پیشگفتار
«همه می دانندکه رضاخان قبل ازکودتا یعنی دردوره سربازی بقول معروف «هفت آسمان یک ستاره نداشت» حتی درموقعی که افسری جزء بود، دریک خانۀ محقراستیجاری دریکی ازکوچه های سنگلج منزل داشت.»
«طبق گفتۀ مؤید احمدی نمایندۀ کرمان درجلسۀ رسمی مجلس( درشهریور۱۳۲۰) رضاشاه دارای ۴۴ هزار پارچه آبادی ازقریه وقصبه و بلوک بوده است. بعلاوه مبلغ ۵۸ میلیون لیره دربانکهای انگلستان سپرده است ودربانک ملی هم طبق صورت حساب رسمی ۶۸میلیون تومان سپرده داشته که به فرزندش بخشیده است.
بطوریکه گفته اند رضا شاه ظرف مدت ۱۶سال سلطنت یکی از ثروتمندان جهان گردیده بود.»
« حسین مکی « تاریخ بیست ساله ایران» جلد ششم صص ۲ -۱ »
وزیرمختار انگلیس می نویسد:«اوهمچنان درکارانباشت ثروت از راههای مشکوک است و فرماندهان ارشد نظامی خود را نیز در کار آزاد گذاشته است؛ و در عین حال، ازهیچ فرصتی برای بی اعتبار کردن فرماندهان در صورت سوظن نسبت به قدرت گرفتن آنها از طریق اندوختن ثروت پرشمار برای بهرهگیری شخصی، فروگذار نمیکند. البته اگر آنها سهم عمدهای از ثروت به دست آمده را به شاه بدهند، او نیز از دزدیهای آنها چشم پوشی خواهد کرد.» وی میافزاید: «رضا شاه نسبت به ثروت حریص و طمعکار است و از دیدگاه او هر وسیلهای برای کسب پول و زمین مطلوب است… جاده جدید منتهی به چالوس با هزینه هنگفتی ایجاد شده، صرفاً برای ارضای هوس شخصی وی بوده است.»
«یرواند آبراهامیان « تاریخ ایران مدرن»- ص ۱۴۰
پیشگفتار را با اشاره مختصری به دوران حکومت ملی دکتر مصدق که او و یارانش چگونه زندگی می کردند آغازمی کنم. زیرا متن کتاب جلدنوزدهم «مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران» استکه دربارۀ فساد عصر پهلوی اول است. جا دارد که بخشی از گفت وگویی ازنشریه ایران فردا را که (به همت شهید هُدی صابر، شماره ۵۳ – اردیبهشت ۱۳۷۸) با آقای نصرت الله خازنی رئیس دفتر نخست وزیری حکومت ملی آقای دکترمصدق انجام داده است در اینجا می آورم.:
* منابع مالی دفتر کار نخست وزیری از کجا تأمین می شد؟
* ازدارائی شخصی مصدق. بیست وهشت ماه تمام یک ریال ازاعتباردولت خرج نشد، همه خرجها شخصا پرداخت می شد. خرج نهاروشام و صبحانه ۵۰ سرباز و درجه دار که آنجا بودند را خود آقای مصدق می داد وهمچنین عیدی ها و هزینه ها و پاداشها را. مثلا” اگر فلان مهندس در موقع خلع ید فداکاری کرده بود، یک دفعه ده هزار تومان از خودش پاداش می داد. حسا سیتهای مالی مصدق نظیر نداشت. یک بار پیشکارش که شرافتیان نام داشت و ۴۶ سال سال پیش او بود، برحسب تصادف با سایر کارمندان بانک ونخست وزیری سوار ماشین نخست وزیری شده بود. مصدق چنان توپ و تشری به او زد که به چه مناسبت توکه کارمند دولت نیستی سوارماشین دولتی شده ای؟. تا این اندازه سخت گیربود. حتی من گفتم آقا سر راه منتظرماشین بوده است، وقتی اینها رد می شده اند، دیده اند شرافتیان هم ایستاده، گفتند شما هم بالا بیا وسوارش کرده اند. حتی خود مصدق یک دفعه ماشین نخست وزیری را سوار نشد. آقای مصدق یک پلیموت سبز رنگ داشت که ازآن استفاده میکرد.
* مصدق مبالغ اضافی هم به شما پرداخت؟
* به عنوان پاداش می داد و ما نمی گرفتیم. حتی یک روز ناراحت شد و گفت هیچ کس حق ندارد چک مرا برگرداند. گفتم شما می بینید که من بعضی وقتها تا نصف شب هم اینجا هستم. این چیزها را به پول تبدیل نفرمائید. من خرج ندارم، حتی احتیاج هم به حقوق دولت ندارم. گرفتن این پاداش مرا ناراحت می کند. استدعا می کنم به آقای شرفتیان بگوئید که این چکی را که به من داده، پس بگیرد. ما به قصد خدمت به مملکت خودمان آمده ایم.
* او چه گفت؟
* گفت زورم به تو نمی رسد.
دکتر مصدق همه هدایایی که در مسافرت به آمریکا برد و فرشهایی که برای ترومن خریده بود، همه از جیب خودش بود، حتی خرج مشاورانی که با آقای دکتر مصدق رفتند به عهده خودش بود. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که آقای دکتر مصدق در عرض ۲۸ ماه حکومت خودش حدود ۲ میلیون و ششصد هزار تومان خرج کرد.
* حساب خرجها را دارید؟
* در ذهنم هست، مصدق هنگام کودتا بدهکار بود . یکی به خواهر آقای پرفسورعدل بدهکار بود، (خانم شمس فرکه هنوزهم زنده است)، یکی هم به یک وکیل عدلیه ای بدهکار بود که وکالت نمی کرد اما وکیل بود. این بود که وقتی کودتای ۲۸ مرداد شد دکترمصدق حقیقتا” هیچ نداشت. پارک را هم که فروختند به قرضهایش دادند. مثلا اگر جنابعالی نامه می نوشتی، نوشته اش می برید و کاغذ سفید را دست من می داد و می گفت مبادا نفله بشود، مال دولت است و این ارزدولتی است. قضیه ای یادم آمد. یک روز ایشان تب کرد و مریض شد. اتفا قا” روز جمعه هم بود. دکتر غلامحسین خان هم به شمال رفته بود. یک پزشک ارمنی بود که خیلی آدم شریفی بود. من دنبال وی فرستادم که بیاید معاینه کند. پزشک گفت آقای خازنی آقای دکترچیزیشان نیست، گرمازده شده اند، چون سقف خانه اش شیروانی است. اتاق گرم است، حتی مدتی که مشغول معاینه اش بودم گرما مرا اذیت کرد. این فقط گرما زدگی است. اگریک کولرگازی توی اتاقشان بگذارید حالشان خوب می شود و بلند می شوند. ارباب رجوع هم راحت هستند. من خودم در اندرونی کولرگازی نداشتم. زندگی مصدق فوق العاده ساده بود. درمنزل ما هم کولرنداشتند که ازآنها قرض کنم وبه منزل آقای دکترمصدق بیاورم. در تهران کولرگازی دو نمایندگی داشت; یکی کاریر و یکی وستینگهاوس. کسی را فرستادم که یک کولر از آنها بخرد. گفتند در گمرگ خرمشهراست تا ترخیص کنیم و به تهران بیاوریم یک هفته طول می کشد. من گفتم که نمی شود تا یک هفته صبر کنیم. هی پرس و جو کردیم که آقای فلانی کولر گازی داری یانه ؟ از این و از آن پرسیدم تا مهندس حق شناس که وزیر راه بود گفت اتاق من در شمس العماره یک کولر گازی دارد که اساسا” کار نکرده است. برای اینکه شمس العماره تابستانها خنک است، زمستان هم گرم. چون ازخشت ساخته شده واین کولر را من می دهم باز کنند و بیاورند و اینجا بگذارند. گفتم مستلزم خرابی نیست ؟ گفت نه، قابی درست کرده اندوگذاشته اند و در می آوریم، کاری ندارد . چون مصدق یک دفعه فرموده بود که حتی یک چوب کبریت از مال دولت نباید توی خانه من باشد و این اولتیماتوم را از همان روزهای اول به من و به همه و حتی به پیشخدمت خودش داده بود. من به مش مهدی گفتم کولر را آوردم، اگر آقا پرسید از کجا آوردند بگو من خبر ندارم. و راستی هم نمی دانست از کجا آوردند. مصدق هی از من پرسید که این کولر را از کجا آوردید؟ می گفتم دکتر گفته. جواب درستی نمی دادم . بالاخره آنقدر مرا سئوال پیچ کرد که گفتم آقا من به نمایندگی وستینگهاوس و کاریربرای خرید کولر فرستاده ام اما تحویل آن یک هفته طول می کشد . این کولر را از کسی امانت گرفته ام، یک هفته آنرا بگذارید، کولر که آمد یک دانه می خریم و سرجایش می گذاریم و این را به صاحبش می دهیم، بالاخره مرا وادار کرد تا ناچاربگویم بابا این کولردر اتاق آقای مهندس جهانگیر حق شناس بوده است. فهمید که من دنبال کولر می گردم گفت در اتاق من یک کولر است هیچ به دردم نمی خورد. برای چند روزی آن را امانت ببرید. من قبول کردم و آن را آوردیم. طبق دستور هم گذاشته ایم. بالاخره گفت آقای خازنی من از شما استدعا می کنم همین الان کولر را بردارند و ببرند سرجایش بگذارند.گفتم آقای دکتر نبض تان راگرفته، تب دارید. احتمالا” گرمازده هستید. گفت من حالم خوب است. گفتم آخر هر چیزی اندازه ای دارد، تا این مقدار حساسیت؟ اگرکولر وزارت راه پنج روز تو خانه شما کار کند دنیا بهم می خورد؟ گفت نه،اصرار مکن. زنگ زد به مش مهدی آمد و به او گفت به اندرون بگویید ” وان تیلاتور” (پنکه) روشن کنند. گفتم “وان تیلاتور”هوای گرم را، هی می چرخاند، به چه درد می خورد؟ خواهش و استدعا می کنم، ۳ ، ۴ روز به من مهلت بدهید. می خواهید سفارش کنم کولر را با هواپیما بفرستند. گفت من استدعا وخواهش می کنم کولر را ببرید. آقا آنقدر به من اصرارکرد که کولری که یک ساعت کارکرده بود، دو باره در آوردیم و به وزارت راه فرستادیم. تا این اندازه افراطی بود.
ما از اعتبار دولت یک شاهی استفاده نکردیم، چه در دفتر نخست وزیر و چه در منزل دکتر مصدق. آقا اعتبار محرمانه ای داشت. نخست وزیر برای تشریفات می توانست همه نوع خرج بکند. مصدق میگفت من که کار محرمانه ای ندارم. از اعتبار محرمانه و ازاعتبار اختصاصی که در اختیار نخست وزیری بود ، در آن ۲۸ ماه دیناری خرج نشد.
* پایان سال مالی سرنوشت حساب اعتبار محرمانه چه شد؟
* به خزانه بر می گرداندند.
* شما برای اداره دفتر تنخواهی دراختیارداشتید؟
* تنخواه در دست من نبود. مصدق یک پیشکاری داشت به نام شرافتیان که درآمد موقوفات بیمارستان نجمیه را او اداره می کرد. ضمنا” مخارج خانه و اینها را او می داد، ما هیچ مالی در اختیار نداشتیم.
* زندگی مصدق چقدر ساده بود؟
* عرض کنم روزی که منزل غارت شد، تمام اثاثیه منزل دکتر مصدق سی هزار تومان نمی ارزید ؟ فرشهای خیلی معمولی داشت که در آن تاریخ حدود ۱۵۰۰ تومان نمی ارزید، فرشی هم در اتاق هیئت دولت بود که اتاق پذیرایی آقای دکتر مصدق هم بود که خیلی معمولی بود. حتی اتاق ملک اسماعیلی که معاون پارلمانی بود فرش نداشت. زندگی او واقعاً ساده بود. مبلهای او عبارت بود از چوبهای معمولی که همیشه دیده اید، فقط دوتا دستگیره داشت، دوتا هم تشک داشت که باز می کردند و می نشستند و سر جایش می گذاشتند. نه خیال کنید ساخت هانس بود، ابداً منزل آقای دکتر مصدق، چه اندرون و چه بیرون ساده ترین خانه ها بود، یک دانه آنتیک که قیمت حسابی داشته باشد، اصلا” نبود، خیلی ساده زندگی می کرد.(۱)
در استبداد دیرپا ایران فساد،غارت وجنایت نظام « سلسله جلیله روحانیت شیعه» در برخی شاخص ها در تاریخ معاصرایران بی سابقه است.
