هنگامی که از تمدن اسلامی سخن به میان می‌آید، ممکن است دوره طلایی تمدن اسلامی Islamic golden age در قرون چهارم تا ششم به ذهن متبادر شود،‌ دوره‌ای که با انفجاری در توسعه فرهنگی،‌ تولید ثروت و همچنین ارتقاء گفتمان‌هایی که شیوه زیست انسان را در جامعه سامان می‌دهند، همراه است. اما منظور این نوشته چنین دوره‌ای نیست، بلکه عموما آن چیزی است که در نظام جمهوری اسلامی توسط رهبر کنونی آن تبلیغ می‌شود. البته باید اشاره کرد که چنین گفتمانی اساسا ریشه در تکامل فکر شیعی امامیه دارد و متعلق به رهبر کنونی نظام نیست،‌ اما با نگاهی به کارنامه مسئولین پرورش یافته در این نظام می‌توان به تصویری از انسان مطلوب تمدن اسلام شیعی دست پیدا کرد.

اما قبل از آن باید اشاره کرد که هر دوره تمدنی انسانی ویژه خود را تولید می‌کند، انسانی که با دوره تمدنی قبل از خود بسیار متفاوت است. متاسفانه تاکنون گونه‌های انسانی بر حسب ویژگی‌های زیستی طبقه‌بندی شده‌اند مانند انسان ارکتوس، نئاندرتال و دیگر گونه‌ها، و طبقه‌بندی به لحاظ زیست تمدنی صورت نگرفته است. به عنوان مثال، انسان‌هایی که باور به قربانی کردن کودکان برای خدایان داشتند تا خشم آنها را فرو بنشانند و یا قبایلی که افراد سالخورده خود را می‌کشتند تا قبیله بتواند در شرایط دشوار به حیات خود ادامه دهد و یا انسان‌های باورمند به قتل عام افراد قبایل شکست خورده به عنوان یک اصل اخلاقی مورد تائید همگانی، با انسان‌های مدرن- انسان‌هایی که عمدتا پس از دوره رنسانس اروپا تولید شدند- در یک گونه زیستی جای می‌گیرند بدون اینکه هیچگونه طبقه‌بندی دیگری برای تمییز آنها از یکدیگر وجود داشته باشد. البته که ملاحظات خاصی در این میان نیز وجود دارد، به ویژه پس از شکست ایدئولوژی نازی در آلمان که اینگونه طبقه‌بندی‌ها را دنبال می‌کرده است. البته مسئله دانشمندان نازی این بوده که تلاش می‌کردند تا اختلافات تمدنی را با ریشه‌های نژادی توجیه کنند و سپس برنامه پاک‌سازی نژادی خود را توجه نمایند. با این وجود نگارنده به جد به این اصل باور دارد که گونه انسان‌های تولید شده در تمدن‌های مختلف نه به لحاظ نژادی- امری که چندان توجیه علمی ندارد- بلکه به لحاظ فرهنگی متفاوتند. نکته بنیادین در اینجا قرار دارد که هر تمدنی، جهان فکری و فرهنگی ویژه‌ای تولید می‌کند که مبنای داوری‌های اخلاقی، تمییزگذاری بین خوب و بد، ارزش‌های فردی و اجتماعی، باور به «وجود» یا عینیت برخی امور به لحاظ هستی‌شناختی، امکان معرفت‌یابی به برخی دیگر از امور، روش‌های مجاز و ممکن حل مشکلات و موضوعاتی مانند اینها را موجب می‌شود. به عبارت دیگر، هر تمدنی نسخه خاصی از «حقیقت» را معرفی می‌کند که از حیثیت وجودشناسانه برخوردار است و علاوه بر آن چنین حقیقتی تنها با کاربست روش‌های ویژه که داخل آن تمدن معرفی می‌شود، قابل دستیابی است. هر تغییر در مبانی یک تمدن که همان رخساره حقیقت آن تمدن است، به تدریج