۱- ایران مسئله است و نه فقط موضوع اتمی آن. حکومت ایران اکنون به درستی درک کرده است که جامعه جهانی نسبت به کلیت مسئله ایران به مثابه یک نهضت انقلابی جهانگستر و نه صرفا مسئله اتمی آن حساس است و در این را انعطاف کمی دارد.

۲- هم جامعه جهانی و هم اسلام سیاسی وجوه شدیدا تهاجمی دارند. وجه تهاجمی غرب به ویژه در دهه‌های اخیر با گسترش گفتمان جهانی‌سازی شدیدتر هم شده است. بازتاب این وجه تهاجمی در تمامی آثار بنیادگرایان اسلامی از مصر و اردن و سوریه و پاکستان و ایران و مناطق دیگر مشهود است. مسئله تهاجم فرهنگی که از زبان رهبر کنونی نظام عنوان شده فقط معطوف به یک وجه این تهاجم است. مسئله این است که عقل مدرن که بنیاد تمدن غرب است در ذات خود تهاجمی است و سعی دارد نور خود را در تمام زوایای ادراکات، عاطفه و زیست فردی و اجتماعی بشر بگستراند- به قول معروف پری‌رو تاب مستوری ندارد- علمای مسلمان هم از سالیان دور دور سعی در افسار زدن به این پدیده عجیب و غریب داشتند اما از قضا سرکنگبین صفرا فزود. جناب غزالی و ابن تیمیه و دیگرانی که کمیت عقل را لنگ می‌خواستند هم ناچار بر این مرکب سوار بودند و اسب خود را پی می‌کردند.

۳- در مواجهه با این تهاجم غرب، اسلامیست‌های سیاسی هم علم جهانگرایی برافراشتند و سرزمین‌های غیر مسلمان را دارالحرب اعلام نمودند و تمدن آنها را طاغوت و استکبار نامیدند و بانگ الله اکبر را به مثابه نماد برتری حکومت الله بر مبانی تمدن غرب سردادند و جهادگران را برای اعلان این خروش در خیابانهای پاریس و آمستردام و بلژیک منفجر کردند و هواپیمای غنیمتی را بر برجهای دوگانه کوبیدند و تاریخ را در مسیری دیگر آنچنان به جریان انداختند که سیل حوادث از هیچ مسیلی اجازه خروج نیافت و خان و مان مردمان را بر باد داد.

۴- اما انگار کشتی‌بان را سیاستی دگر پیش آمده باشد، به تدریج غرب فهمید که مدعای جهانگرایی دموکراسی غربی، حقوق بشر و نظام لیبرال آنچنان که باید و شاید جهانروا نیست و این بذر در همه زمین‌ها محصولی درخور به ثمر نمی‌رساند و این درخت در شوره‌زارهایی جز زقوم نمی‌پروراند. به این ترتیب بود که از دوره جناب اوباما کم کم این نظر قدرت گرفت که امریکا مسئول سرنوشت آدمیان نیست و کسی را نمی‌توان با زور به بهشت دموکراسی ره نمود و این اصل ابتدایی علوم اجتماعی دوباره در نظر آمد که نظامات سیاسی بازتولید شده مناسبات اجتماعی هستند که در برخی کشورها از سابقه‌ای چند برابر عمر بسیاری از کشورهای غربی برخوردارند. مناسبات اجتماعی نیز به نوبه متاثر از ساختارهای اجتماعی و جمعیتی و قومی فرهنگی فراوانند که تغییر آنها نه توسط پهبادها و هواپیماها که توسط جریان خزنده فرهنگی و تکنولوژیکی ممکن است که بدون بیدارکردن هیولای بنیادگرایی، به تدریج و اندک اندک شربتی را در کام این بیمار ریخته و او را علاج کند.

۵- چنین به نظر می‌رسد که جناب باید به گمان خود به استراتژی مناسبی دست یافته که مرحله اول آن را در افغانستان پیاده کرده و آن معاهده‌ای است با نیروهای بنیادگرا که صلاح مملکت خویش خسروان دانند و شما دانید و مردم خود و ما را به شرطی با شما کاری نیست که شما را نیز متقابلا با ماکاری نباشد و هر دست‌اندازی به منافع امریکا بازی را به اول برمی‌گرداند و آش همان و کاسه همان.

۶- اکنون که ایران در وضعیت بغرنجی گیر کرده و شعله اعتراضات مردمی بالا کشیده و آوار مشکلات بر تن نحیف دولت انتصابی جدید فرو ریخته،‌ زمان مناسبی است که همان معامله با ایران نیز پیش گذاشته شود،‌ یعنی صلاح ممکلت ایران را باندهای مافیایی حاکم دانند و ساکنین این سرزمین جغرافیایی، اما تعرض به منافع امریکا در منطقه هم بدون مجازات نخواهد ماند، مجازاتی که حکومت ایران توان تحمل آن را ندارد و باری که دیگر قدرت احتمال آن را نه.

۷- به این ترتیب ممکن است این رویه به زعم جناب بایدن بتواند فصلی جدید در تاریخ روابط پرتنش این منطقه بازکند،‌ یعنی کاستن از قدرت تهاجمی غرب- چه تمدنی، چه فرهنگی و چه نظامی- و همچنین مهار قدرت بنیادگرایی اسلامی در مناطق جغرافیایی محدود و خرید زمان برای اینکه چه معامله‌ای با متحدان سنتی خود در منطقه باید در پیش گیرد. البته جناب ترامپ در اینباره صراحت بیشتری داشت، او بدون پرده پوشی عنوان می‌کرد که امنیت کالایی است خریدنی و اگر کشورهای ثروتمند منطقه خواهان این کالا هستند باید صورتحساب آن را نیز بپردازند،‌ حرف بیراهی هم نیست البته، اما نیازمند آن است که در مبانی اخلاقی و دکترین جهانگستری دموکراسی تجدید نظر اساسی صورت گیرد و به گمان من این نظری است که نزد بیشتر سیاستمداران اروپایی و اخیرا امریکایی قوت گرفته است.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)