بدون شک شخص خمینی نظریه پرداز و پایه گذارنظام فاسد، غارتگر و ویرانگر ولایت فقیه است** و روند فساد، جنایت، غارت(بنام به اصطلاح مصادره انقلابی ) و خیانت از همان روزهای نخستین پیروزی انقلاب ۱۳۵۷برپشت بام مدرسه رفاه، محل استقرار آیتالله خمینی، رهبر جمهوری اسلامی آغاز شد و سرانجام درمجلس خبرگان اول به ریاست آقای منتظری « بعد که به اشتباه خود آگاه شد برعلیه استبداد برای حقوق مردم مبارزه کرد و او را از قائم مقامی رهبری خلع کردند) و با دستیاری بهشتی و حسن آیت و قریب به اکثریت روحانیون مجتهد درمجلس برضد اصول و خواسته های انقلاب و حقوق ملت با فریب دادن ملت و تحمیل اصل ولایت فقیه دست به کودتای ننگین زدند.
بهشتی ها، هاشمی رفسنجانی ها، علی خامنه ای ها و… ومراجع ریز و درشت دولتی ودستیاران مکّلا و…آمران وعاملان ویرانگراین نظریه درجامعۀ ملی شدند. به بیان دیگر، حکمت عملی این روحانیون خونریز و جانی که نقش اساسی درستون پایه های نظام جبار و مستبد« ولایت مطلقه فقیه » داشتند، بازتاب حکمت نظری اسلام فقاهتی بنیادها و حوزه های دینی وآموخته ها وخلقیات آنها براساس قدرت، زورو تزویراست. بطورکلی بنیادهای دینی درتمامی قرون و اعصار و از باستان تاکنون یکی از اصلی ترین بنیادهای دیرپای استبداد درجامعه و موانع رشد و آزادی مردم بوده اند. اینها بنا بعادت دیرینه خود با انواع روایت ها وحدیث های ازخودساخته، حرام را حلال کرده و حلال را حرام جلوه دادند!! واموال ودارائیهای مردم را بدون نظارت دولت وحکومتهای وقت وغیر مردمی و مستبد یا شراکت با آنها هِبِه کرده و ملاخورش کرده و می کنند …..
ا ز اینرو، از منظر محمد جعفری؛ « غارت و ویرانگری نظام ولایی یک عمل خاص در یک زمان و مکان نیست بلکه یک فرآیند است که پیوستگی دارد و همچنان بشدت ادامه دارد و مجموعه زندگی ایرانیان را در داخل و حتی خارج از ایران، تا آنجا که در دسترسش باشد، در بر می گیرد.
آنچه در ایران از فساد، جنایات و غارتگری اتفاق افتاده و می افتد بدون استثنا ریشه در رهبری و تعلیمات خمینی دارد و خامنه ای مو به مو آموزه های او را به عمل در آورده و آنرا تکمیل کرده است. هر آدم بی غرض و منصفی که به وضعیت امروز ایران بنگرد به عمق فاجعه غارتگری که در ایران در دوران حکومت جمهوری ولایت مطلقه رخ داده و همچنان ادامه دارد به سادگی قابل درک است که وضعیت غارتگری-و-غنیمتگیری به شرایط و در شرایط جنگی میماند. اینان تا به امروز چنان عمل کرده اند که گویی خود را جزو مهاجمان به ایران و ایرانی تلقی کرده و ایران را هم سرزمین فتح شده. آنهائی که آنچه از جنایت، فساد و غارتگری در ایران اتفاق افتاده است را به حساب خامنه ای واریز می کنند، یا از امور واقع بی اطلاع اند و یا اینکه منافع خاصی دارند که به آنها جرأت گفتن حقایق را نمی دهد.
آقای خمینی نه تنها ایران را کشور فتح شده و آنچه به دست آمده را غنائم می خواند، و در خوردن و بردن دست اعوان و انصار خود را بر جان و مال و ناموس مردم باز می گذارد، بلکه موافق نظر و عمل آقای خمینی به هیچ دین و قرار و قاعده ای جز تصاحب مطلق قدرت بنام ولایت مطلقه فقیه اعتقاد ندارد و به هیچ قول و قراری پایبند نیست. و اگر هم گاهی در اثر اجبار و ترس از خشم مردم از قول و قرار و قانون صحبت می کند، برای تحمیق و اغفال توده مردم و خریدن زمان است. یکی از مهمترین ارزشهای دین و حفظ و صیانت از آن، وفای به عهد است آیا وی به یکی از وعده و قول و قراری که در پاریس به ملت ایران در برابر انظار جهانیان داد، عمل کرد؟ به ضررس قاطع میشود گفت که بعد از به قدرت رسیدن عکس تمام آن را انجام داد: ملت که برای رسیدن به آزادی، استقلال، عدالت و حقوق خویش به قیام برخاسته و وی را بر کرسی رهبری نشاندند و وی در کسوت یک روحانی و عارف و مرجع تقلید انواع و اقسام حقوق و آزادی را در انظار جهانیان به ملت ایران وعده داد که به بیان پاریس مشهور شد. وقتی مردم انقلاب را به پیروزی رساندند و وی پایش به ایران رسید، غیر مستقیم به نحوی که ملت بپا خاسته فوری متوجه نشوند، و بر عکس فکر کنند، که همه اینها به خاطر خدمت و رسیدن به آزادی و حقوق از دست رفته خویش است ایران را کشوری فتح شده به دست خود و آنچه را که به دست آمده را غنائم خواند. وی در فرمانی به شورای انقلاب منصوب خود در تاریخ ۹/۱۲/۵۷ می گوید: « تمام اموال منقول و غیر منقول سلسله پهلوی و شاخه ها و عمال و مربوطین به این سلسله را که در طول مدت سلسله غیر قانونی، از بیت المال اختلاس نموده اند، به نفع مستمندان و کارگران و کارمندان ضعیف مصادره و منقولات آن سپرده در بانک ها به اسم شورای انقلاب یا اسم اینجانب شود و غیر منقول از قبیل مستقلات و اراضی، ثبت و ضبط شود تا به نفع مستمندان از هر طبقه صرف گردد و در ایجاد مسکن و کار و غیر ذالک، به جمیع کمیته های انقلاب اسلامی در سراسر کشور دستور می دهم که آنچه از این غنائم به دست آورده اند، در بانک با شماره معلوم بسپرند. و به دولت ابلاغ نمایند که این غنائم مربوط به دولت نیست و امرش با شورای انقلاب است و آنچه که مأمورین دولت به دست می آورده اند و یا می آورند، باید به همین شماره به بانک تحویل دهند و کسانی که از این اموال چیزی به دست آورده اند، باید فوراً به کمیته ها یا بانک تحویل دهند و متخلفین مورد مواخذه خواهند بود.» (۱۲)
در این فرمان چند نکته مهم که پایه گذارغارتگری، دزدی و فساد است آمده، اما در آن دوران پرهیجان و برافروخته شده از عشق رسیدن به آزادی، استقلال، عدالت و حقوق کسی به آن توجه مبذول نکرد:
۱-در آن فرمان آمده « تمام اموال منقول و غیر منقول سلسله پهلوی و شاخه ها و عمال و مربوطین به این سلسله». از خاندان خود پهلوی که بگذریم ، وقتی می گوید «تمام اموال منقول و غیر منقول شاخه ها و عمال و مربوطین به این سلسله» دست اعوان و انصار خود را برای تصاحب اموال تمامی کسانی که در دوران پهلوی ها کارمند و جزو کارکنان دولت و یا به نحوی در ارتباط بوده اند و بخواهند باز می گذارد. و به زعم آقای خمینی همه کارکنان دولت را در ۵۰ سال گذاشته پهلوی ها را در بر می گیرد.
۲- وی آنچه از این طریق به دست آمده را غنائم می خواند.
۳- و مهم اینکه: وی دخل و تصرف دولت منتخب خود را از این غنائم می بندد و می گوید که« این غنائم مربوط به دولت نیست و امرش با شورای انقلاب است» شورای انقلاب هم یعنی خودش
۴-در آنجا وی فرمان می دهد که منقولات این غنائم در اختیار خودش می باشد« و منقولات آن سپرده در بانک ها به اسم شورای انقلاب یا اسم اینجانب شود» و
۵- متخلفین از این فرمان و یا کسانی که بخواهند غیر از آن عمل کنند « مورد مواخذه خواهند بود.»
در همان دو هفته اول بعد از پیروزی انقلاب و یک روز بعد از فرمان فوق در تآکید غنائم به مثابه کشوری که به دست وی فتح شده است و گویا ملت ایران مسلمان نبوده و به دست ایشان مسلمان شده اند و مال و جانشان در ید اختیار اوست، در سخنرانی خود در ۱۰/۱۲/۵۷ در مورد مصادره کردن و غنائم اسلام فرمود: « من در این آخر که از تهران می خواستم بیرون بیایم، دستور دادم که تمام املاک و دارائی های سلسلۀ منحوس پهلوی و تمام دارائی آن اشخاص که وابسته به او بودند و این ملت را چاپیدند مصادره بشود. برای طبقۀ ضعیف مسکن ساخته بشود. سرتاسر ایران برای ضعفا مسکن می سازیم…یکی از اموری که باید بشود همین معناست. این دارایی از غنائم اسلام است و مال ملت است و مستضعفین و من امر کرده ام، به مستضعفین بدهند و خواهند داد و پس از این هم تخفیف های دیگر در امور حاصل خواهد شد.» (۱۳)
باز در تأکید به غنائم به دست آمده و اینکه این غنائی با قیام به دست آمده و دخالت دولت منتخب خودش هم در آن غنائم ممنوع است، در تاریخ ۱۵/۱۲/۵۷ در جمع روحانیون و طلاب حوزه علمیه قم بیان می کند: «ما تهران که بودیم این مطلب را گفتیم به اینها که باید کلیه دارائی، دارائی نمی گوئیم که دارائی آن ها بوده است، کلیه آن چیزهایی که محمد رضا خان و پدرش و اتباع اینها غصب کردند از این ملت، باید همۀ اینها ملی بشود و به صرف مستمندان برسد، هیچ ارتباطی به دولت ندارد، غنیمتی است به دست آمده است با قیام و نهضت این ملت یعنی این ملتی که از طبقه سوم است…. این ملت مسلم، غنائم مال اینهاست و باید به اینها بدهید…» (۱۴)
آقای خمینی در سخنرانی خود در تاریخ ۱۴/۸/۵۸ در جمع گروهی از دانشجویان اصفهان، مستقیم و غیر مستقیم به فقها و روحانیون تحت امرش آموزش و فرمان می دهد که هر جا و نسبت به هر کس که مصالح ایجاب کرد، فقیه می تواند زیر مالکیت بزند و یا هر اندازه اش که لازم باشد می تواند محدود و مصادره کند:
« اسلام با مستمندان بیشتر آشنائی دارد تا با آن اشخاصی که چه هستند. این اشخاص هم اموالشان همانطوری که گفتید این اموال بسیار مجتمع اینها از را مشروع نیست. اسلام اینطور اموال را به رسمیت نمی شناسد و در اسلام اموال مشروع و محدود به حدودی است و زائد بر این معنا ما اگر فرض بکنیم که یک کسی اموالی هم دارد خوب اموالش هم مشروع است. لاکن اموال طوری است که حاکم شرع فقیه، ولی امر تشخیص داد که ه اینقدر که هست نباید اینقدر باشد، برای مصالح مسلمین می تواند غصب کند و تصرف کند و یکی از چیزهایی که مترتب بر ولایت فقیه است و مع الاسف این روشنفکر های ما نمی فهمند که ولایت فقیه یعنی چه، یکی اش هم تحدید این امور است. مالکیت را در عین حال که شارع مقدس محترم شمرده است، لکن ولی امر می تواند همین مالکیت محدودی که ببیند خلاف صلاح مسلمین و اسلام است، همین مالکیت مشروع را محدودش کند به یک حد معینی و با حکم فقیه از او مصادره بشود» (۱۵)
وقتی گفته می شود که موافق نظریه و عمل کرد، آقای خمینی پیرو هیچ دین و قرار و قاعده ای جز دین تصاحب قدرت مطلق بنام ولایت مطلقه فقیه نیست، سخن گزافی نیست و عین واقعیت و حقیقت است. وی در هر فرصتی که به دست می آورد، به یاران و اعوان انصارش جرأت می بخشد و می آموزد که نیاید پیرو قرار و قاعده ای وقتی آن قرار و قاعده به ضرر شما است بود. به سه نمونه گویا توجه کنید:
یک/ قم: در تاریخ ۳۰/۳/۶۱ در جمع گروهی از علما، ائمه جماعات و روحانیون و وعاظ قم و تهران «اگر یک درمیلیون احتمال، یک احتمال بدهیم که حیثیت اسلام با بودن فلان آدم یا فلان قشر در خطر است، ما مأموریم که جلویش را بگیریم، تا آن قدری که میتوانیم هر چه میخواهند به ما بگویند که کشور ملایان، حکومت آخوندیسم و از این حرفهایی که میزنند، و البته این هم یک حربهای است برای اینکه ما را از میدان به در کنند، ما نه از میدان بیرون نمیرویم.» (۱۶) می دانید « اگر یک درمیلیون احتمال» یعنی چه؟! یعنی اکثریت مردم را هم می توانیم حذف کنیم.
