بسام طیبی Bassam Tibi نویسنده سوری در کتاب خواندنی که به مناسبت بازنشستگی خود از کار دانشگاهی حدود ده سال پیش منتشر نمود، تمایز اساسی را بین اسلام و اسلامیزم پیشنهاد کرد و این سوال را که آیا اسلام لیبرال ممکن است کمی تدقیق نمود. به گمان او جمع بین اسلامیزم به مثابه مکتبی که به دنبال دستیابی به قدرت سیاسی است و لیبرالیزم از اساس ناممکن است اگرچه قرائتهای لیبرال از اسلام ناممکن نیست. اهمیت این نظر آنجاست که زمانی دستگاه دیپلماسی سیاست خارجی اوباما احتمالا تحت تاثیر ولی نصر و فرید زکریا، به دنبال تقویت اسلام اردوغانی ترکیه به عنوان الگویی از اسلام لیبرال در تقابل با قرائتهای اسلام رادیکال بودند. اما طبق نظر دکتر طیبی، اسلام اردوغانی و اسلام رادیکال هر دو در چارچوب اسلامیزم قرار دارند و نهایتا به یک نقطه کانونی وصل میشوند.
اما به گمانم تحدید اسلامیزم به مکتبی که به دنبال قدرت سیاسی است، کاربست نطریه طیبی را محدود میکند. آنچه میبایست مورد توجه قرار گیرد این است که هر قرائتی از اسلام به مثابه یک دیسکورس اگر در منازعه با دیسکورسهای دیگری که در رشد تاریخی علوم انسانی، اجتماعی و طبیعی ظاهر میشود، قرار گیرد، آنگاه در دایره اسلامیزم جای خواهد داشت. مسئله تا حدود بسیاری روشن است. دانش مدرن از نتایج عقل مدرن است و مفروض اساسی عقل مدرن، خودبنیاد بودن آن است. ریاضیات بنا به تالیفی بودن پیشینی آن در نظریه کانت، الزاما ضروری است و ضروری بودن آن نه محصول منبعی خارجی بلکه از خود آن و یا ساختار درک نتیجه میشود. جهان یک انبساط ریاضیاتی است و بر این فرض است که میتوان آن را بر اساس ادعای مهم گالیله با کاربست ریاضیات بازخوانی کرد. به این ترتیب، ضرورت اشیاء تحویل به ضرورتی درونی یا اینهمان میشود. اما هم در اندیشه اسطورهای- قبلا در اینباره از اساطیر میانرودان مستنداتی ذکر کردم- و هم در اندیشه دینی، به ویژه اسلام- آنچنان که در نوشتهای، آیات مربوط به آن را عنوان کردم- ضرورت اینهمانی اشیاء، یعنی این ضرورت که هر چیز بالضروره خودش است، به اراده امر قدسی وابسته است. به این ترتیب است که برای مومنین، اعتبار عقل، اعتباری است و نه ذاتی و اعتبار خود را از تائید الهی کسب میکند نه به این معنی که بعد از کسب اعتبار میتواند بالاستقلال به کار خود مشغول گردد. در واقع، اعتبار بخشی الهی به عقل، بخششی مستمر است و صورت بیرونی این اعتبار بخشی، یعنی صورت دنیایی آن، در تایید مراجع دینی متصل به آن امر قدسی از عقل متبلور میگردد. به این ترتیب است که چنین قرائتی از دین به مثابه دیسکورس معطوف به قدرت- و نه صرفا قدرت سیاسی- در تقابل با دانش جدید قرار میگیرد. در بهترین حالت، برخی از نواندیشان دینی ادعا میکنند که اسلام فاقد مکتب اقتصادی یا فلسفی است و کابرد عباراتی مانند فلسفه اسلامی یا اقتصاد اسلامی ناموجه است. آنان عموما ادعا میکنند که اقتصاد غالبا امری مربوط به تامین معاش اجتماعی است که در سیره عقلا توسعه پیدا میکند. اسلام هم در ضمن نه از باب تاسیس یا انشاء بلکه از باب ارشاد یا توصیه به سیره عقلاء، دستورات و احکامی را صادر کرده است. آنها انبوه کتابهایی که در فقه شیعه امامیه به ویژه در بین اصولیین از این فرقه آمده، منتسب به ارشاد و توصیه به سیره عقلا میدانند و نه از باب تاسیس مکتبی مستقل. اما فاصله بین احکام ارشادی تا احکام امضایی و سپس تبدیل آن به احکام مولوی چندان زیاد نیست. حتی اگر به شدت با مولوی بودن احکام مثلا اقتصادی مخالفت شود، همین که اعتبار شیوههای بیع و شراع و عقود را به امضاء شارع میرسانند خود سلب اعتبار از عقل مدرن به عنوان تنها اعتباربخش دانش اقتصاد جدید است. به این ترتیب دوباره در دایره دیسکورسی قرار میگیریم که در آن دانش جدید اعتبار خود را تنها تا آنجایی حفط میکند که به امضاء شارع رسیده باشد، امری که صورت بیرونی آن به معنی حاکمیت دینداران و فقیهان بر مصدر سلطنتی است که ادعا میشود صرفا متعلق به الله است. این نقطه کانونی اندیشه بنیانگذار نظام اسلامی است. بارها توجه دادم تحدید اندیشه او به قدرت سیاسی اشتباه هولناکی است که برخی از روشنفکران بیاطلاع ما مرتکب شدهاند. بر اساس اندیشه عرفانی او- که قبلا هم نوشتم احتمالا بر اثر کماطلاعی جناب خمینی از آراء بزرگان متالهین ایجاد شده- قدرت سیاسی، تجلی دنیوی اسم قدرت در سلسله مراتب قوس نزول است و به این ترتیب ولایت فقیه به مثابه شعبهای از ولایت محمدیه، نه محدود به تشریع، بلکه به تکوین هم هست.
اگرچه چنین برداشتهای شاذی در اندیشه اخوانالمسلمین و کلا اهل سنت غایب است- اگرچه بنیان عرفان نظری که آراء خمینی به واسطه اساتید او بر آن قرار دارد از جناب ابن عربی و پسرخواندهاش جناب قونوی و شارح او حمزه فناری اخذ شده- اما تاثیرپذیری خمینی از اندیشه اخوانی به ویژه سیدقطب و ترکیب آن با آرای فلسفی صدرایی و آشنایی او با اندیشه روشنفکران ضدمدرنیته در ایران معجونی پدید آورد که صفحات سیاه و وقایع فاجعهباری برای ایران،جهان تشیع و کلا جهان اسلام رقم زد.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.