۱- از آنجا که تمامی پرسشها به نوعی نادرستند (و در نتیجه درست)، پاسخ به پرسش فوق بستگی تام به «موضع» پاسخگو دارد. از آنجا که فرض مطلوبیت شیوه دموکراتیک حکمرانی، بنیاد وجودی غالب اپوزیسیونهای سیاسی نظام فعلی است، پاسخ نیز «الزاما» مثبت است، و این اثبات نه گزارهای از منظر نظریه حقیقت، بلکه اثباتی است که نفی آن، نفی خود پاسخگو را الزاما نتیجه میدهد. در نتیجه پرسش به نوع همانگویانهای به نفع ضرورت شیوه حکمرانی دموکراتیک رفع میشود.
۲- اما وضعیت فوق تنها وضعیت ممکن نیست. در شیوه دموکراتیک آتنی حکمرانی، بردگان، زنان و کودکان برکنار از تصمیمات مربوط به پولیس بودند. بنیاد فلسفی چنین وضعیتی البته روشن بود. تصمیمات مربوط به امر عمومی به معنی اعمال «اراده آزاد» تلقی میشد و بردگان، زنان و کودکان فاقد آزادی اراده بودند. اراده آنها مشروط به اراده ارباب، شوهر و پدر خانواده بود. ارسطو حتی مرزهای چنین محدودهای را فراتر از امر سیاسی نیز توسعه دارد. او در کتاب متافیزیک خود عبارت بسیار معروفی دارد
All men by nature desire to know. And indication of this is the delight we take in our senses; for even apart from their usefulness they are loved for themselves; and above all others the sense of sites. For not only with a view to action, but even when we are not going to do anything, we prefer site to almost anything else. The reason is that this, most of all the senses, makes us know and brings to light many differences between things
اما او در کتاب سیاست خود معنی تازهای به All men میدهد و بردگان را استثناء میکند. سخن او بسیار روشنگر است. او در مواجهه با یک پرسش بنیادین قرار دارد: آیا بردگی مخالف طبیعت نیست؟ آیا بردگی طبیعی in nature علاوه بر بردگی قانونی in law هم وجود دارد؟ ارسطو البته سعی داشت بنیان نظری خود در مورد طبیعیات و حرکت قسری در طبیعت را در تحلیل وضعیت بردگی نیز استفاده کند. به هر حال پاسخ او به پرسش فوق مثبت است. از دیدگاه او برده نه از آن جهت که نیروی کار خود را در خدمت ارباب قرار میدهد، بلکه از آن جهت برده است که در طبیعت و در ذات خود برده است. برای ارسطو اما فرد آزاد به معنی فرد عقلانی بود، فردی که بتواند تمایلات غریزی خود را به مدد نیروی عقل مهار کند. امکان استدلال عقلی برای ارسطو شرط دارا بودن اراده آزاد بود و بردگان فاقد این ظرفیت، یعنی پیشبرد استدلال عقلانی بودند، ظرفیتی که وجود آن در زنان و کودکان نیز انکار میشد. اگرچه پیش از سقراط احتمالا استدلال مخالفی نیز مطرح بود، اما بشر میبایست تا ظهور مسیح منتظر میماند تا او اعلام دارد که همگی انسانها در خداوند یکی هستند، گزارهای که بعدا توسط پولس تغییر یافت تا به برابر بودن همگی در مسیح تعبیر شود.