دوم: آقای خمینی در سال ۶۲ که با کشتار و کسیل فرزندان این کشور به زندانها دیکتاتوری مطلق را استقرار بخشیده، در جمع فقهای شورای نگهبان و اعضای شورای عالی قضائی و فقها به آنها درس می دهد و می گوید: چون ما می خواهیم اسلام را پیاده کنیم. پیرو هیچ قرار و قاعده ای نباشید و هر جا و هر وقت لازم شده صریحاً حرف خود را پس بگیرید و آن را عوض کنید و به آنها این چنین درس و تجربه می آموزد: « پس از انقلاب من خیال کردم وقتی انقلاب پیروز شد، افراد صالحی هستند که کارها را طبق اسلام عمل کنند، لذا بارها گفتم که روحانیون می روند کارهای خودشان را انجام می دهند. بعد دیدم خیر، اکثر آنها افراد ناصالحی بودند و دیدم حرفی که زده ام درست نبوده است، آمدم صریحاً اعلام کردم من اشتباه کرده ام. این برای آن است که ما می خواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس در این رابطه ممکن است دیروز حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری و فردا حرف دیگری را، این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید روی همان حرف باقی بمانم.» (۱۷) آیا ماکیاول که این قدر در کشور ما بد نام است، شاگرد آقای خمینی به حساب می آید؟ به نظر من هرگز!»(۲)
خاطرات حاج سیاح در کرمان که تجسمی از نظام ولایت فقیه « سلسله جلیله روحانیت شیعه»
میرزا محمدعلی محلاتی (حاج سیاح) متولد ۱۲۵۲ قمری/ ۱۲۱۵ خورشیدی – /۱۸۳۶ میلادی – درگذشت ۱۳۴۳ قمری/ ۱۳۰۴ خورشیدی /۱۹۲۵میلادی از نخستین کسانی بود که مشروطهخواهی و فرهنگ سازی مدرن برای ایران هدف مطلوبش بود. به همین سبب پس از دیدن بخش بزرگی از جهان، و سرتاسر ایران، تلاش نمود تا نخستین آدمی باشد که کوشیده است، برای همیشه نام ایران در دل و ذهنش باقی مانده، و دغدغۀ خردگرائی در میان ایرانیان دل مشغولیش باشد.
«حاح سیاح نخستین ایرانی است که دردوران مدرن، جهان آن روز را حسابی گشته بود. با بسیاری از بزرگان نیمه قرن ۱۹ مانند تزار روس، گاریبالدی، امپراطور بلژیک و رئیس جمهوری آمریکا دیدار و بحث کرده و همچنین نخستین ایرانی است که عبارت حقوق بشر را به معنای امروزی آن به کار برده است. او سفرهای طولانی مدتی به اقصی نقاط اروپا و آمریکای شمالی و همچنین کشورهای شرق از جمله هندوستان صورت داده و کشورهای زیادی را دیده بود. پس از ۱۸ سال سفر به فرنگ، وی در سال ۱۸۷۷ به ایران بازگشت و وارد صحنه انقلاب مشروطیت شد و بخاطر نوشتن نامهای انتقاد آمیز به مدت ۲۰ ماه رهسپار زندان نیز گردید.» در خاطراتش در سفر به شهرهای مختلف ایران(مهر۱۲۵۷ خورشیدی) می نویسد: در همه جای ایران مردم در فشار جهل و ظلم هستند، ابدا ملتفت نیستند که انسانند، و انسان حقوقی دارد. ملاها و امرا خواسته اند، که اینان نادان و مرکب مطیع آنان باشند، و انصافا هم خوب به مقصود خود رسیده اند. انسان این مردم را می بیند فکرمی کند چگونه حکماء اروپا حکم می کنند که وقتی اولاد انسان خرافات خلاص شده همه حقیقت جو گردیده، به حکم مساوات درتحت قانون واحد، صحیح، عقلانی زندگانی خواهند کرد» (۳)
همچین اوضاع حکومت و حکومتگران و آخوندها و طلبه های شهرکرمان را چنان شرح می دهد که تجسمی از « نظام ولایت فقیه « سلسله جلیله روحانیت شیعه» امروز است واینگونه به نوشته آورده است:
سیاحت شهر کرمان را کردم. این ایالت که در تاریخ ایران از جاهای معروف و نامی و مدتها مقر سلاطین مستقل بوده، آبادی و صنایع و ادباء و علما و بزرگان آن مشهور بودهاند. فعلاً خرابه زاری گردیده که گویا لشکر ظلم برای این ایالت خلق شده است.
الان حاکم اینجا شهاب الملک است واسمعیل خان نایب الحکومۀ اواست، برادراواحمد خان مرا در بازاردیده شناخته به شهاب الملک اطلاع داده بود. آدم فرستاد مرا به ارک برده احترام زیاد نمود و نایب الحکومه را مهماندارم گردانید. با احمد خان محشوربودم وغالباً بهمراهی اوگردش می کردم، جوان خوب ومعقولی بود. وضع کرمان را بدتراز قاین و سیستان وهرجای ایران دیدم، اگرچه تمام ایران برای کسیکه دنیا را گردش کرده خرابه ای بنظر می آید که درهرطرف دست ظلم، جان و ناموس وعقل وهوش ومال و راحت مردم را گرفته، عفونت ظلم تمام این فضا راپرکرده وتمام این خرابیها را سبب نبودن قانون دراین مملکت میدانم لکن کرمان را بدترازهمه جا دیدم با اینکه اهل کرمان ذاتاً آدمهای ملایم وخوبی هستند واگر راحتشان بگذارند حالت اذیت وتعرض بدیگران ندارند لکن دچار زندگانی ناگواری هستند. از وقتیکه لطفعلی خان زند آن جوان نامدار از خیانت خائنان مسأصل شده در کرمان تحصن کرده و اهل کرمان باو مساعدت کردند بعد از دستگیرشدن آن جوان نامدار ظلمی که براهل کرمان از آغامحمد خان قاجارشده و دنباله همان ظلمی است که تا الان کشیده شده که قلم از نوشتن و زبان از گفتن آن شرم دارد و درعوض خوبیها ومراعات کریم خان بزرگ منش با فتوت، چنان مجازات ! واقعاً انسان نمی تواند تصور کند. بعد ازدستگیری لطفعلی خان تمام اموال اهل کرمان بغارت رفته، خانه ها ویران گردیده، مردان به قتل رسیده. بسیاری ازاطفال زیرپا واز بیکسی درخرابه ها تلف گردیده اند. به این ها اکتففا نشده تمام لشگرییان مشغول دریدن پرده ناموس زنان و دختران گردیده ، چه ها کرده اند بشرح نمی آید. جمعی دختران وعروسان با عفت و نجبیب برای حفظ ناموس خود فرار کرده به قلعۀ دختر که در نزدیک شهر است پناه برده بوده اند، لشگریان بی شرم میریزند که درآنجا آنها را بدست آرند، دختران با شرف تماما خود را به چاهی که درآنجا بوده میرزند. لشگریان ناپاک رسیده کار را به این شکل دیده لب چاه را روی آن بیچارگان خراب می کند والان چاه دختران و قلعۀ دختران یادگار آن تاریخ است.
اجمالا کارمعاش، چنان براهل کرمان تنگ است که اهل سیستان و قاین ازایشان بیشتردررفاه بودند بطوریکه ازکرمان به آنجاها پناه می برند با آن سخت حالی که آن بیچارگان داشتند و سابقاً اشاره کردم. اهل کرمان از شدت اضطرار اولاد خود را بشال بافی و فرشبافی میفرستند که اگر کامل و استاد شدند ده شاهی اجرت والا سه یا چهارشاهی میگیرند و اگر خطایی درکاریا جزئی سستی از آن بچههای کوچک دیده شود با سوزن به دست ایشان زده سوراخ میکنند… تمام خیاطی و لباس دوزی با زنان است به قیمت خیلی نازل. از صد خانه یکی قدرت ندارد شب چراغ روشن کند، بسیاری چند روز نان نیافته با شلغم و چغندر اگر پیدا شود، میگذرانند. انسان به میدان میرود می بیند مردم بیچاره هر یک پاره نمدی پوشیده که بتنش فرو رفته ، پشتهای از هیزم در پشت ازصحرا آورده بجزئی وجه می فروشند و برای این پشته که از ده شاهی بالاتر نمی فروشند دو روز کارکرده، با وجه آن باید امرار معاش کنند و مالیات دیوان را بدهند. لابدم کار بدتر ازهمه هم که فعلاً از کارهای معمولی آنجا است. بنویسم.
از شدت پریشانی، دختران که به نه سالگی رسیده یا نرسیده، به مقاطعه میدهند، یا باسم صیغه و متعه، یا فروش، هرچه که بگوئی سزاست. در مدرسۀ مذهبی نمدمالان کرمان و سایر مدارس مذهبی، طلاب کارشان صیغه دادن زن و دخترست. که به خود زنها یا کسان ایشان وجهی داده، زنها را برای اینکار اجاره می کنند. به مردم صیغه یا مقاطعه می دهند، وجه اجاره را داده و باقی دخل ایشان است. این وضع کرمان و آن عمل طلاب شریعت درمدرسه! به سایر مدارس. مجال نکردم بروم لکن بمدرسۀ نمد مالان رفتم. این مدرسه زیاد وسیع نبود حجراتی که دارد درایوان هرحجره ازطلاب جوان یا پیر نشسته و بهرکس که وارد می شود، به او قلیان میدادند، واظهار انس کرده بعد می پرسیدند: ازاوسئوال می کنند که زن می خواهی یا دختر جوان، قیمت را طی کرده، آخوند خود صیغه می خواند. بعد یا آن شخص به منزل زن می رود، یا زن را به منزل خود می برد. گاهی شبها هم طلاب برای طلاب یا آشنایان ایشان هم می آورند و ازاین وجوه مالیات دیوان و خدمتانۀ، مامورین داده می شود. این زن بیوه به مدارس مذهبی آمده و شبانه متعه طلاب شده و پول می گرفتن، احتصاص به کرمان ندارد. در تمام شهرهای ایران طلاب عزب در مدارس غالبا زن می آورند ومتعه می کنند، یکشبه یا چند ساعته وحتی در نجف و کربلا هم متداول است. لکن به دیگران دادن واجرت گرفتن منحصربه کرمان است. غالباً توپچیها درآنجا پول دارهستند، زیرا اغلب کار ایشان قماراست و قمار خانه دارند، مردم مضطر شده خصوصاً برای مالیات دیوان ازدهات و شهر، زن و دختربه آنها گرو داده پول قرض می کنند.