موجب تولد انسان‌هایی از گونه دیگر خواهد شد. به عنوان مثال تا قبل از پیدایش فیزیک جدید، علل طبیعی به چهار علت تعبیر می‌شد که مجموعه آنها سبب وقوع معلول می‌شده است. به لحاظ هستی‌شناختی، فرض لزوم «غایت» برای ایجاد معلول بر باورهای بنیادین دیگری که ریشه در اندیشه‌های اسطوره‌ای دارد مبتنی بود که در هماهنگی با اندیشه‌های دینی مسیحی باعث انسداد در پیشرفت دانش جدید می‌شد. با طرد نظریه غایت در فیزیک جدید و فروکاستن آن به ضرورت ریاضیاتی که عملا در تقابل با هرگونه اندیشه دینی خداباور قرار می‌گیرد- از یاد نبریم که ضرورت اینهمانی اشیاء در باورهای دینی محصول مداخله خدا و تثبیت ضرورت اینهمانی توسط اوست، باوری که از میانرودان باستان در مورد اعطاء ضرورت اینهمانی به اشیاء توسط انلیل و سپس مردوک به یادگار مانده است- جهانی جدیدی خلق شد که در بطن خود انسان مدرن را نیز پرورش داد. بنیاد تمدن جدید خودبنیاد بودن عقل است به این معنی که اعتبار گزاره‌های عقلانی از خود عقل تدارک می‌شود و نیازی به تامین اعتبار از منبعی خارجی مانند دولت، جامعه، خدا و چیزهای دیگر ندارد. اگرچه برای انسان پیشامدرن و یا اسطوره‌ای، اعتبار اصولی مانند امتناع نقیضین یا طرد شق ثالث در برخی امور ممکن بود از داخل خود عقل تامین می‌شده و نیازی به فرض وجود خدا نبوده، اما فقط با توسعه ریاضیات و فیزیک جدید بود که نشان داده شد چگونه دستگاه ریاضیات و متعاقب آن جهان فیزیکی به عنوان تعین یک دستگاه ریاضیاتی، صرفا یک توسعه منطقی از اصول بداهتا معلومی مانند امتناع نقیضین و مانند آن است و به این ترتیب ممکن شد تا ضرورت جهان به ضرورت منطقی ریاضیاتی تحویل شود، ضرورتی که خودبسنده بود. انسانی که در چنین جهانی متولد شده اساسا پرسشی از غایت ندارد، بر عکس انسان پیشامدرن که تمام فضای فکری او را مسئله غایت پر کرده بود.

برگردیم به انسان طراز تمدن اسلامی مورد ادعای اسلام شیعی. در قرن سیزدهم هجری، هنگامی که اروپا در اوج توسعه تمدنی خود بود، جنبش‌های دینی و اجتماعی در ایران به قوع پیوست که مطالعه آن حائز اهمیت است. از داخل تفکر شیعه امامیه، شیخ احمد احسایی از شاگردان بزرگ آیه‌الله محسن طباطبایی مشهور به بحرالعلوم نظریه‌ای را بنا نهاد که بر اساس آن امامان شیعه علل اربعه جهان ما هستند، یعنی نه تنها غایت جهان هستند – به استناد حدیت مجهول لولاک لما خلقت الافلاک- بلکه به علاوه، علت فاعلی، صوری و مادی جهان نیز هستند. جهان از نور امامان شیعه پدید آمده، و فاعلیت در جهان توسط پرودگار و به میانجی امامان انجام می‌پذیرد باز هم به تفسیر خاصی از آیه ۱۷ سوره انفال: ما رمیت اذ رمیت و لاکن الله رمی. اما مشکلی در این قرائت وجود داشت و آن غیبت امام دوازدهم شیعیان بود و به این سبب بود که احسایی معتقد به رکن رابع در کنار سه اصل دیگر یعنی توحید و نبوت و امامت شد، یعنی وجود شخصی به عنوان باب امام دوازدهم شیعیان که حاضر