نظام جمهوری اسلامی ایران یک نظام استثنایی است، نه به این معنی که از قوانین عامی که بر تمام نظامهای سیاسی حاکم است پیروی نمیکند، بلکه به این معنی که بر گفتمانی ابتناء دارد که از سابقه تاریخی چندانی برخوردار نیست. بنیانگذار این نظام اگرچه ذهنی سیستمساز داشت و علاقمند بود به برداشتهای ناقص خود از موضوع ولایت و خلافت نزد عرفای مسلمان صورتی سیاسی دهد، اما عدم احاطه او به مبانی دانش سیاسی جدید و موضوع حکمرانی سیاسی، و همچنین به مبانی و بنیانهای نظری موضوع خلافت در اندیشه عرفای مسلمان، باعث شد تا فرزند ناقصی در زهدان ذهنش شکل گیرد که بعد از تولد به تنها خدای او تبدیل شود. به جهت روانشناسی فردی، جناب خمینی بسیار خودشیفته بود، علاقه وافری داشت تا به نسخه دیگری از پیامبر مسلمین تبدیل شود و به کمتر از آن رضایت نمیداد، به طرز غریبی شیفته برداشتهای نظری خود میشد، جزماندیش بود و تکافتادگی او در حوزههای علمیه و سطوح عالی اندیشه دینی، او را کمی سرخورده و لجباز بارآورده بود. چنین بود که بعد ار موفقیت او در بنیانگذاری سیستمی سیاسی که یک سر آن به موضوع ولایت انسان کامل و مظهریت او از اسم جامع الله به عنوان جامع اسماء الهیه میرسید و سر دیگر آن به آموزههای اخوانی دشمنی با غرب به مثابه تمدنالجاهلیه و دارالحرب و طاغوت، آنچنان شیفته نظام فکری خود شد که عملا خود و خدایی را که قبلا میپرستید در پای آن قربانی کرد. اکنون این نظام را که صورت بیرونی از بتهای درونیاش بود را به عنوان بت اعلایی اعلان کرد که همگی باید در آستانه معبد آن سر به خاک سپاس بسایند.
در نوشته قبلی توضیح دادم دو ویژگی مهم سرشت حکمرانی سیاسی در نظام اسلامی نسبت به سرشت عمومی حکمرانی سیاسی در تاریخ تمدن ایرانی کدام است، که عبارتند از: نمایندگی از بخشی از طبقات اجتماعی، و دیگری ایجاد نهاد انتخابی که فاصلهای را بین دولت و حاکمیت باعث میشد. پاشنه آشیل سیستم پیشنهادی خمینی اما در همین نقطه قرار داشت، زیرا حاکمیتی که مبتنی بر اندیشه اسلامی است، یک نظام انبساطی است که خواهان گسترش تسلط خود بر تمامی ساحتهای زیست اجتماعی-فردی آدمی است و از طرف دیگر، دولت به جهت کارآمدی نیاز دارد تا خود را کوچک کرده و خصلت انقباصی کارکردی به خود گیرد. برای حل و فصل چنین تعارضی البته لازم بود مدلهایی تولید شود که هر دو وجه متعارض در آن به همزیستی برسند، مدلهایی که خود را به شکل سه گفتمان: دولت انقلابی، دولت سازندگی و دولت توسعه سیاسی در عمر این نظام نشان دادند. اما این بازی در انتخابات اخیر کاملا به هم ریخت. به گمان نگارنده این انتخابات تاثیرات بسیار بیشتری از انتخابات سال ۷۶ دارد که زمامداران اسلامی را برای مدتی گیج ساخته بود. در نوشته پیشین توضیح دادم چرا تا قبل از این انتخابات مردم را هم عملا باید به عنوان بخشی از مکانیزمهای بقاء سیستم به شمار آورد، اما انتخاباتی که گذشت عملا فاز نظام را تغییر داد. کودکانه است اگر فکر کنیم د رانتخابات اخیر جمهوریت نظام به نفع اسلامیت آن تضعیف شد. مسئله بسیار مهمتر از آن است. سیستم پیشنهادی خمینی که همه را زیر پای آن قربانی میخواست بر دو رکن قرار داشت، قرائت بسیار خاصی از اسلام سیاسی شیعی، و قرائت بسیار خاص دیگری که البته در تاریخ ما سابقه هم داشت از جمهوریت. مسئله این بود که خمینی به درستی میدانست حکومت اسلامی در ایران سیستمی ناپایدار است نه صرفا به این خاطر که مخالفتهای مردمی آنرا ناپایدار میسازد، مهمتر اینکه درون خود قرائت شیعی آنچنان اختلافاتی بروز خواهد کرد که عملا در مدت کوتاهی نظام به فروپاشی خواهد رسید. به این ترتیب وجه جمهوریت آن را به عنوان مهار بخش اسلامی نظام مورد نظر قرار میداد. از طرف دیگر، نظام مورد نظر او نمیتوانست صرفا به جمهور، حتی امت مسلمان نیز تکیه داشته باشد، زیرا حذف روحانیت در نظر او باز هم موجب استحاله زودهنگام نظام سیاسی مورد نظرش میشد. به این ترتیب او روحانیت مورد نظر را به عنوان عامل مهار جمهوریت در نظر میگرفت. این مهار دوگانه جمهوریت و اسلامیت در نظر او موجب پایداری نظم سیاسی مورد نظرش میشد، اگرچه او از دانش سیاسی کافی برای پیشبینی دینامیکی که این دو وجه ایجاد خواهد کرد برخوردار نبود.
