“موجی در موجی می‌بندد
بر افسون شب می‌خندد
با آبی‌ها می‌پیوندد”

 

می‌گذرد در شب آیینه رود
خفته هزاران گل در سینهٔ رود

گلبن لبخند فردایی موج
سرزده از اشک سیمینهٔ رود

فرازِ رود نغمه‌خوان
شکفته باغ کهکشان
می‌سوزد شب در این میان

رود و سرودش
اوج و فرودش
می‌رود تا دریای دور

باغ آیینه
دارد در سینه
می‌رود تا ژرفای دور

موجی در موجی می‌بندد
بر افسون شب می‌خندد
با آبی‌ها می‌پیوندد

فردا رود افشان ابریشم
در دریا می‌خوابد

خورشید از باغ خاور می‌روید
بر دریا می‌تابد

موجی در موجی می‌بندد
بر افسون شب می‌خندد
با آبی‌ها می‌پیوندد

فردا رود طغیان شور افکن
در دریا می‌خوابد

خورشید از شرق سوزان می‌روید
بر دریا می‌تابد

موجی در موجی می‌بندد
بر افسون شب می‌خندد
با آبی‌ها می‌پیوندد

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)