باشد. نظریه باب که توسط شاگرد احسایی یعنی کاظم رشتی بسیار توسعه پیدا کرد عمدتا به استناد حدیث مجهول دیگری بود که طبق آن پیامبر مسلمین، علی را باب خود معرفی کرده بود: انا مدینه العلم و علی بابها. این جنبش دینی که بعدا خود را به شکل جنبش اجتماعی بابیه نشان داد و سپس تاثیر قاطعی در جنبش مشروطه از خود باقی گذاشت، معلول عواملی بود که شایسته تحقیق جامعی است. با این وجود یک نکته مهم را نباید از یاد برد: جنبشی که از شیخ احمد احسایی شروع شد، فرزند خلف و طبیعی تکامل فکر شیعه امامیه بود نه تافته‌ای الحاقی به آن. از یاد نبریم که قاطع‌ترین برهان بنیانگذاران شیعه دوازده امامی یعنی افرادی مانند شیخ مفید و شریف مرتضی و شیخ‌الطایفه طوسی، بر نظریه «لطف» قرار داشت و بر همین اساس هم بود که مجبور شدند اصل «عدل» را وارد اصول مذهب کنند تا نظریه امامت الهی را بر اصول به ظاهر محکمی بنا نهاده باشند. نظریه لطف که طبق آن پرودگار به الزام ذاتی باید چراغ‌های هدایت را بعد از فوت پیامبر اسلام برای انسان‌ها روشن نگه دارد، منجر به این می‌شود که حضور امامان در جوامع انسانی وجوب ذاتی دارد، وجوبی که از وجوب لطف نزد پروردگار منبعث است. این نظریه اما با غیبت امام دوازدهم شیعیان دچار مشکل شد، مشکلی که نظریه نیابت عامه برای جبران و علاج آن ابداع شد. اما وجوب هدایت نزد برخی از علمای شیعه صرفا محدود به جوامع انسانی نمی‌شد زیرا امامان شیعه نه تنها امامان جوامع انسانی، بلکه کل جهان خلقت بودند. چنین تلقیاتی البته ریشه بسیار طولانی نزد عرفای اسلامی اعم از شیعه و سنی داشت. متون این جماعت پر است از احادیث مجهول و مجعولی که در این باره ساخته شدند مانند اول ما خلق الله نوری که منتسب به پیامبر مسلمین است. این باورها بعدا در فلسفه متالهین پرورانده شد و در اندیشه فلسفی دوران قاجار هژمونی یافت آنچنان که عموم فیلسوفان طراز اول دوره قاجاریه مانند ملاعلی نوری و هادی سبزواری و ملاعبدالله زنوزی و پسرش آقاعلی زنوزی و دیگران نیز در این سلک قرار دارند. حقیقت آن است که دانش جدید و به تبع آن توسعه عقل خودبنیاد در اروپا موجب وزیدن نسیم‌هایی شد که اذهان تیز و فطن نمی‌توانستند نسبت به آن بی‌تفاوت باشند. به عنوان مثال انکار معاد جسمانی توسط احسایی -اگرچه نزد ملاصدرا نیز مسجل بود- و معالجه این ایراد با فرض یک جسم هورقلیایی که گفته می‌شود احسایی از صابئن بصره اخذ کرده بود- صابئین تحت تاثیر قاطع نحله‌های گنوستیکی هستند که از اسکندریه قرن اول میلادی شروع شده بود- نشان از تاثیر نفوذ دانش جدید در باورهای دینی اسلامی دارد. در همین زمان،‌ محمد استرآبادی،‌ اخباری معروف نیز در تلاش برای تغییر گفتمان حاکم بر حوزه‌های شیعی از طریق تضعیف کاربست عقل در فقه بود. البته تضعیف کاربست عقل در اعتقادات و علم کلام تاریخی تاریخی هزار سال دارد و از زمان جناب ابوالحسن اشعری آغاز شده بود و بعدا با تلاش‌های افرادی