قبلا نوشتم که به گمانم یکی از مهمترین فجایع نظام کنونی اسلامی نه تخریب و نابودی سرمایههای سرزمینی ایران و نه فقر و فلاکت و مرگ و میر گسترده مردمان این سرزمین است، بلکه آنچیزی است که میتوان به آن نام نابودی «مردم» داد. توضیح دادم که حق از نه شئون انسان به مثابه انسان بلکه از شئون انسان به مثابه «مردم» است و با نابودی «مردم»، آحاد ساکنین ایران به بردگان تقلیل یافتهاند و اساسا بردگان از هیچ حقی از جمله حق اعتراض برخوردار نیستند.
اعتراض در دنیای جدید از وجوه زندگی شهری است، جایی که در آن میدان و خیابان وجود داشته باشد و بیشتر مناطق سرزمین ایران که نام شهر را بر خود دارند فاقد خیابان و میداناند. اصلا بیراه نیست مدعی شویم بیشتر خیابانها در ایران در مناطق روستایی قرار دارد. البته منظور من از میدان و خیابان وجه فلسفی آن است که محل امر عمومی است چه از طریق گفتگوی مستقیم، چه از طریق پرسهزنی و یا هر نوع دیالوگ بین افراد و فضاهای شهری. به عنوان مثال پاسخ این پرسش که آیا ما بردگانی که در تهران زندگی میکنیم اساسا حقی برای اعتراض داریم روشن است، خیر، زیرا بردگان هیچ حقی ندارند به شمول حق اعتراض یا ناخرسندی و باید البته ممنون باشیم که توسط نظام حاکم قتل عام نمیشویم که البته در حال قتلعام شدن هم هستیم. اینکه چه زمانی به مقام «مردمی» ارتقاء مییابیم دقیقا بستگی به این امر دارد که چه زمانی برای دست یافتن به آن خود را فدا میکنیم. بدون امکان و اختیار گذشتن از هستی خود، هستی خود را نمیتوانیم بازیابیم. این پارادوکسی است که شکل فلسفی آن به صراحت سالیان پیش توسط هگل صورتبندی شد و البته قبل از او صورت عملی ودینی آن برای همگان آشکار بود. ما بردگان تنها از طریق نفی خود، فراگذشتن از خود، اختیار آزادانه فداکردن خود، هستی خود را تحت اختیار آزادانه خود در میآوریم، و این مسیری است که پیشگامان چندی در ایران انجام دادهاند، شهدای اعتراضات در این سالیان و شهیدان زندهای چون نوریزاد و نرگس محمدی و دیگران و دیگران که اکنون صاحب اختیار خود هستند، ارباب خود، زیرا توانستند برای بازیافتن هستی خود، از هستی خود بگذرند. آنها با اختیار مرگ خود، زندگی خود را بازیافتند، مبارک است معاد آنها و قیامتشان، و بهشتی که نصیبشان شده است.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.