درحمام بودم یک نفر مرا شناخته بعد ازتعارفات پرسید: «کرمان را چگونه میبینید؟» گفتم: «آدمهایش خوب وبیشرارتند لکن خیلی خیلی پریشان هستند.» گفت: «با این قابلیت اراضی کرمان که علف صحرای آن زیره است بسیاری از مردم چنان پریشان هستند که نمیتوانند مهمانی به خانه برند و اینکه میبینید زن و دختر میفروشند ازناچاری است. برویدبه مدرسۀ نمدمالان ببینیدچه محشراست؟ ازتوپچیها بپرسید چگونه قرض به مردم میدهند؟ کرمان باید بیست هزارخروارغله، مالیات به دیوان بدهد. هرکس حاکم میشود موافق ترتیب مقرر که درعوض اینکه حکام و اجزایش ازدولت باید مواجب گرفته در محل حکومت بهحفظ امنیت و احقاق حق اقدام کنند. بهحسب زیادی دخل و اهمیت ولایت هرکس طالب حکومت است، در تهران که حکومتها حراج است هرکس که به شاه و وزیر و عمله خلوت و واسطه کار و حرم شاه پول بدهد حکومت به او داده میشود، اخلاق و احوال و سن و سال ابدا فرق ندارد. بسا بچه ۱۰ ساله، ۱۵ ساله، ۲۰ ساله از شاهزادگان، حاکم یک ایالتی مثل کرمان و خراسان میشود و جمعیتی بزرگ از گرگان گرسنه بهاسم اتباع حکومت با خود به آن ایالت و ولایت میبرد که باید بعد از ادای صد هزار تومان که بهدیوان داده و رشوهها و پیشکشها، همان اندازه برای بعد از خرجها بماند و اطرافیان گرسنه او هم هر یک ذخیره چندین ساله بیاورند.
یک شعبه دخل حکام ازغله و ارزاق خلایق است، این غله دیوان راخیلی ارزان ازدولت تسعیرمیکنند. مثلاً خرواری یک تومان یا دو تومان بدیوان پول میدهند لکن خود در ولایت ازمردم غله میگیرند بسیاراست که تمام محصول یک زارع کفایت نمیکند باید بفروش زن ودختر و غیرها گندم خریده بدهد بعلاوه بعضی حکام باجبارازمالکان هم هرجا انباری است بقیمتی خریده تمام ارزاق مردم منحصرمیشود بحاکم، بعد بهرقیمت که میخواهد میفروشد، مثلاً دو تومان خریده، بیست تومان میفروشد. ایکاش همین باشد از نانوا رشوه میگیرند، مرخص میکنند که گران بفروشند وخاک داخل کنند و ناپخته بفروشند. مردم بیچاره اسماً خرواری بیست تومان نان میخورند لکن قطعاً در وزن ده دو وده سه کم میکنند و بقدر آن خاک و هر زهرمار داخل میکنند. در کرمان یک نفرملقب به زعیم باشی حکومت خرواری بیست تومان خریده اسماً بیست تومان نان میفروشد لکن چه نان که اگر یکساعت بگذرد مثل سنگ میشود و سیاه و سرا پا سنگ و خاک و اگرگرماگرم بخورند ناپخته و در هرمن ده دوکم میفروشند. بدبختی دراین است بعد ازاین بلاها چنان کم میپزند که زن ومرد وبیچارگان با پولی که به هزارجان کندن بدست آورده بسا سه وچهارساعت دربرابر دکان نانوا ایستاده تا یک نان بقیمت جان بخرند و مردم رویهم ریخته دربرابر دکان نانوا این قدر جمعیت است که راه سد شده وفریادها بآسمان بلند است .شاید کسی خیال کند که غله کم است خیر! خیر! از اول سال چنین است. فرضاً اگر غله ولایت کفایت نکند درآخر سال یک ماه ودوماه باید کم آید با اینکه اصلاً کم نمیآید و ازجای دیگر نمیآورند و بسا هست انبارها بسال دیگر می ماند.
دخل حکاک فقط از غله نیست، انسان نمی تواند شرح دهد که از قصابها حکام و اتباع حکام چه دخل می برندوقصابها چه بلا بسرمردم می آورند. غالًباً ذغال، هیزم و میوه جات و گچ وسایر لوازم ازاین قبیل مایه دخل این حکام است بلکه بالاترفکر بکنید آب مردم را که باید بخورند واستعمال کنند یک چشمه دخل حاکم است که بیک یا چند نفر می فروشند مثلاً به چند صد تومان وایشان بعنوان میرابی ازهرخانه بقدرزوروقوت مبالغی گرفته آب می دهند و ناداران لابد ازآب هم محرومند.
محمد اسمعیل وکیل الملک چون درآنجا ملک پیدا کرده تعدیات اوغالباً راجع به املاک بوده وباز رفتاری با مردم داشته و آبادی کرده، ازآبادیهای خوب او درنزدیک شهر، باغی است که باغ زریسف گویند، به تماشای آن رفتم باغ خوبی بود. باغهای دیگری هم دولتی هست آن ها را هم شمارش کردم. اجمالاً کرمان واطراف آن ازجاهای قابل انتفاع ایران است اهالی کارکن واهل سلیقه وهوش کارواختراع دارند. شال کرمان وقالی کرمان وعبای کرمان ازمتاعهای ممتازعالم است. زیره است خیلی معطر و پاکیزه است، آنچه که هست این است که دولت آنجا را بهرکسی که می خواهد دخل زیادی ببرد و غارت زیادی بنماید سالیانه درمقابل مبلغی می فروشد، دیگر آن حکام ومقتدران هربلائی که بسرمردم بیاورند مسئول نیستند ومردم بیچاره ابداً حال وقدرت تشکی وامید ندارند.
حاجی میرزا قاسم خان دیوان بیگی بود، پس او یحیی خان کلانترشهر بود و روزی حاکم را با اعیان شهربه مهمانی باشکوهی دعوت کرده ازمن هم وعده خواسته بود رفتم. شهاب الملک حاکم که از ایل شاهسون است انصافاً ازوقت ورودم تا آخر زیاد محبت و احترام کرد. من در« مجلس گفتم:«عزم دارم ازاینجا به شیرازرفته ازآنجا عازم طهران شوم» همه تحسین کردند. میرزا قاسم خان اسب و شترم را فرستاده بود یزد/ شهاب الملک سئوال کرده بود که: « فلانی مرکوب چه دارد؟» گفته بودند: « فعلاً پیاده است، مرکوب ندارد» امر کرده بود الاغ رهواری برای من خریداری کنند. فردا الاغ سفید قشنگی با تمام لوازم آوردند و تهیه سفرم را دیدند، چند نفر سوار برای همراهی من معین کردند. فردای آن روزنایب الحکومه با سوارها درمنزلم حاضر شدند که مرا راه بیندازند. من مهیا شده رفتم از شهاب الملک و داع کرده برگشتم. سوار الاغ شدم. نایب الحکومه تا دم دروازه مشایعت کرد و بسوارها گفت: « باید درکمال خوبی اطاعت از فلانی نمائید، هرجا بخواهد حرکت کند یا اقامت نماید تابع میل او باشید وازهرمنزلی بمنزل دیگر رسانیده باید سند رضایت بیاورید» مکتوبی هم بیکی داد که به نایب الحکومه های منازل بین راه نوشته بودند. (۴)
بدیگر سخن، استاد دکترغلامحسین صدیقی درکتاب«جنبش های دینی ایرانی در قرنهای دوم وسوم هجری» دربارۀ «پیشوایان مذهب دردولت ساسانی» می نویسد:« پیشوایان مذهب زردشت در دولت ساسانی صاحب قدرت شدند و احیاناً با اشراف بر ضد پادشاه، تبانی// می کردند. درجامعه و بویژه در میان عوام نفوذ و تأثیرشان بسیار بود بطوری که در زندگانی هر یک از ایشان دخالت می نمودند، همه چیز می بایستی به تصویب و تصدیق روحانیان باشد « نفوذ روحانیان تنها به قدرت ایشان دررسمی شناختن زایشها و زناشوئیها و جز اینها و اقدام به تطهیرات و قربانیها نبود، بلکه دارائی، املاک زمینی ومنابع ثروت هنگفت که ازجریمه های دینی وعشر و بخششها حاصل میشد، دراین امر دخیل بود، بعلاوه ایشان چنان استقلال وسیعی داشتند که دولتی دردولت تشکیل می دادند.
مؤبدان به کردار و رفتار مردم نظرداشتند و ادارۀ اخلاقی و معنوی ملت، خاصه تا نیمۀ اول قرن ششم میلادی، دردست ایشان بود. یکی از نتایج این اختیار واسع تولید استبداد در میان مؤبدان بود و دیگر غلبۀ ظواهر و رسوم دینی و سست شدن عاطفۀ مذهب و شیوع تزویرو تقدّس دروغین.
ظهور فرقه های مخالف سنّت، برشدت این استبداد افزود. روحانیان زرتشتی چنین می پنداشتند که وظیفۀ حکومت یاری کردن با ایشان در دفع پیروان این فرقه هاست، و حکومت نیز بی آنکه همه وقت به عواقب وخیم این سخت گیریهای دینی توجه داشته باشد، برطبق این طرز فکرعمل می کرد. به این ترتیب، مذهب زرتشتی با سختگیری و تعصب و ناموافقی با دین دیگر، پر ازعقاید مطلق و آداب سخت و مناهی آزار دهنده شد.» (۵)
بیاد می آورم، «وقتی برزویهی طبیب در مقدمهی ترجمه کلیله و دمنه - که به رغم تردید بیرونی تمام نشانههای احوال عصر خویش را منعکس میکند – با تأثر خاطر نشان مینماید که در ایام او «خیرات بر اطلاق روی به تراجع نهاده است- و کارهای زمانه روی به ادبار دارد- و عالم غدار و زاهد مکار بدین معانی شادمان و به حصول این ابواب تازهروی و خندان» گشتهاند تصویر جامعهای را طرح میکند که آنچه باید آن را به سوی خیر و صلاح سوی دهد وی را در فساد و دروغ و کذب و خطا غرق میکند.»از اینرو در کلیله و دمنه آمده است: (۶)
«خاصه در این روزگار تیره که خیرات براطلاق روی بتراجع آورده است و همت مردمان از تقدیم حسنات قاصر گشته با آنچه ملک عادل انوشروان کسری بن قباد را سعادت ذات و یمن نقیبت و رجاحت عقل و ثبات رای و علو همت و کمال مقدرت و صدق لهجت و شمول عدل و رافت و افاضت جود و سخاوت و اشاعت حلم و رحمت و محبت علم و علما و اختیار حکمت و اصطناع حکما و مالیدن جباران و تربطت خدمتگزاران و قمع ظالمان و تقویت مظلومان حاصل است میبینییم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد، و چنانستی که خیرات مردمان را وداع کردستی، و افعال ستوده و اخلاق پسندیده مردوس گشته. و راه راست بسته، و طریق ضلالت گشاده، و عدل ناپیدا و جور ظاهر، و علم متروک و جهل مطلوب، و لوم و دناءت مستولی و کرم و مروت منزوی، و دوستیها ضعیف و عداوتها قوی، و نیک مردان رنجور و مستذل و شریران فارغ و محترم، و مکر و خدیعت بیدار و مظفر، و متابعت هوا سنت متبوع و ضایع گردانیدن احکام خرد طریق مشروع، و مظلوم محق ذلیل و ظالم مبطل عزیز، و حرص غالب و قناعت مغلوب، وعالم غدار بدین معانی شادمان و بحصول این ابواب تازه و خندان.» (۷)
در عصر ساسانیان
«قلع و قمع مزدکیان و مانویان که به کمک دولت برای موبدان حاصل آمد و تضمین و فشاری که در موارد ضعف دولت از جانب موبدان به ادیان غیر ایرانی رایج در کشور اعمال شد و در بعضی موارد هم حتی با وجود ارتباط این تضییقات با منافع موبدان پای منافع دولت هم در میان بود، موجب افزایش قدرت و نفوذ موبدان گشت و تدریجاً معادلهی قدرت در زمینهی اتحاد دین و دولت بر هم خورد چنان که هر چه قدرت روحانیت زرتشتی افزوده میشد از میزان تسلط دولت بر امور مربوط به حکومت میکاست.»(۸)
«هرمزد در سال ۲۷۳ در ۴۲ سالگی درگذشت و برادرش بهرام اول جانشین او شد. کرتیر (کعبه زردشت، س ۶) درمورد قدرت خود در زمان این پادشاه همان جملات قبلی را عیناً می آورد و لقب خود را نیز همان «موبد اورمزد» ذکر می کند. به نظر می رسد که قدرت واقعی کرتیر از این زمان آغاز می شود و در دوران بهرام دوم به اوج خود می رسد. وی که سالیان درازی کینه مانی و مانویان را در دل داشت، دراین زمان توانست، نخست تضییقاتی برای این پیامبر و پیروان او فراهم آورد و سپس مانی را به قتل برساند. در زمان بهرام اول مانی از بابل زادگاه خویش خارج شد و بر سواحل دجله به سفر پرداخت و به نواحی گوناگونی که پیروان او به سر می بردند، سرزد. سرانجام درخوزستان به شهر هرمزد اردشیر که همان سوق الاهواز جغرافیانویسان دوران اسلامی و اهواز کنونی است، رسید و برآن بود که به سرزمین کوشان (درافغانستان کنونی) برود. مدتی در اهواز در صومعه ای پنهان ماند.۲۳ سرانجام او را از ادامه سفر بازداشتند و به ناچار از اهواز به میشان، سرزمینی در دهانه دجله رفت و از راه دجله به تیسفون وارد شد. از آنجا به بیل آباد (جندی شاپور) به دربار بهرام اول احضار شد. دراین شهر محاکمه ای برای او درحضور شاه تشکیل دادند که درآن کرتیر نقش عمده را بر عهده داشت.۲۴ این مطلب از متن مواعظ مانوی به قبطی نیز تأیید می شود که درآن نام این موبد به صورت کردل آمده است. بخش هایی از جریان ملاقات مانی با بهرام اول که به منزله محاکمه وی بود، درمتنی به فارسی میانه۲۵ و در «مواعظ مانوی» به قبطی باقی مانده است. مانی سر انجام محکوم می شود و به زندان می افتد و درآنجا درمی گذرد. با این کار کرتیر بزرگ ترین دشمن خود را برای همیشه از میان برداشت. تعقیب و شکنجه و آزار مانویان از اقدامات بعدی او بود که تا پایان دوران بهرام دوم جانشین بهرام اول ادامه یافت.