مانند غزالی و ابن‌تیمیه غالب شد. اما جالب است توجه کنیم که به شهادت آیه‌الله بروجردی که از طریق مرتضی مطهری نقل شده- نگارنده اطلاع ندارد آیا این موضوع توسط کس دیگری نیز نقل شده یا خیر- که محمد اخباری تحت تاثیر فیلسوفان تجربی انگلستان و همچنین احتمالا کانت در ترسیم مرزهای خرد بوده است، امری که باز هم تاثیر دانش جدید بر باورهای دینی اسلامی را نشان می‌دهد. تاثیر قاطعی که اندیشه جدید در جنبش اجتماعی معاصر در حوزه‌های اسلامی برجای گذاشت را می‌توان در افکار اسدآبادی یا عبدالرحمن کواکبی مشاهده کرد. اما خطای مهم و کلیدی اسدآبادی و همفکران و شاگردان او که سبب ایجاد جنبش رادیکال اخوان در مصر، اردن و پاکستان شد این بود که آنها گمان می‌کردند عقب‌ماندگی تمدنی مسلمین در اثر انحراف از دستورات و آموزه‌های اسلامی پدید آمده و اگر مسلمین به آموزه‌های «اصیل» اسلامی بازگردند، تمدن اسلامی دوره طلایی قرون چهارم و پنجم و ششم تجدید خواهد شد. آنها متوجه این موضوع نبودند که تمدن اسلامی در اوج خود دچار انسداد گفتمانی شده بود و از تولید گفتمان‌های جدید ناتوان بود. چنین شد که موضوع راست‌کیشی با جنبش سیاسی-اجتماعی معاصر پیوند خورد و موجب رواج گفتمان بازگشت به خویش شد. این گرایش سپس آنچنان رادیکال شد که تمام مشکلات جوامع مسلمین را به جهت پیروی آنان از تمدن غرب دانست و با رادیکال شدن هرچه بیشتر این جنبش، مسئله به رویارویی پروردگار مسلمین یعنی الله با بنیاد تمدن غربی یعنی عقل خودبنیاد مدرن فروکاسته شد. به این ترتیب این جنبش سیاسی، تاریخ را محل منازعه الله با عقل مدرن دانست و به ویژه بنیانگذار نظام اسلامی ایران با وضع اصطلاح شیطان بزرگ، چنین رویارویی را به سطح واقعا موجود ارتقاء داد. کودکانه است اگر فرض کنیم که منظور از شیطان بزرگ نزد بنیانگذار نظام اسلامی کشور یا حکومت امریکا است. اصطلاح بهتری که می‌تواند نشان دهنده عمق باور پیروان او باشد، واژه استکبار جهانی است که نشان می‌دهد محل نزاع سر مسئله استکبار است که واژه‌ای قرانی است و بهترین مصداق امروز آن عقل خودبنیادی است که اعتبار خود را از هیچ منبع متافیزیکی وام نمی‌کند و عملا به چنین منابعی بی‌اعتناء است. رویارویی عقل مدرن که مصداق عالی آن اکنون تمدن غرب است با الله و نمایندگان او روی زمین، هسته مرکزی هر جنبش رادیکال اسلامی اعم از شیعی و سنی است. فرصتی نیست تا بیان کنیم چگونه خمینی در باورهای عرفانی خود دنباله رو آموزه‌های شیخ احسایی بود، اگرچه او خود چنین مطلبی را اقرار نمی‌کند و سلک فکری خود را به استادش آیه‌الله شاه‌آبادی، میرزا جواد ملکی و از آن طریق به محمدرضای قمشه‌ای عارف می‌رساند،‌ اما باید به یاد داشت که این نحله فکری، متاثر از قرائت شیعی از کارهای ابن عربی بود که توسط حیدرآملی پرورانده شد و با اندک اختلافاتی نزد افراد مختلف در جریان بود. ادعاهای عجیبی مانند اینکه نقطه بای بسم‌الله، جامع