مهندس سحابی در جای گفته بود:«ما پنجاه سال است که تمرین شکست میکنیم».
حس سرخوردگی اما از احساس شکست مهلک تر است.کسی که احساس شکست میکند، پیشتر اراده و عزمی برای مبارزه را تجربه کرده، اما ارادهاش مغلوب قدرتی برتر شده. سرخورده اما بیهیچ خاطرهای از ارادهای برای پیروزی، مبهوت سرآبی است که دریا میپنداشته، او سرخورده امیدی است که ناامید گشته نه ارادهای که مغلوب گشته.
شکست خورده برباور خویش استوار میماند، اما سرخورده چون به اعتماد و امیدش خیانت شده، بر دیگری و بر خود بی اعتماد میگردد، انتقام جو می شود، بر دیگری نفرت می ورزد و برهر مرکبی که آن امید روزی برآن سوار بوده نیز خشم می گیرد، بر باور خویش.
شکست خورده در اوج استیصال تنها از قدرت برتر تمکین می کند ولی به ضد خویش تبدیل نمی شود. سرخورده اما به مدد نفرت، ضدیت با خویشتن را در خود می پرود تا به اوج انتقام ازخویش دست یابد، در منتهی فاصله از گذشته خویش قرار گیرد.
چه چیز جز نفرت از خویش می تواند توجیه کننده رفتار کسانی باشد که امروز بر علیه ارزش های پیشین قیام کرده اند، خشونت را توجیه پذیر می بینند، نه به اعدام را استثناء پذیر.
این اخلاق انتقام جو که در مقام قاضی مطلق و دانا، همه را گناه کار می بیند و دعوت به توبه از گذشته خویش می کند و شفقت و رحمت را تنها مستحق کسانی می داند که توبه کار شده باشند، در چه چیز می تواند ریشه داشته باشد جز نفرت از خویشتن.
در چشم این اخلاق انتقام جو، گناهکار محبوبتر است تا بی گناه. چرا که تنها گناهکار است که می تواند در مقام توبه برآید و از گذشته خویش برائت جوید.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.