بهرام دوم درسال ۲۷۶ به سلطنت رسید. کرتیردرکتیبه های خود(کعبه زردشت، س ۷ به بعد) به او که در هنگام سلطنت نوجوان بود علاقه خاصی نشان می دهد، وی را خصوصاً باصفات «رادو راست ومهربان ونیکوکردارو نیکوکار» می ستاید، و قدرت خود را با جملاتی همانند آنچه در مورد شاهان قبلی آورده، شرح می دهد. علاوه برآن مقامات جدید خود را ذکر می کند:«موبد و داورهمه کشور»، «آیین بد» (رئیس تشریفات دینی) و« صاحب اختیار» آتش « ناهید اردشیر» و «ناهید بانو» در استخر. ارادت بهرام به کرتیر و نفوذ او بر شاه جوان بسیار است به طوریکه شاه لقب «منجی روان بهرام» را برعنوان قبلی او «موبد اورمزد» می افزاید (کعبه زردشت، س ۹). امتیاز منحصر دیگری که بدو اعطا می کند این است که به وی اجازه می دهد کتیبه خود را زیر کتیبه شاپور بردیوار کعبه زردشت که از بناهای سلطنتی بوده و در سه محل دیگر که به نقش های برجسته شاهان اختصاص داشته، نقش کند و در این سه محل نقش برجسته کرتیر نیزکه ازعلامت قیچی بر روی کلاهش قابل تشخیص است، دیده می شود.۲۶ مقام او در روحانیت هم طراز مقام بهرام دوم در سلطنت است.
سرکوبی همه مذاهب جز دین زردشتی مقبول همگان (ارتدکس) مهم ترین اقدام اوست که از آن با افتخار سخن می گوید:«وکیش اهریمن و دیوان از قلمرو سلطنتی بیرون شد و آواره گشت، و یهودیان و شمنان برهمنان و نصاری و مسیحیان و مکتکان (؟)۲۷ و زندیقان (مانویان) درکشور سرکوب شدند، و بت ها شکسته و لانه های دیوان ویران شد، و جایگاه و نشستگاه های ایزدان بنا گردید.» (کعبه زردشت، س ۹ و۱۰). سختگیری های اومنحصربه دین ها وآیین های بیگانه نبود، او حتی تحمل مغان زردشتی را نیز نداشت که افکارشان با اندیشه های دینی او متفاوت بود: «دین مزدیسنی و مغان خوب را درکشورعزیزومحترم کردم و بدعت گذاران و مردان فاسدی (؟) را که میان جماعت مغان به دین مزدیسنی و اعمال ایزدان مطابق با مقررات دینی رفتار نمی کردند، عقوبت و تنبیه کردم تا آنان را اصلاح کردم.» (کعبه زردشت، س۱۳و ۱۴). به خوبی می بینیم که دیگر اثری از سیاست تسامح دوران شاپور برجای نمانده است و کرتیر دین و سیاست را چنان سخت و خشن به هم پیوسته است که تا پایان دوران ساسانی درآن خللی راه نمی یابد. این سیاست سختگیری کم و بیش درهمه این دوره ادامه می یابد تا آنجا که موجبات سقوط این حکومت را فراهم می آورد.
کرتیرهمزمان ودرکنار اقدامات سخت گیرانه خود،دربنا کردن آتشکده ها، تأسیس آتش ها، اختصاص درآمد موقوفات به آنها و تخصیص مستمری برای روحانیان و اجرای مراسم دینی در فصول مختلف وبه مناسبت های گوناگون، چنانکه از کتیبه های او بر می آید، پیوسته کوشا بوده است. به گفته او در یک سال ۶۷۹۸ جشن فصلی (رَدُپَسّاگ) را اجرا کرده است.
یکی از اقدامات کرتیر برای حقانیت بخشیدن به اقدامات خود، معراج اوست که شرح آن را در دو کتیبه سرمشهد و نقش رستم آورده ودرکتیبه نقش رجب به آن اشاره کرده است و نقش برجسته ای از آن در سر مشهد وجود دارد.۲۸ شرح معراج متعلق به نوع ادبیاتی است که موضوع آن کشف و شهود و پیشگویی است و نمونه معروف آن درادبیات پیش از اسلام ایران ارداویرافتامه است. امّا نگارش معراج نامه کرتیر از نظرزمانی متقدم بر ارداویرافنامه است که تألیف آن از اواخر دوره ساسانی و تدوین نهایی آن از قرن سوم هجری (نهم میلادی) است، گرچه هسته موضوع کتاب به دوران اوستایی باز می گردد.
درآغاز این بخش از کتیبه۲۹ به روایت اول شخص آمده است که چون کرتیر از آغازکارنسبت به ایزدان و خداوندگاران مطیع و نیکخواه بوده است، خداوندگاران و ایزدان او را محترم و شریف داشته اند و او در زندگانی به مقام برجسته در کشور رسیده است. آنگاه از ایزدان خواسته است که همان گونه که در زندگانی چنین مقامی را بدو ارزانی داشته اند، در صورت امکان جهان دیگر را نیز بدو بنمایاند که بداند کارهای نیک این جهان و نیکوکاری و بدکاری درجهان دیگر چگونه است تا در امورمربوط به جهان دیگر با اعتمادتر و بهتر ازدیگران شود. همچنین از ایزدان درخواست می کند راه شناختن بهشت و دوزخ را بدو بنمایانند و بدونموده شود که پس ازمرگ آیا رستگاراست و “دین” وی را به بهشت می برد با اینکه گناهکار است و “دین” او را به دوزخ رهنمون می شود. . . »(۹)
مبنای سیاست شاپور
بدیهی است که شاپور در کارهای کرتیر با نظر تأیید مینگریست، اما بعید است که وی در زمان شاپور ارتقا مقام پیدا کرده باشد، زیرا سیاست شاپور مبنی بر تسامح با سایر ادیان و ایجاد پشتیبان از مسیحیان و پیروان یهود در برابر امپراتوری روم بود، هر چند در این مورد موفقیت زیادی کسب نکرد، اما همین سیاست تسامح و فرمان وی مبنی بر آسوده گذاشتن پیروان ادیان، خود دلیلی گویا بر عدم دخالت دادن همه جانبه کرتیر در امور سیاسی و یا ارتقای مقاوم وی میباشد. در هر صورت، به نظر میرسد که شاپور کرتیر را همواره در مرتبه ساده ایهرپت، که دارندگان دانش دینی و مسئول آتش بودند، نگهداشت. تنها در روزگار شهریاری جانشینان شاپور بود که کرتیر ترفیع مقام پیدا کرد و همین امر موجب بالا رفتن سلسله مراتب مزدایی گردید. نخستین گام در این زمینه را هرمزد اردشیر (هرمزد یکم، ۲۷۲ م.) برداشت. وی با وجود اینکه مانی را نزد خود بار داد و حمایتی را که شاپور از وی کرده بود از سر گرفت، اما کردتیر را هم به سمت »مگویت اوهرمزد« برگزید. البته فاصله بین این دو عنوان بسیار زیادو درخور توجه است؛ ایهرپت، هیچگونه قدرتی نسبت به زیر دستان خود ندارد، حال آنکه مگویت به معنی «سرکرده مغان» آشکارا ریاست یک فردبر دیگر موبدان را تداعی میکند.
مانویان تحت تعقیب و شکنجه
کرتیر در عهد ورهران «وهرام» یا بهرام یکم نفوذ فراوانی به دست آورد و در دوره همین پادشاه است که مانی را به وی تسلیم و معتقدان آیین مانوی تحت تعقیب و آزار و شکنجه قرار میگیرند. پس از بهرام یکم، نرسه «نرسی»جای او را میگیرد وکردتیرهمچنان صاحب نفوذترین موبد عهد ساسانی به کار خود و دخالتش در سیاست ادامه میدهد. اندک اندک، سختگیری و خشونتهای مذهبی بیشتر و بیشتر میشود تا جایی که معتقدان تمامی ادیان تحت پیگرد واقع میشوند؛ کردتیر که بدینوسله آخرین پله پیشرفت را طی میکند، خود در کتیبههایش (کعبه زرتشت، ۸ و ۹) می گوید که به تعقیب و آزار «یهودیان، بوداییان، برهمنان،نستوریان (یهودی– مسیحیان)، (مسیحیان، ماکتکان) مانداییان، مانویان و زندیکان (مرتدان مزدایی) پرداخت»، هر چند اقدام کردیر ظاهراً در تعقیب و آزار یهویان چندان مؤثر نبوده است، اما در باره آزار پیروان دیگر ادیان، به طور سیستماتیک و منظم این سیاست پیگیری شدوعاقبت طومار دولت ساسانی رادرهم پیچید، ودین ودولتش راباهم به دست فنا سپرد.(۱۰)
از روایت های گوناگون چنین برمی آید که شاپور نسبت به ادیان و مذاهب و افکار خارجی تسامح داشته است. مانی در زمان شاپور ظهورکرد و به حضور شاپور رسید و اجازه یافت دین خود را تبلیغ کند. به روایت ابن الندیم۱۹ پیروز یکی از برادران شاپور واسطه ملاقات مانی و شاه بود و برادر دیگر او مهرشاه، فرمانروای میشان به مانویت گروید۲۰ و مانی کتاب شاپورگان خویش را به فارسی میانه برای شاپورنوشت. درکتاب«مواعظ مانوی»۲۱ به زبان قبطی از زبان مانی خطاب به بهرام اول آمده است که: «شاپورشاه خود مرا تیمارمی داشت، و نامه هایی به سرزمین ها خطاب به بزرگان نوشت تا مرا پشتیبانی کنند.»انتشارمانویت در قلمرو ساسانی دردوران ساسانی که اثر دیرپایی داشت، مدیون همین روحیه تسامح بود که بی تردید پسند خاطر کرتیر نبود. از سوی دیگر در دینکرد (کتاب چهارم، ص ۴۱۲) می خوانیم که «شاپور فرمود کتاب های مربوط به پزشکی، ستاره شناسی، حرکت، زمان و مکان وجوهر وعرض و کون و فساد وتغییروتحول، منطق ودیگرصنایع ومهارت ها را که ازدین (کتاب دینی، اوستا) منشعب بود، ودر هندوستان و روم و سرزمین های دیگر پراکنده بود، باز گردآوردند وبا اوستا تلفیق کردند.» مؤلفان دوران اسلامی نیزدستورترجمه کتاب های یونانی و هندی را به زمان اردشیر و شاپور نسبت داده اند.۲۲ بنابراین، شواهد و مدارک دال برآن استکه کرتیر درزمان شاپورهمچنان روحانیی در مرتبه هیربدی بوده و آنچه در باره قدرت خویش دراین دوران اظهار داشته، گزافه گویی است.
