، وضع ما از «کوزوو» هم بدتر خواهد شد… باید با آگاهی برخورد کنیم. همه ما…

گفت‌وگوی معین با دانشجویان تا صبح ادامه داشت.

«پایان‌نامه‌ها را آتش زدند. رساله‌های فوق‌لیسانس و دکترا را سوزاندند. تمام زندگی دانشجویی بچه‌ها را در هم شکستند، به کدام گناه؟ به دستور چه کسانی؟ یکی از دوستان من قرار بود پس‌فردا از رساله دکترایش دفاع کند… الان او کجاست؟وسط کدام مجروحان… کدام بیمارستان؟ چه بلایی سر ما می‌خواهند بیاورند… آن وقت‌ شما به ما می‌گویید آرامش خود را حفظ کنیم… چگونه؟»

و یک دانشجو از عقب جمعیت به زحمت خود را به جلو کشاند، او پاسخ دوستانش را این‌طور داد:

- بچه‌ها! خواهش می‌کنم به حرف‌های من گوش کنید. ممکن است این یک سناریو باشد که مخالفان دولت طراحی کرده‌اند… آن‌ها در فکر ساقط کردن دولت محبوب ما هستند. ما نباید به آن‌ها بهانه بدهیم. بهانه‌ای برای سرکوب جنبش جامعه معدنی… این دقیقاً مشابه همان سناریویی است که سال گذشته در چنین روزهایی یک روزنامه به ظاهر تندرو اما غیرهمگام با جبهه دوم خرداد بهانه‌های لازم را برای به تعطیلی کشاندن مطبوعات دوم خردادی به دست منتقدان خشن دولت داد. نفوذی‌های مطبوعات پس از تمام شدن تاریخ مصرفشان و تهیه بهانه‌های لازم، پاداش کافی نیز دریافت کردند و…یادتان هست بچه‌ها؟… اینک نیز احتمال اجرای برنامه‌ای مشابه برای دانشگاه‌ها می‌رود… ما باید مطالبات خود را از راه‌های قانونی پیگیری کنیم.

و باز تاج‌زاده رشته سخن رابه دست گرفت:

- دوست شما درست می‌گوید. ممکن است عناصر مشکوک در میان شما بهانه لازم را به دست مخالفان جبهه دوم خرداد برای سرکوب فعالیت‌های دانشجویی بدهند. بچه‌ها! مراقب باشید افراط و تندروی دشمن جامعه مدنی و توسعه سیاسی است

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com