به هر حال، آنچه در انتخابات اخیر مشاهده کردیم، وضعیتی است که مردم عملا خود را از بازی نظام کنار کشیدند، حتی اگر عملا خود را در برابر آن به مثابه اپوزسیون نیز تعریف نکرده باشند. این وضعیت دینامیکی را ایجاد کرد که به سرعت قاعده بازی را تغییر خواهد داد. نظام سیاسی برای حفظ پایداری خود ناچار است در مبانی خود که توسط بنیانگذارش طراحی شده بود، تجدید نظر به عمل آورد. اکنون نظام دوپایه به یک نظام تکپایهای تغییر ماهیت داده است،نظامی که اختلافات درونی همین یک پایه آن را بسیار ناپایدار خواهد ساخت. راه حل برون رفت از این وضعیت و حفظ بقاء نظام چیست؟ مهم است به رابطه دوسویه بین نیروی نظامی سپاه و بخش روحانیت با یکدیگر توجه کنیم. تا کنون روحانیت منبع مشروعیت دینی سپاه را فراهم میآورده و سپاه نیز به عنوان بازوی نظامی بخش روحانیت عمل میکرده است. جداشدن روحانیت سنتی از روحانیت حکومتی، عملا تامین اعتبار شرعی سپاه پایداران را با اشکال مواجه کرده است زیرا اکنون آنان بیش از آنکه مقلد مکارم، نوری همدانی، جوادی آملی و حتی علی خامنهای باشند، مقلدین آیهالله سیستانی هستند. از طرف دیگر، دینامیک درونی خود سپاه نیز از نیاز آن به مشروعیت دینی کاسته و آن را بیش از پیش به یک نیروی نظامی کلاسیک تبدیل کرده است. به نظر میرسد نظام جمهوری اسلامی به عنوان یک سیستم برای بقاء خود، بایستی مناسبات بین سپاه و بخش روحانیت را به نفع یک جهت تسویه حساب کند. فرماندهان جوانتر سپاه دیگر اکنون دلبستگی چندانی به شعارهای آخرالزمانی روحانیت تندرو ندارند و مانند دیگر اقشار مردم دستخوش تحولاتی شدند که در لایه زیرین زیست فرهنگی جریان دارد. با این وجود حکومت اسلامی نمیتوانند یکسره به سمت برقراری یک نظام بروکراتیک-تکنوکراتیک تمام عیار چرخش کنند. از طرف دیگر مکانیزم تولید ثروت و مناسبات بازار آزاد یگانه مسیری است که حتی پاسداران تندرو نمیتوانند از آن چشم بپوشند. به این ترتیب مسئله اصلی که روبروی بخشی از نظام که علاقمند است قدرت را در نظام تکپایه اسلامی قبضه کند، تعریف میشود: یافتن مدلی که حداقلی از قرائت اسلام انقلابی را با مکانیزم تولید ثروت بازار آزاد و رابطه با غرب آشتی دهد. قبلا توضیح دادم چرا توجهها به سمت چین چرخش کرده است.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.