شاپور در سال ۲۷۳ (یا به نظر بعضی ۲۷۰) درگذشت وپسرش هرمزد جانشین او شد و از این زمان بود که راه برای اجرای نقشه هایی که کرتیر طی سالیان دراز درسر می پرورد، هموار شد. کرتیر (کعبه زردشت، س ۴) می آورد که این شاه او را کلاه و کمر که نشانه های اشرافیت بوده، بخشیده و او را به لقب «موبد اورمزد» (اهوره مزدا) مفتخر کرده است. درباره قدرت خود در زمان این شاه عیناً همان جملات پیشین را ذکر می کند. در دوران یکساله سلطنت هرمزد هنوز تسامح دینی دوران شاپور حکمفرما بود، زیرا درمتن مانوی به زبان قبطی که قبلاً از آن یاد کردیم، می خوانیم که «و شاه هرمزد همچنین کرد (یعنی مانند پدرش رفتار کرد)، زیرا پس از شاپور شاه من نزد او . . . بودم.»(۱۱)
جلال الدین آشتیانی این نمایش را سرآغازیک دوران اختناق و تحت فشارگذاشتن با وران به آیین های دیگرمی داند ودراین باره چنین می نویسد:
« شاهپوردوم… درصدد برآمد اختلافات مذهبی را که آن زمان شدت داشت، ازمیان بردارد. محلس بزرگی از پیروایان دین تشکیل داد ودراین مجلس یکی از حاضران موسوم به آذربد مهراسپند پیشقدم شد ودرخواست نمود برای اثبات حقانیت دین زرتشت در آزمایش قضایی شرکت کند. این آزمایش انجام شد و فلز گداخته برروی سینۀ او ریختند واو آسیب ندید و پیروزشد!. به همین جهت شاهنشاه اعلام کرد، اکنون صحت ودرستی دین زرتشت را دراین دنیا به چشم دیدیم! و دیگر برای ادیان باطل و پیروان مذاهب دیگر مجال باقی نخواهد ماند. از آن زمان… پیروان ادیان دیگر به نام منافق ومفسد و مرتد به اعدام محکوم شدند ودراین جا شاهپور با همان خیمه شب بازی و لوطی گری که جدش ، ارداویراف به معراج فرستاد تا حقانیت دین درباری را ثابت کند، آذرباد مهراسپند، موبد موبدان خود را وسیله این چشم بندی قرارداد وبه استناد این حقه بازی وجعل این حادثه مخالفین روحانیت ودربار را به چوبه دارسپرد.»( زرتشت، مزدیسنا و حکومت،ص ۴۲۱ ) (۱۲)
عبدالحسین زرین کوب « دلایل سقوط حکومت ساسانیان» اینگونه بررسی می کند:
تاریخ ایران بعد از اسلام، ازفتح مداین بدست اعراب آغاز می شود که دردنباله ی آن دولت عظیم کهنسال ساسانی انقراض یافت و سراسر ایران به دست اعراب افتاد. این حادثه ی عظیم که سر فصل تاریخ جدید ایران و پایان عهد باستان آن به شمار می رود داستانی شگفت و حیرت انگیز می نماید و هرکس به تاریخ ایران می نگرد می خواهد سر این نکته را کشف کند و معلوم بدارد که دولت عظیم ساسانی به چه سبب با سرعتی چنان شگفت انگیز سقوط کرد و قوم گمنام عرب چگونه در عرصه ی تاریخ جهان ناگهان چنان عظمت و قدرتی شگرف بدست آورد. تحقیق این نکته مستلزم غور در تاریخ اواخر ساسانیان ومطالعه ی وقایع و احوالی است که منجر به ضعف و انحطاط قطعی آن دولت گشت. لیکن برای درک این معنی نیز که اعراب چگونه به چنین فتحی که هرگز آن را درخواب هم نمی دیدند نایل آمدند باید آن قوم را شناخت و دگرگونیهای را که در آن روزگاران ظهور اسلام در سرنوشت آن قوم پدید آورده بود مطالعه کرد. فهم درست موجبات سقوط دولت ساسانی بدون تامل درین مقدمات میسر نیست.
دلایل سقوط ساسانیان: ضعف و فساد اداری
سقوط ساسانیان البته از ضربت عرب بود لیکن در واقع از نیروی عرب نبود. چیزی که مخصوصا آن را از پا درآورد غلبه ی ضعف و فساد بود. می توان گفت که مقارن هجوم عرب، ایران خود از پای درآمده بود و شقاق و نفاق بین طبقات و اختلافات و رقابتهای میان نجبا بعلاوه ی تفرقه و تشتت در امر دیانت آن را به کنار ورطه ی نیستی کشانیده بود و در چنان حالی، بی آنکه معجزه یی لازم باشد، هر حادثه یی ممکن بود آن را از پای درآورد. دولت عظیم کهنسال ساسانی در آن روزگاران فترت و نکبت چون سلیمان مرده یی بود که تکیه بر عصای برپا مانده اما موریانه خورده ی خویش داشت. و هر تندبادی که از کران صحرایی بر می خاست می توانست آن پیکر فتوت بی رمق را خاک خورد کند و به مغاک هلاک بسپارد و پیداست که قومی گرسنه و تازه نفس اما حادثه جوی و بی باک، که خود را مظهر مشیت خداوند و واسطه ی نشر پیام و اراده ی او می دانست، بخوبی می توانست این نقش ظاهر و هیکل آراسته را به یک ضربت از پای درافکند و آن را در زیر تفرقه و تشتت و فسادی که آن را از درون می خورد مدفون نماید و با این احوال دیگر چه جای آنست که مورخ سقوط چنین دولتی را به بازی تقدیر یا معجزه یی خدایی منسوب بدارد؟ آنکه گفته اند کنگره های قصر کسری، یکچند پیش از این حادثه فروریخت، نشانه ی آن است که در آن روزگاران از ضعف و پریشانی که در بنای آن دولت راه یافته بود و از دیوار خراب آن جز سایه یی ضعیف و ناپایدار که دیگر امان و سکون نیز در پناه آن وجود نداشت باقی نمانده بود.
ضعف و فساد در همه ی ارکان روی داشت و دولت برومند کهن اینک روی به نکبت و زوال آورده بود. اهل بیوتات از میراث رقابتهای درباری کهن عداوتها و خصومتهای کهنه داشتند. حوادث خونین عهد مزدک و قباد و بلهوسیهای خسرو پرویز بین آنها رشگها و دشمنیها پدید آورده بود. حشمت حکام را قدری نمانده بود. حرص و تجمل چنگ انداخته بود و تمام مبانی حکومت را سست و ضعیف کرده بود. اردای ویرافنامه تصویری بود از جامعه ی گناه آلود آکنده از جور و فساد اواخر ساسانیان. تصویری که بر دیوار جهنم نقش یافته بود تا آنچه را در آن جهنم فساد و گناه روی می دهد بی کیفر وبی عقوبت نگذاشته باشد. تصویری دیگر شکایت تلخ و دردناک برزویه ی طبیب است در مقدمه ی کلیله و دمنه که بی شک قسمتی از احوال روحانی و اخلاق اواخر عهد ساسانیان را روشن می کند.
می گوید: « درین روزگار تیره که خیرات بر اطلاق روی به تراجع آورده است و همت مردان از تقدیم حسنات قاصر گشته….. کارهای زمانه میل به ادبار دارد و چنانستی که خیرات مردمان را وداع کردستی و افعال ستوده و اقوال پسندیده مدروس گشته و راه راست بسته و طریق ظلالت گشاده و عدل ناپیدا و جور ظاهر و علم متروک و جهل مطلوب و لوم و دنائت مستولی و کرم و مروت (سایت تخصصی تاریخ اسلام) منزوی و دوستیها ضعیف و عداوتها قوی و نیکمردان رنجور و مستذل و شریران فارغ و محترم و مکر و خدیعت بیدار و وفا و حریت در خواب، دروغ موثر ومثمر و راستی مهجور و مردود و حق منهزم و باطل مظفر و متابعت هوی سنت متبوع و ضایع گردانیدن احکام خرد طریق مشروع و مظلوم محق ذلیل و ظالم مبطل عزیز و حرص غالب و قناعت مغلوب و عالم غدار بدین معانی شادمان و به حصول این ابواب تاره و خندان……» این سخنان اگر بعد از عهد انوشروان هم نوشته شده باشد باز تصویر احوال روحانی این عصر ضعف و انحطاط بشمارست. عصری که در آن روحانیت هیچ پیامی برای تسلیت و امید نداشت. درین ایام سراسر مراسم دینی جز محدودیتها و تشریفات نبود.
دلایل سقوط حکومت ساسانیان: فساد روحانیون زرتشتی
از آغاز تشکیل دولت ساسانی هر روز آتشگاه و موبد غنی تر و حریص تر می شدند. اهتمام کسانی مانند شاپور سوم و یزدجرد اول و قباد برای جلوگیری ازین توسعه طلبی آتشگاه پیشرفتی نیافت. مغان که از خاندانهای توانگر بودند بجز حکومت دینی حکومت دنیوی را نیز با ضیاع و عقار فراوان در دست داشتند. این قدرت و ثروت البته آنها را به فساد می کشانید و چنان می شد که از روحانیت بویی نیز نزد آنها نمی ماند. از این رو بود که پیش از عهد اسلام آیین عیسی رفته رفته رواجی تمام می یافت و دین زرتشت را در بین طبقات دردمند و حتی در بین اشراف تربیت یافته پس می زد و حتی گفته اند اگر اسلام در آن روزگاران به ایران راه نمی یافت شاید کلیسا خود آتشکده ها را ویران می کرد. درین حادثه ی عظیم سقوط ساسانیان در واقع وضع اخلاقی و دینی چنان بود که جز آن سقوط و جز آن شکست را کسی انتظار نمی داشت. در آن گیر و دار عجیب که بعد از دوران شیرویه در ایران پدید آمده بود دیگر برای ساسانیان چیزی نمانده بود که کسی از عامه بدان دلبسته باشد و یا بخاطر آن فداکاری کند. فره ی ایزدی، در سقوط پی در پی شاهان ضعیف، هیبت و ارج دیرین خود را از دست داده بود.
مطامع حکام و فرمانروایان باضافه ی فساد و اختلاف موبدان و روحانیان علائق و عقاید کهن را به سستی افکنده بود. شاهان، خود از استیلاء دشمنان همواره در خاطر دغدغه ی سقوط و بیم جان می پروردند و آرام و قرار نداشتند. فرانروایان بلاد سرحدی، که امیدی به بقاء دولت مرکزی نداشتند، از ابراز نافرمانی نسبت بدان دستگاه بیم بدل راه نمی دادند. تفرقه و تشتت اخلاقی اکثر خردمندان را نگران حادثه یی شگرف که دیر یا زود می بایست از پرده برآید کرده بود. سقوط دولت ساسانیان که از حمله و هجوم عرب از پای درافتاد البته شگفت و حزن انگیز بود. اما چندی قبل از دوران سلطنت قباد و انوشروان نی این دولت از ضع و هرج و مرج که داشت مقهور هفتالیان (هیاطله) گشته بود. گیروز ساسانی بدست آن قوم کشته شده بود و ایران خراجگزار آنان -سایت تخصصی تاریخ اسلام – شده بود. لیکن در آن روزگاران، هنوز مثل پایان عهد خسرو پرویز ایران همه ی نیروی مادی و معنوی خود را ازدست نداده بود. هفتالیان نیز خود آن قدرت روحانی را که محرک فتوحات عرب و موجب غرور آنها بود نداشتند. ازین رو دیگر بار ایران از آن بلیه ی سقوط سر راست کرد. بلند شد و باز حیات خود را از سر گرفت.لیکن در حمله ی عرب، اوضاع گونه ی دیگر داشت و مخصوصا ضعف و فساد داخلی این بار سقوط قطعی را سبب می گشت.