جمیع معانی قران است که در آثار عرفانی خمینی دیده می‌شود، شباهت تامی به چنین ادعاهایی نزد پیروان نحله شیخیه دارد که خود متاثر از جنبش حروفیه و نقطویه است. از یاد نبریم که استاد احسایی یعنی جناب بحرالعلوم، مانند غالب علمای شیعه امامیه از غالیان و مفوضیان بود و درست یا نادرست، حکایات عجیبی از او به باور یه تاثیر کرات و سیاراتی مانند عطارد در اجابت دعا ذکر شده است. منظور از آوردن این موارد توجه به این نکته است که رواج عقل مدرن چگونه تاثیرات مختلفی در حوزه‌های مختلف فرهنگی بر جای نهاد و هریک از این حوزه‌های تمدنی چه انسان‌هایی مطابق با ارزش‌های خود تولید کردند. التقاط عقل مدرن با باورهای دینی پیشامدرن در جوامع اسلامی و در بهترین حالت التقاط آن با گفتمان‌هایی که توانسته بود در چند سده دوره طلایی تمدنی را ایجاد کند، معجونی پدید آورد که جوامع مسلمان را بیش از گذشته در انحطاط تمدنی فرو برد. دوره طلایی تمدن اسلامی نه به خاطر انحراف از آموزه‌های دینی، بلکه در اثر دینامیک ذاتی آن و به سبب انسداد و سترونی آن در تولید گفتمان‌های جدید در سراشیب انحطاط قرار گرفت. بازسازی آن در لباس عقلانیت مدرن،‌ و زنده‌کردن آن در دنیای جدید، انسان‌هایی را تولید خواهد کرد که نمونه‌های آن در نظام اسلامی ایران پیش چشم ماست.

آنچه مد نظر رهبر کنونی نظام است تولید انسان طراز جمهوری اسلامی است. از این منظر است که شخصیت‌شناسی و روانشناسی فردی مسئولین نظام اسلامی اهمیت می‌یابد. به عنوان مثال مسئول اول سیستم بهداشتی و پزشکی کشور شخصیتی است که به راحتی برنامه واکسیناسیون همه‌گیری کرونا را به تاخیر می‌اندازد تا بتواند در بده بستان برنامه واکسن داخلی که هیچ نتیجه روشنی نیز ندارد هزاران نفر را به کام مرگ بفرستد. فرمانده عالی قدرتمندترین نیروی نظامی کشور در ادعای خود برای صادرات واکسن به امریکا، ابتذال را نیز از مرزهای آن رد می‌کند. ممکن است گفته شود چنین انسان‌هایی در حکومت نازی و دیگر نظام‌های ایدئولوژیک نیز یافت می‌شدند. اگرچه چنین مشابهت‌هایی قابل انکار نیست اما تفاوت‌هایی نیز وجود دارد. رژیم نازی فرزند خلف مدرنیته بود، در حالیکه رژیم اسلامی فرزند نامشروع التقاط برخی گفتمان‌های مدرن با گفتمان‌هایی است که عمری هزار ساله دارند. چنین فرزند کج و معوجی، یادآور گوژپشت نوتردام است که می‌بایست در پستوی معبد بزرگ شهر پنهان می‌ماند، زیرا حضور او نماد رسوایی کشیش شهر بود. اکنون رهبران نظام شرمسار از چنین وضعیتی در پی خالص‌سازی نظام خود از عناصر التقاطی هستند به این امید که نمونه‌ای قابل پذیرش از امکان بازسازی تمدن اسلامی را به دنیا عرضه کنند. شخصیت‌شناسی انسان‌های تولیدی این نظام البته آشکار می‌کند چنین امیدی تا چه اندازه واهی است و به حبابی می‌ماند که بر روی سرابی شکل گرفته، سرابی که بدمست خرابی آن را خواب دیده است.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)