سیاهی و تباهی و فلاکت بیش از حدی که رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی در بیش از ۴ دهه برای ایران و مردم ایران داشته ، نبایست مانع شود تا تاریخ پیش از آنرا ، عده ای تحت عناوینی چون روزنامه نگار و نویسنده و تاریخ دان و… ، وارونه سازی کرده و مخدوش کنند.

مدتیست میبینیم در مطالبی که درباره وقایع تاریخی مربوط به ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و شخص مصدق مطرح می شود، سعی بر تحریف واقعیت و ساختن یک تاریخ جدید ، آنطور که نویسندگانش مایل هستند واقعا می بود ، روایت می شود. از جمله نامیدن دوباره ی این واقعه بنام “رستاخیز ملی” ، با توجه به اینکه بخشی از اسناد آن کودتا توسط سیا و اعترافات کرمیت روزولت منتشر شده. از آنجاییکه رستاخیز ملی بمعنای قیام مردمی است در حمایت از یک جریان سیاسی ، اما آیا جمعیتی که در روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به خیابانها آمدند ، مردم عادی بودند؟! برای مبارزه با فراموشی ، همچنین در پاسخ به این پرسش ، در اینجا به چند روایت از شاهدان عینی آن واقعه رجوع میکنیم :

روایت دکتر احمد اشرف ، جامعه شناس برجسته ایرانی و از سردبیران ارشد دانشنامه ایرانیکا ، از شاهدان عینی روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ :

«آن روز، یعنی حدود ساعت ۱۰ و ۱۱ بامداد روز ۲۸ مرداد، که شنیدم حرکت‌‌هایی در مرکز شهر در جریان است، نگران شدم. از چهارراه گمرک با دوچرخه به حوالی منزل دکتر مصدق رفتم، ولی در این مسیر چیزی که غیرعادی باشد ندیدم. به حوالی منزل دکتر مصدق که در خیابان کاخ و در شمال کاخ‌‌های سلطنتی  واقع بود هم رفتم، ولی خیابان کاخ در حوالی منزل دکتر مصدق در محافظت کامل بود و خبری نبود و همه‌‌چیز آرام بود.

صبح روز 28 مرداد 1332

صبح روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲

از آنجا در خیابان شاه به سوی مجلس می‌‌رفتم که کم‌‌کم کامیون‌‌هایی را دیدم که هر کدام در حدود ده، بیست یا سی نفر از اوباشان جنوب شهر را سوار کرده بودند که چماق‌‌هایی در دست داشتند و فریاد ”زنده ‌‌باد شاه“ سر داده بودند و چند نفرشان هم عکس‌‌هایی از شاه در دست داشتند و در خیابان‌‌ها در حرکت بودند. در این مسیر و خیابان‌‌های اطراف آن، هر جا که دفتر روزنامه‌‌های هوادار مصدق یا حزب توده بود یا دفاتر آن احزاب در آن قرار داشت، همه ی آنها را غارت و تخریب کرده بودند و بعضی جاها را به آتش کشیده بودند.

28 مرداد 3228 مرداد 32

من بسیاری از مردم را دیدم که در پیاده ‌‌روها بهت ‌‌زده شاهد این صحنه‌‌ها بودند. در خیلی از کامیون‌‌ها سر‌‌و‌‌کله ی پاسبان‌‌ها هم دیده می‌‌شد. اساساً پاسبانان شهربانی نقش مؤثری در کودتا داشتند. یعنی بنا به شهادت سروان ماشاءالله ورقا، که رئیس دایره ی تعقیب و مراقبت در اداره ی اطلاعات شهربانی و نیز عضو سازمان نظامی حزب توده بود، اداره شهربانی از پیش‌‌از‌‌ظهر روز ۲۸ مرداد بدون هیچ دخالتی از سوی نیروهای دیگر و به‌‌ طور خودانگیخته سقوط کرده و در اختیار کودتاگران قرار گرفته بود.

28 مرداد 32

مسلم بود که اینها مردم عادی نیستند. مردم عادی که همیشه در تظاهرات بودند، چه طرفداران جبهه ملی و چه طرفداران حزب توده، لباس‌‌های معمولی تنشان بود و معمولاً هم پیراهن سفید می‌‌پوشیدند. این مشخصه ی طبقه ی متوسطی بود که در تظاهرات ملی شرکت می‌‌کردند.