دلایل سقوط حکومت ساسانیان: اختلاف و تفرقه بین حکام و اشراف
در واقع دولت عظیم ساسانی در آخرین ایام عمر خویش سخت رنجور و ناتوان گشته بود. جنگها و منازعات خونین و مستمر خسرو پرویز آن را فصد کرده بود و سخت به بیخونی دچار کرده بود. تجملها و عیاشیهای او، خاصه بعد از انضباط نسبی عهد خسرو انوشروان، نجبا و اشراف مملکت را سخت خودسر و در عین حال زیاده سست کرده بود. این جنگهای پرویز خزانه ی دولت را تهی داشت و نفوذ و قدرت اهل بیوتات و اقطاع داران را که از غارتهای بیحساب و بخششهای بی دریغ بهره یافته بودند برافزود. سوء ظن او و پدرش شیرویه خاندان خسروان را از شاهزادگان لایق که در روز سختی بتوانند تاج و تخت مرده ریگ را حفظ کنند خالی نمود و نجباء و ارباب بیوتات که جانشینان ضعیف خسرو را بازیچه ی خویش می دیدند به طمع ملک ستانی افتادند. ماجرای بهرام چوبین که یکچند شیرویه و خسرو را ستو کرد شهربراز را نیز بدین خیال انداخت.
به تخت نشستن شاهان ضعیف
ازاین رو بود که در مدت اندک، عده یی زیاد از شاهان ضعیف به تخت برآمدند بی آنکه شانه ی هیچ یک را آن مایه تاب و قدرت باشد که بتواند در زیر بار سنگین چنین وظیفه یی پایداری کند. حتی یکی از آنها نیز نامش فیروز که هم در روز تاجگذاری آن «کلاه کیانی» را برای سر خویش زیاده تنگ و سنگین یافته بود این را بی پرده گفته بود و بهمین سبب همانجا به دست بزرگان کشته شده بود. چنین ضعف و فتوری که در آن روزگاران بر پیکر دستگاه راه یافته بود، البته دولت عظیم ساسانی را از درون می خورد و تحلیل می برد. نه فقط جنگ و کشتار – در عهد پرویز و بعد از آن – ایران را به بیخونی دچار کرد بلکه حوادث طبیعی نیز برین مصایب افزود. در اواخر عهد پرویز، در فرات و دجله طغیانی عظیم روی داد و گویند چندین سد را در هم شکست. اهتمام فراوان خسرو و مخارج هنگفتی که برای تعمیر و ترمیم این سدها کرد نیز فایده یی نبخشید. چندی بعد قسمتی از ایوان کسری ویران شد و این حادثه نیز به فال بد تلقی گشت.
در سلطنت کوتاه شیرویه طاعونی سخت پدید آمد و خلقی بسیار از مردم و از سپاه درین واقعه هلاک شد. این حوادث خود البته در خاطرها تاثیر می کرد و رنج و نومیدی بر می افزود. چنانکه بعدها، شماره ی این امور را افزودند و آن همه را علائم سقوط و نشانه ی زوال دولت ساسانیان شمردند. با چنین نومیدیها و پریشانیها عجب نبود که دولتی چنان دیرینه روز با سرعتی شگرف و برق آسا در برخورد با یک طوفان ریگ که از صحاری عربستان بر می خاست و در قادسیه چشمهای خسته و خواب آلوده ی سپاه ایران را تیره و خیره کرد بدانگونه از پای درافتد که تسلیم و فنای آن بیشتر به یک سکته ی قلبی مانند شود تا به یک بیماری ممتد درونی که در واقع موجب زوال آن گشته بود.(۱۳)
ریشههای سقوط ساسانیان
بنابراین زرین کوب « ریشه های سقوط ساسانیان» حاصل و چکیده نظرش این است که :«سقوط امپراطوری چهارصد سالهی ساسانیان به نیروی یک تئوکراسی نوخاسته که چهل سال بیش از تأسیس آن نگذشته بود، در دنیای عصر چنان خلاف انتظار به نظر میرسید که قبولش برای اذهان مستلزم قبول یک معجزهی واقعی بود. اما موجب این سقوط تا حدی نیز هماهنگی و همسازی مجموع اسبابی بود که لااقل از یک قرن قبل از وقوع، امپراطوری را تدریجاً به سوی این سرنوشت میبرد و انقراض اجتنابناپذیر آن را الزام میکرد. در این یک قرن، که مدت بین جلوس خسرو اول و جلوس یزدگرد سوم را شامل میشد، تقریباً به طور مستمر و فقط با وقفههای کوتاه، ایران با بیزانس جنگیده بود و در طی این جنگها که حاصل آن همواره بازگشت به وضع سابق بود، لاجرم چیزی از نیروی مادی، نیروی انسانی، و نیروی امید خود را از دست داده بود. نهضت مزدک و سرکوبی شدید آن، جامعهی ایرانی را هم نسبت به موبدان و هم نسبت به طبقات نجبا کینهتوز و بدگمان و ناخرسند کرده بود. تولید کشاورزی به خاطر استمرار جنگها و داد و ستد بازرگانی به علت ناامنی راهها هر روز نقصان یافته بود. توسعهی شهرها که نقل و انتقال دائم سپاه آن را الزام میکرد معیشت دهقانان و نجبای زمیندار را تدریجاً دشوار کرده بود، و الزام روستاییان و پیشهوران به خدمات نظامی کشاورزی و صنعت را از توسعه به تولید بازداشته بود. اختلاف مراتب در طبقات، استعدادهای آفریننده را از فعالیت و گسترش مانع آمده بود و سنگینی بار جزیه و خراج، که طبقات ممتاز از پرداخت آن معاف بودند، طبقات عامه را از پا درآورده بود. قدرت سلطنت، به جهت مداخلات مستمر سرداران و ارتشتاران در امورغیرنظامی، تنزل پیدا کرده بود، و فساد پنهان مقامات آتشگاه به سبب استمرار فریبکاریهایی که لازمهی دخالت آنها در امور مربوط به حکومت بود آشکار شده بود. تفاوتی که در بین قول و عمل در نزد موبدان و هیربدان وجود داشت. اعتماد عامه را نسبت به آنها متزلزل کرده بود. تبلیغ اقلیتهای دینی و آنچه نزد موبدان بدکیشی تلقی میشد در اعتقاد عامه نسبت به آیین زرتشتی تردید و تأمل به وجود آورده بود. و با چنین احوال، که اسباب سقوط و از هم پاشیدگی امپراطوری را فراهم ساخته بود بقا و دوام دستگاه قدرت بیشتر از سقوط و اضمحلال آن به معجزه احتیاج داشت، خاصه که شور و هیجان مهاجمان هم در نشر عقیدت و تأمین معیشت خویش عامل عمدهی پیروزی آنها بود و برای مقابله با آن همان اندازه شور و هیجان لازم بود: چیزی که در مدافعان «رژیم» در دنبال سالها راحتطلبی و مسئولیتگریزی اشرافی دیگر وجود نداشت. طبقات عامه هم، به دفاع از آنچه مسئولیتگریزی اشرافی آن را از دست میداد علاقهی قلبی نداشت، با این همه سقوط دنیای اشراف ساسانی نیروی حیاتی ایران را از بین نبرد. روح ایرانی در زبان، در «سنت»، و در تاریخ وی باقی ماند، مقاومت کرد، و در طی دو قرن کشمکش آنچه را به خود او تعلق داشت و ویژهی امپراطوری محکوم به سقوطش نبود، با سرسختی حفظ کرد. سرانجام ققنوس دوباره از میان خاکسترهایی که آتش آن خاموش شده بود سر برآورد. فقط یک خاموشی طولانی، که ناگزیر بود، بین حیات تازهاش با آنچه به گذشتهی او تعلق داشت فاصله انداخت. آنچه به گذشتهاش تعلق داشت شور و غرور یک جوانی طولانی بود: آکنده از قهرمانیهای بزرگ و در عین حال سرشار از گمراهیهای بزرگ – نه آیا دوران جوانی لغزشهای بزرگ را هم در پی پیروزیهای بزرگ به دنبال دارد؟ معهذا یاد آن روزگاران شاد و پرجوش و خروش جوانی که سبکسریها و دیوانگیهایش نیروی انسان را تباه میکند همواره مایهی دلنوازی است. کیست که آن روزگاران از دست رفتهی جوانی خود را با شوق و حسرت یاد نکند؟ روزگاران قهرمانیهای بزرگ، خطاهای بزرگ، و لذتهای بزرگ را که تا چشم بازکردی گذشت: یاد باد آن روزگاران یاد باد! (۱۴)
همچنان که ذهنیت تاریخی حکومت وحشت کلیسای قرون وسطی در غرب در قتل و جنایت و آتش زدن و سوزاندن دیگراندیشان فراموش نشدنی است…
چرا که از فساد و استبداد فراگیر آغاز گردید زیرا «خدام کلیسا چون به امور دنیوی آلوده گشتند، اغلب مانند عمال حکومتهای معاصر، پست و پولکی شدند.
فساد در نهاد آدمی و سنن زمانه بود. دادگاه های کشوری در برابر فریبایی پول، به نحو رسوایی انگیزی، رام میشدند; و انتخاب شدن هیچ پایی، از لحاظ دادن رشوه به پای انتخاب شدن شارل پنجم به امپراطوری نمیرسید. صرفنظر از این یک مورد خارجی، بزرگترین رشوه ها دردادگاه رم پرداخت میشد. برای اموری که در دستگاه اداری دربار پاپها انجام میشد حق الزحمه های مناسبی تعیین شده بود; اما حصر و مال اندوزی کارمندان، آن را تا بیست برابر مقدار شرعی و قانونیش بالا برد. هر حرامی را میشد حلال کرد و ازهر جرم، و حتی گناهی، میشد برائت حاصل کرد، به شرط آنکه انگیزه کافی ارائه میشد.
انئاسیلویو، پیش از آنکه به مسند پاپی نشیند، نوشت: در رم همه چیز فروختنی بود و هیچ چیز را بدون پول نمیشد بدست آورد. یک نسل بعد، راهب ساوونارولا، با اهانتی اغراق آمیز، کلیسای رم را “فاحشه”ای خواند که الطاف خویش را به پول میفروشد. بعد از یک نسل دیگر، اراسموس خاطرنشان کرد: “بیشرمی دربار پاپ به اوج خود رسیده است”. لودویک فون پاستور مینویسد:
فساد عمیقی بر تمام کارمندان دستگاه پاپی حکمفرما بود. … مقدار غیرمتعارف انعامها و رشوه هایی که مطالبه میشد از اندازه بیرون بود. به علاوه، ماموران از هر جانب به تعریف و حتی جعل اسناد میپرداختند. از این روی شگفت نیست اگر از تمام نقاط دنیای مسیحیت فریاد اعتراض نسبت به فساد و رشوه ستانی کارمندان دستگاه پاپی به آسمان بلند است.
در کلیسای قرن پانزدهم جایی برای تجلی سجیه و فضیلت فقر نبود. از مبلغ ناقابلی که برای احراز به مقام کشیشی پرداخت میشد، تا پولهای هنگفتی که کاردینالها برای ترفیع خو میدادند، هر انتصابی تقریبا مستلزم “چرب کردن سبیل” روسای مافوق بود. یکی از راه های پولاندوزی پاپها عبارت بود از فروش ادارات وابسته به کلیسا، یا نصب اشخاصی به مقامات کلیسایی و حتی کاردینالی که حاضر بودند کمک اساسی به هزینه کلیسا بکند. آلکساندر ششم ۸۰ اداره جدیدی تاسیس کرد و از هر یک از اشخاصی که بر راس آن ادارات منصوب کرد، ۷۶۰ دوکات (۱۹,۰۰۰ دلار) دریافت داشت. یولیوس دوم “کالج” یا دفترخانهای که ۱۰۱ دبیر داشت ایجاد کرد و رویهمرفته از فروش مناصب آن ۷۴,۰۰۰ دوکات استفاده برد. لئو دهم ۶۰ تن را به مقام پردهداری و ۱۴۱ تن را به مباشرت دربار پاپی برگزید و ۲۰۲,۰۰۰ دوکات از آنان دریافت داشت. مواجبی که به این ماموران پرداخته میشد، از نظر گیرنده و دهنده، به مثابه پیش پرداخت سالیانه یک قرارداد بود; به نظر لوتر، فاسدترین نوع خرید و فروش مقامات کلیسایی همین بود.