۳- مقدمات بالا به این منظور گفته شد تا امکان پاسخی دیگر برای این پرسش طرح شود که آیا شیوه حکمرانی دموکراتیک در ایران کنونی ضروری است یا خیر. تفاوت اساسی دموکراسی مدرن با نوع آتنی آن علیرغم شباهتها و تفاوتهای آشکار در این است که اراده آزاد فردی در عین استقلال خود در نوعی وحدت جمعی مستحیل میشود تا مفهوم اراده آزاد جمعی پدید آید. تنها به کمک وجود اراده جمعی به عنوان یک ذات مستقل است که امکان قرارداد اجتماعی ممکن میشود، قراردادی که دو سوی آن در واقع یک هویت واحد هستند که همان اراده آزاد جمعی باشد. تنها از طریق امکان عقد قرارداد آن اراده جمعی با خود است که «مردم» همزمان به عنوان حاکم و محکوم ظهور میکند. آن اراده آزاد جمعی در ضمن امکانی فراهم میکند که اراده فردی خود را به میانجی آن، موضوع اندیشگی خود قرار دهد. به عبارت دیگر، هر اراده فردی به میانجی هویت جمعی که اراده جمعی منتسب به آنست، به خود آگاهی مییابد و در این آگاهی به خود است که خود را به ساحت وجود میآورد تا خود را محقق سازد و در این محقق ساختن خود است که خود را صاحب حق میکند، حقی که بنیان هر قرارداد اجتماعی است.
۴- به این ترتیب پرسش فوق به این پرسش فروکاسته میشود که آیا در ایران کنونی «مردم» وجود دارد تا آحاد مردم خود را به میانجی آن محقق کنند؟ در نوشتههای قبلی توضیح دادم چرا به زعم نگارنده، ایران فاقد «مردم» است و چرا در فقدان «مردم»، آحاد آدمیان به بردگان تقلیل مییابند. مسلما جماعت بردگان نه از شایستگی برای دارا بودن حکومتی دموکراتیک برخوردارند و نه از ظرفیتی برای استقرار آن. توضیح دادم چرا بزرگترین فاجعه حکمرانی نظام اسلامی تبدیل مردمان به بردگان است، تبدیل آفریدگان آزاد خداوندی به بردگانی فاقد اراده آزاد که روزان و شبان خود را در پرستشگاههای فرعون سپری میکنند، چشم به آسمان دارند و در انتظار مرگ خویشاند.
۵- ممکن است استدلال شود که اکثریت مردمان ایران اما «خواستار» شیوه حکمرانی دموکراتیک هستند. چنین استدلالی البته برای نگارنده بسیار مبهم است و سبب نیز در ابهام معنایی «خواست» نهفته است. باید پذیرفت که زبان عموما برای «پنهان» کردن ساخته شده و نه «آشکار» ساختن، همانگونه که خداوند خود را در زبانی که برای آفرینش به کار برده پنهان ساخته است، به قول سعدی
گرت اندیشه میباشد ز بدگویان بی معنی- چو معنی معجری بربند و چون اندیشه پنهان آی
به گمانم در این موضع، «خواستن» برای پنهان کردن وضعیت بردگی و فراموش کردن آن برای رهایی از فشار طاقتفرسای فقدان اراده آزاد به کار میرود. با این وجود باید پذیرفت که آدمیان همواره این فرصت را دارند تا از وضعیت بردگی خارج شوند و اراده آزاد خود را در اراده جمعی متحقق کنند. انسان با رفع بردگی از خود، از طریق فدا کردن بردگی خود که بخشی از هویت اکنون اوست، با اختیار آزادنه مرگ خود، میتواند بر وضعیت بردگی خود فایق آید. انسان بر آنچه طبیعی است به میانجی کار خود است که فایق میآید و به میانجی کار خود است که به آزادی اراده خود در تغییر آنچه طبیعی است آگاه میگردد و اراده آزاد فردی خود را در یک اراده جمعی مستحیل میسازد. با این وجود در عالم سیاست همواره باید محتاط بود. جنبش سال ۵۷ نیز قیام بردگان بود و نه آزادمردان، بردگانی که اراده فردی خود را در «مردمی» که کج و معوج به دنیا آمده بود – پروژه تاسیس ملت از دوره پهلوی اول به جد آغاز شده بود- باز شناختند و این نوزاد کج و معوج همچون گوژپشت نوتردام فرزند نامشروع تجددی بود که به سرعت در ایران دامن میگسترد و سنتی که از ریشهای دیرپا و مزمن برخوردار بود.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.