تفاوت ظاهری یک “قیام ملی” در سی تیر ۱۳۳۱ (این تصویر) با تصاویر دستجات چماق بدستی که در ۲۸ مرداد۳۲ به خیابان آمده بودند بوضوح مشخص است.

چون من سابقه ی ۹ اسفند را هم داشتم، دیده بودم که عده زیادی از اینهایی که در ۹ اسفند آمده بودند، سردسته‌‌های لات‌‌ها و چاقوکش‌‌های میدان امین‌‌السلطان و محله ی باغ فردوس و اینها بودند. در آن روز ۲۸ مرداد هم اوباش بودند و اینها هم یک چوب‌‌های بلندی دستشان بود. این منظره و این صحنه و آن آدم‌‌ها، آن آدم‌‌هایی نبودند که در تظاهرات بودند.  شبیه آنها اصلاً نبودند. خلاصه می‌‌خواهم بگویم که به‌‌طور قطع آنچه من مشاهده کردم، یک قیام ملی نبود. نود درصد و حتی شاید ۹۵ درصد شرکت‌‌کنندگان را از اوباش جنوب شهر یا عمله‌‌هایی می‌‌دیدم که صبح‌‌ها در میدان حسن‌‌آباد جمع می‌‌شدند تا صاحب‌‌کاری آنها را به سر ساختمان یا جاده‌‌ای ببرد تا آن را هموار کنند. عکس‌‌های آن روز نیز که خبرگزاری‌‌های عمده ی خارجی که در تهران جمع بودند و ارائه کرده‌‌اند، همین قماش مردم را نشان می‌‌دهند. شماری از این عکس‌‌ها در مجموعه عکس‌‌ها گتی (Getty Images) هم هست. البته دادن عنوان ”قیام ملی“ به جای نام اصلی آن، که کودتا باشد، چیز تازه‌‌ای نبود. در همان ماه‌‌ها نخست پس از کودتا، نام میدان مخبرالدوله را به زیور ”قیام ملی ۲۸ مرداد“ آراستند، اما نه کسی آن را باور کرد و نه کسی جز مقامات دولتی آن را به کار برد. حتی تاکسی‌‌ها هم همان نام اصیل آن را که میدان مخبرالدوله بود به کار می‌‌بردند. متأسفانه چند سالی است که دوباره عنوان ”قیام ملی“ برای عده‌‌ای از نویسندگان عنوان نان‌‌وآب‌‌داری شده است…» ۱

روایت سیمین بهبهانی شاعر معروف ایرانی :

« روز بیست و هشتم مرداد به همراه خواهرم و برادرم در سینما بودیم (سینما هما) که یک‌باره عده‌ای به داخل سینما ریختند و فریاد زدند «مرگ بر مصدق» و… خلاصه هجوم آوردند. دقیقا اشرار و الواط بودند. برای اینکه طوری وارد سالن شدند و یک نوع حرف‌هایی زدند که تهوع‌آور بود، نکبت‌آور بود. یعنی آدم‌های حسابی نبودند. » ۲

28 مرداد 32

روایت ابراهیم گلستان ، نویسنده و فیلمساز از آن روز :