در هزاران مورد، منتصبان از بنفیس خود بخش کلیسایی، حوزه دیر، اسقف نشین که درآمدش صرف عیش و عشرتشان می شد، فرسنگها به دور بودند. چه بسا که یک شخص، مستمری بگیر غایب چندین شغل بود. مثلا کاردینال فعالی چون روذریگو بورخا (پاپ آلکساندر ششم آینده) از منصبهای مختلف، سالیانه درآمدی برابر ۷۰۰۰ دوکات (۱,۷۵۰,۰۰۰ دلار) به دست میآورد، و دشمن وی، کاردینال دلا رووره (پاپ یولیوس دوم بعد) در یک زمان، هم اسقف اعظم آوینیون، هم اسقف بولونیا و لوزان و کوتانس و ویویه و ماند و اوستیا و ولتری، و هم رئیس دیرهای نونانتولا و گروتافراتا بود. با همین روش “چند منصبی” بود که کلیسا کارگزاران عمده خود را، و در بسیاری از موارد دانش پژوهان و شاعران و دانشمندان را، حمایت میکرد. به این طریق، پتر ارک، منقد تندزبان پاپهای آوینیون، از مقرری منصب بی مسئولیتی که آنان به وی واگذاشته بودند میزیست.
اراسموس، که هزاران خطا و حماقت کلیسا را به باد تمسخر و هجا میگرفت، مرتب مقرری ثابتی از کلیسا دریافت میداشت. کوپرنیک، که مهلکترین ضربات را بر مسیحیت قرون وسطی وارد آورد، سالها از مستمری مقامات و مناصب کلیسایی، که مستلزم حداقل صرف وقت و انصراف از پژوهشهای علمی بود، میزیست.
شدیدتر از اتهام “چند منصبی”، اتهام فساد اخلاق فردی روحانیان بود. اسقف تورچلو گفته است (۱۴۸۵): “اخلاق روحانیان فاسد است، آنها برای عموم مایه دردسر و دل آزاری شده اند”. از چهار فرقه رهبانی که در اواخر قرن سیزدهم تاسیس یافته بودند، یعنی فرقه های فرانسیسیان، دومینیکیان، کرملیان، و آوگوستینوسیان، غیر از فرقه آخری، بقیه به نحو شرم انگیزی از تقوا و پرهیزگاری دست کشیده بودند. نظامات و قوانین رهبانی، که در تب دینداری و شور مومنان قدیم وضع شده بود، اینک بر طبیعت آدمی، که هر روز بیشتر خود را از زیر بار ترس و وحشت قوای فوق طبیعی بیرون میکشید، بیش از حد گران میآمد. هزاران تن از راهبان و فرایارهای مسیحی که ثروت اشتراکیشان آنها را از رنج کار بدنی آسوده ساخته بود، خدمات مذهبی را به غفلت سپردند، از چهار دیواری دیرهایشان قدم به بیرون نهادند، به ولگردی پرداختند، در میان میخانه ها به باده نوشی نشستند، و به دنبال عشق ورزی سرگردان دیارها شدند. راهبی از فرقه دومینیکیان، موسوم به جان برومیار، در باره فرایارهای هم مسلکش چنین میگوید:
آنان که بایستی بینوایان و فقر را پدر باشند … بر غذاهای لذیذ حریص شده اند و از خواب شیرین تلذذ میجویند. … عده بسیار معدودی، با منت فراوان، در سر نماز صبحگاهی و یا مراسم قداس حاضر میشوند. … همه شان در شکمبارگی و باده خواری اگر بگوییم در ناپاکی غرق شده اند. از این روی، اکنون مجامع راهبان را فاحشه خانه مردمان هرزه و محل بازیگران مینامند.
یک قرن بعد از او، اراسموس این اتهام را تکرار کرد: “بسیاری از صومعه های مردانه و زنانه تفاوت چندانی با فاحشه خانه های عمومی ندارند.” پتر ارک از نظام انضباطی، خداترسی، و تقوای راهبان صومعه کارتوزی، که برادرش در آنجا زیسته است، تصویر منصفانه و شایسته ای به ما ارائه میدهد; چند تا از صومعه های هلند و بخش خاوری آلمان هنوز آن روح تقوا و دانش پژوهی را که موجد فرقه “برادران همزیست” و سبب تالیف کتاب تقلید مسیح شد حفظ کرده بودند. با وجود این، یوهانس تریتمیوس، رئیس دیر شپونهایم (حد ۱۴۹۰)، راهبان این قسمت از آلمان را، با شدتی مبالغه آمیز، چنین مورد اتهام قرار داد:
اینان به میثاق های سه گانه مذهبی … چندان بی اعتنایی میکنند که گویی هرگز برای حفظ آنها سوگند نخورده اند. … تمام روز را به زشتگویی و یاوه سرایی میگذرانند و همه وقتشان را وقف بازی و شکم بارگی کرده اند. … با تصرف علنی املاک خصوصی مردم … هر یک در خانه خصوصی خود بسر میبرند. … . از خداوند ابدا نمیترسند و به او محبتی ندارند; به زندگی پس از مرگ معتقد نیستند، و شهوات جسمانی را بر نیازهای روحانی ترجیح میدهند. … میثاق فقر را خوار میدارند، از عفت و پاکدامنی به دورند، و اطاعت و فرمانبرداری را مسخره میکنند. … دود گناهان و هرزگیهای آنان همه جا را فرا گرفته است.
گیژونو، مشاور پاپ، که برای اصلاح صومعه های بندیکتیان به فرانسه رفته بود، با گزارش تاسفباری بازگشت (۱۵۰۳): بسیاری از راهبان قمار میبازند، لب به لعن و نفرین میآلایند، در قهوه خانه ها میلولند، قداره می بندند، مال می اندوزند، زنا میکنند، “چون باده خواران عیاش زندگی میگذارند”، و “آن قدر در فکر دنیا فرو رفته اند که کلمه (دنیاپرست) دنیا دوستیشان را نمیترساند. … اگر من بخواهم همه آنچه را که با چشم دیده ام بیان کنم، سخن سخت به درازا خواهد کشید.” بر اثر افزایش بی نظمی و بی انضباطی در دیرها و صومعه ها، عده زیادی از راهبان نسبت به کارهای نیکی که آنها را مورد اعتماد مردم قرار داده بود دستگیری از مستمندان، تیمارداری بیماران و مسافران، و تعلیم و تربیت راه بی اعتنایی در پیش گرفتند. پاپ لئو دهم میگفت (۱۵۱۶): “فقدان انضباط در دیرهای فرانسه و زندگی نامتعادل و بیرون از رویه راهبان چنان بالا گرفته است که هیچ کس، نه پادشاه، نه حاکم، و نه مردم، برایشان ارزش و احترامی قایل نیست”. یک تاریخ نویس اخیر کاتولیک وضعیت این زمان (یعنی ۱۴۹۰) را، محتملا با شدتی بیش از اندازه، چنین خلاصه میکند:
اسناد و مدارک بیشمار این زمان را بخوانید حکایات تاریخی، سرزنشها و ملامتهای اخلاقیون، هجاهای شاعران و ادبیات، توقیعات پاپی و احکام سینودها در آنها چه نوشته شده است هیچ، جز همان حقایق و همان شکایات: فساد زندگی رهبانی، از میان رفتن نظم و انضباط و اخلاق … و تعداد بیشمار دزدان و فاسقان; برای پی بردن به بین داخلی اکثر دیرهای بزرگ، باید گزارشات مشروحی را که نتیجه تحقیقات قضایی است بخوانیم. … اعمال ظمیه ای نکوهیده در میان کارتوزیان به حدی زیاد بود که آوازه بدنامی آنها در همه جا شیوع داشت. … زندگی راهبانه از راهبه خانه رخت بربسته بود. … همه اینها دست به دست یکدیگر دادند تا این محرابهای دعا و نیاز را به مراکز عیاشی و بی نظمی تبدیل کنند. (۱۵)
سایت تابناک منتسب به محسن رضائی در۷ اردیبهشت۱۳۸۷می نویسد: « دربسیاری ازموارد، میبینیم کسانی که به فعالیتهای شبهه آمیز اقتصادی اشتغال دارند، نه تنها اهل واجبات دینی هستند، بلکه مرجع انجام بسیاری از مستحبات هستند و از راه اندازی صندوقهای قرضالحسنه گرفته تا برگزاری مراسم مذهبی و به جا آوردن حج و زیارتهای پی در پی، جزو برنامههای ثابت آنهاست.
بسیاری از چهرههای به ظاهر موجه که با استفاده از رانت دولتی به ثروتهای کلان میرسند، حتی با اختصاص بخشی از منافع خود به عنوان وجوهات شرعی، درساختارحوزههای علمیه وبرخی بیوت نیز صاحب اعتبارمیشوند و نتیجه آنکه مافیا درایران برخلاف دیگرکشورهای دنیا، دستکم در برخی از لایههای بالا، ظاهری موجه دارد. هرچند منافع اقتصادی ناشی از این رانتها، تنها محدود به این چهرهها نمیشود ودیگرسودجویان اقتصادی نیزازاین فضا استفاده خود را میکنند ودرمجموع، میتوان گفت که مافیا درایران به نام برخی چهرهها و به کام شمار بسیاری از فعالان و رابطههای اقتصادی عمل میکند.»
نوکیسه ها و خانواده های تارعنکبوتی مافیایی آخوندی، نظامی و مالی از رأس تا قاعده آن و شبکه هائی که درطول این سه دهه تنیده اند همانند دوران پهلوی ها سرمایه ها و ثروت های ملی ایران را جذب کشورهای مسلط کرده اند و همچنان ادامه می دهند و کشوررا در خدمت بازار مصرفی کالاهای بنجول غرب وشرق قرار داده با گسترش بازار سوداگری و دلالی که تفکر بنیادهای مذهبی می باشد، هست و نیست حال و آینده کشور را به تاراج گذاشته اند. دراین فساد وغارت ثروت و سرمایه های طبیعی وانسانی ایران، بخش قابل توجهی از جمعیت ایران را آلوده نموده اند و … الخ
بیاد بیاورید وقتی شاه وهمدستانش ایران را ترک کردند، مسئولین کشورگفتند ۳۱ میلیارد دلار سرمایه و ارز توسط شاه و…از ایران خارج شده است:
در۲۳دی ماه ۱۳۵۷نشریات آن زمان با تیتربزرگ نوشتند«دولت بختیار معرفی شد». بختیاردر بخشی ازسخنان خود هنگام معرفی دولت در مجلس سنا گفت:«خزانه خالی، فقر مالی، ورشکستگی بخش خصوصی، اعتصابات همه جانبه دستگاههای دولتی…میراث حکومتهای گذشته برای دولت این جانب است….». سناتورمحمد علی مسعودی در این نشست خواستار پاسخگویی وزیراقتصاد به این سئوال شد که «در ماههای شهریور، مهرو آبان تا موقعی که خروج ارز از کشور ممنوع شده است، چه کسانی ارزغیر بازرگانی بیش از یک میلیون تومان از کشور خارج کردهاند….».( نرخ تقریبی دلار ۷۰ ریال بوده است ) در حقیقت آنها نظام بانکی ایران را به علت پرداخت بی رویه اعتبارات وخروج سرمایه از کشور به ورشکستگی کشاندند.
خواننده گرامی! نوزدهمین جلدازسری مجلدّهای«مصدق،نهضت ملی ورویدادهای تاریخ معاصر ایران »، پیش روی شما است.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.