مرثیه ای برای بوم و بر

با یاد هم میهنان عطشان خوزستانی ام

و برای همه جوانمردان جوانمرگ سر زمینم ایران

خاصه جوانانی که در روزهای اخیر به گناه تشنگی در خون خود غلطیدند!

 

کارون و اورمیه و هامون و زنده رود

چون کورهٔ گداخته در آتشند و دود

جازموریان و کرخه و هورالعظیم نیز

چون بختگان به دوزخِ اعصار برفزود

زینسان دری به روی بهشتی گشوده نیست

امّا جهنّم آمده از آسمان فرود

بارَد شرار بر سرِ ابنای روزگار

زان وعده ها که مُدّعیِ شرع داده بود

دردا که زانسداد کهن سالِ حِصنِ داد

در همچنان به وادی ِبیداد می گشود

اوهام ِ تشنه از سبوی زهر می مزید

انسان خسته پنجه به دیوار می شخود

فریادِ خلق بود به سوی خدا بلند

اما خدا صدای کسی را نمی شنود !

گفتند دشتِ معنویت کِشت میکنند

وین کِشته بهر گوشِ خدا بارِ پنبه بود

مزرع به غیر ظلمت و ذلّت نداد بار

زیر لوای قائد بد عهدِ  بی وجود

کس جز ریا و ریب نمی یافت در قیام

کس جز فریب و خدعه نمی دید در قعود

میزد هرآنکه بیشترک لافِ زُهد و دین

شب ، دزدِ راه بود وسحر جبهه درسجود

بیداد شد مُقدّس و شدّاد شد مَسیح

تا کِبرِ جهل و حِقدِ جنون ، سر بر ابر سود

کشتند و سوختند و شکستند و بافتند

فرشی سیه که داشت ز بیداد  تار و پود

فرشی که زندگی نتواند برآن نشست

فرشی که آدمی نتواند بر آن غنود

تا روزگار بود دریغا که روزگار

زینگونه تلخ و تار ، جهان را نیازمود

دردا که دست ماست که بر ما کشید تیغ !

رنجا که جهل ماست که ازما خِرد زدود !

چونین زماست گر شده دروازهٔ زمان

چون قعر غارهای زمین تیره و کبود

شهر اینچنین اسیرِ جنون است و جهل و جور

جز اهلِ دین ز جور و جنون کس نبُرد سود

تا اینچنین زمانه به کامِ رذالتست

خواهند زود ، هستی ازین مُلک  درربود

 

م.سحر

پاریس ۲۰ ژوئیه ۲۰۲۱

 

 

 

 

و یک قطعه برای عطش خوزستان و بلوچستان

 

دردِ بی درمان

 

چون صفاهان و چون بلوچستان

در عطش سوخت جانِ خوزستان

وعدهٔ آب و برقِ مجّانی

از زن و مرد ، می ستاند جان

کِشت ها خشک و رود ها بی آب

باغِ اربابِ مرگ ، آبادان

دین تبردار گشت و منبر ، دار

وطن اینگونه می دهد تاوان

سوخت از ریشه ، جانِ پاک درخت

واحه و بیشه گشت آتشدان

زندگی در چنین فضا دشوار

قتل و غارت بر این زمین آسان

زکه خواهیم داد ، ازین بیداد

با که گوییم دردِ بی درمان؟

 

م.سحر

پاریس ۲۰/۷/۲۰۲۱

 

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)