«من جزو حزب توده بودم، کار می‌کردم، عکس می‌گرفتم و می‌دیدم که وقتی حزب توده تظاهرات می‌گذاشت از چهارراه استانبول و فردوسی تا میدان توپخانه پر از جمعیت بود. یک نفر از این آدم‌ها در روز ۲۸ مرداد نبودند، این‌ها کجا بودند؟ وقتی که حزب برای رفراندوم مصدق می‌خواست رأی بگیرد، خیابان‌ها پر از جمعیت بود، این‌ها چی شدند؟ روز ۲۸ مرداد من به دفتر بازرگانی شوروی رفتم که در آنجا قرارداد شیلات امضا می‌شد. از آنجا که بیرون آمدم به خیابان شاه، اول خیابان نادری، به عکاسخانهٔ واهه برای ظاهر کردن فیلم‌ها و عکس‌هایم رفتم. قرار بود که من این فیلم‌ها و عکس‌هایم را برای آژانس‌های تبلیغاتی‌ در رم بفرستم. بعد از اتمام کار، داشتم با سرعت هر چه تمام‌تر به سمت تلگرافخانه می‌رفتم که عکس‌ها را بفرستم. همان‌طور که با سرعت از توی عکاسخانه دویدم بیرون، با آدمی برخورد کردم که خیلی سلانه سلانه راه می‌رفت و روزنامهٔ بزرگی را هم باز کرده بود و داشت می‌خواند. اصلا عین خیالش نبود که چه خبر است. این آقا مهندس حسیبی، متخصص نفت دکتر مصدق بود. او اصلا خبر نداشت که امروز چه اتفاقی دارد می‌افتد. همین که وارد تلگرافخانه شدم، پشت سر من در بسته شد. به خاطر اینکه جمعیت چاقو به دست و چوب به دست که می‌خواستند کودتا را شروع کنند، آمدند. یک سرباز در میان آن‌ها نبود. خود شعبان جعفری آن روز در حبس بود و شب آزادش کردند [البته شعبان جعفری حدود ظهر آزاد شد]. اما این جمعیت تماما دار و دستهٔ شعبان جعفری و امثال او بودند و کسانی که سید ابوالقاسم کاشانی اجیرشان کرده بود که چوب‌های بلند دستشان بود و مردم را می‌زدند. مردم داشتند برای خودشان در خیابان راه می‌رفتند، نه میتینگی بود و نه اتفاقی افتاده بود، اما همین‌طور مردم را می‌زدند. فقط برای اینکه ایجاد رعب بکنند و مقدمات کودتا فراهم بشود.

28 مرداد 32

این کار سه ساعت ادامه داشت و من نمی‌توانستم از تلگرافخانه بیرون بیایم. در را بسته بودند، چون می‌ترسیدند که تلگرافخانه مورد هجوم قرار بگیرد. من هم از روی بالکن آنجا که خیلی جای خوبی بود، تمام جریان توی میدان توپخانه را فیلمبرداری کردم. بعدازظهر من در پیچ شمیران بودم که رادیوی اتومبیل اعلام کرد که تیمسار زاهدی می‌خواهد صحبت کند. در راه بازگشت، و چند ساعت بعد ، قوای نظامی خانه مصدق را محاصره کرده بودند و صداهای کم و بیش تیراندازی هم بگوش می رسید. دیگر فیلمی نداشتم که برگردم به خانه مصدق بروم و فیلم بگیرم. و دیدم عده ای از عوام را که از غارت خانه مصدق می آمدند، از آیینه و چلچراغ و هر چه توانستند برداشتند و  من از مقابل خانه مصدق که عبور میکردم ، اینها را دیدم. 

فردای آنروز به خانه مصدق رفتم و سربازها بخاطر اینکه من دوربین دستم بود اجازه ی ورود بعنوان خبرنگار دادند. وارد خانه شدم، واقعا فاجعه بود. واقعا تاسف آور بود. همه چیز از دست رفته بود. تمام وسایل خانه اعم از مبلمان و پرده ها و … همه را ، و در اتاقی گاوصندوقی بود که بازش کرده و محتویاتش را غارت کرده بودند و تنها چند کاغذ پاره باقیمانده بود. کف حیاط هم پر از کاغذها و اسنادی بود که بدردشان نمیخورد.» ۳

منزل دکتر مصدق ، غارت و تخریب شده توسط کودتاچیان – ۲۸ مرداد ۱۳۳۲


پانویس ها :

۱)  https://www.irannamag.com/article/%d8%ae%d8%a7%d8%b7%d8%b1%d9%87%e2%80%8c%d9%87%d8%a7-%d9%88-%d8%aa%d8%ad%d9%84%d9%8a%d9%84%e2%80%8c%d9%87%d8%a7-%d8%a7%d8%b2-%da%a9%d8%b4%d9%81-%d8%ad%d8%ac%d8%a7%d8%a8-%d8%aa%d8%a7-%d8%a7%d9%86%d9%82/

۲) http://tarikhirani.ir/fa/news/3476/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D8%B4%DB%8C%D8%B1-%D8%B2%D8%A7%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%A8%D9%87%D8%A8%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%88-%D9%85%D9%86%D9%88%DA%86%D9%87%D8%B1-%D8%B1%D8%B2%D9%85-%D8%A2%D8%B1%D8%A7-%D8%A7%D8%B2-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%DA%A9%D9%88%D8%AF%D8%AA%D8%A7%DB%8C-%DB%B2%DB%B8-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AF

۳) https://www.youtube.com/watch?v=yWAa0l9uJXU&t=1384s

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)