شرایط انتخابات ۱۴۰۰ فضائی مه آلود به وجود آورده است که انسان را دچار سرگردانی میکند. شرایط به گونه‌ای است که هر چند بسیاری چنین چرخشی را ناگزیر می‌دانستند ولی هنوز نمی‌توانند آن را باور کنند. رسانه‌ها چه نوشتاری و چه تصویری همگی در تلاشند تا شرایط به وجود آمده را بررسی کنند تا شاید بتوانند توضیحی عقلانی برای آن بیابند.

 

هر روز پرسشهای تازه‌ای مطرح میشود بی آنکه پاسخی برای پرسشهای قبلی به دست آمده باشد. واقعیت آن چنان غیر واقعی به نظر می‌آید که باطرح هر پرسشی پرسش دیگری در رد آن جلوه میکند. هر روز بر حجم مقالات، مصاحبه‌ها و نشستهای مختلف در رسانه‌های تصویری و دنیای مجازی افزوده میشود. همه تلاش میکنند تا با بررسی عقلانی شرایط موجود تحولات آینده و جهت این تحولات را پیش بینی کنند. بعضی با یاری گرفتن از فلسفه و تاریخ و دیگران با تکیه با شرایط سیاسی جهانی و دشواری‌های اقتصادی برای یافتن پاسخی عقلانی تلاش میکنند، ولی به نظر می‌آید واقعیت موجود را با روش عقلانی نمی‌توان توضیح داد. استدلال‌ها پایشان چوبین میشود و تمکین پذیری را از دست می‌دهند و در این به گل نشستن پاهای چوبین عقل است که باید هنر را به یاری گرفت.

هنر بر خلاف عقل به حس آدمی میدان میدهد و پاهای آن چون موم شکل پذیر است و خیال را از قید عقل رها می‌سازد تا آزادانه پاسخی فراخور رضایت دل بیابد. در این شرایط نا توانی عقل، فیلم شبح آزادی از لوئیس بونوئل پاهای چوبین را به پاهائی به نرمی موم مبدل کرد تا در وادی سورئالیسم همراه با بونوئل سیر و سیاحت کنم. فیلم با نمائی از تابلوی “تیربارانهای لامونسیوا” از “گویا” آغاز میشود وبا شروع تیتراژاین نوشته در زیر فیلم می‌آید “داستان این فیلم در سال ۱۸۰۸ در “تولد” آغاز میشود. زمانی که شهر تحت اشغال قوای ناپلئون است.

این داستان از یکی از قصه های”گوستاو. آ. بکر” شاعر رمانتیک اسپانیائی الهام گرفته شده است”. اولین صحنه فیلم صحنه اعدام اسرای اسپانیائی به دست سربازان فرانسوی است. اسرا را در کنار دیوار قطار میکنند و افسر دستور شلیک میدهد. افسر اسپانیائی که در صف محکومین است در برابر جوخه مرگ سینه سپر میکند و شعار میدهد”مرگ بر آزادی” و با شلیک جوخه اعدام کشته میشود. فیلم در اسپانیا ۱۸۰۸ آغاز میشود و بدون مقدمه به زمان حال در فرانسه میرود.

در دنیای معاصر، عصر عقلانیت. در این دنیای بنا شده بر عقلانیت مرز بین واقعیت و رویا قابل تفکیک نیست. فیلم مجموعه‌ای است از اتفاقاتی که هیچ ربطی به یکدیگر ندارند و آنچه که اتفاق می‌افتد نیز کاملا بی معنی است. پرستاری در جاده خارج از شهر رانندگی میکند و ناگهان در سر پیچ در نزدیکی یک زره پوش ارتشی ترمز میکند. افسری از زره پوش بیرون می‌آید و به طرف ماشین پرستار می‌رود. افسر: ببخشید خانم شما سر راه چند تا روباه ندیدید؟ پرستار: روباه؟ اوه نه افسر: (متعجب) پس روباهی ندیدید که از جاده بگذرد؟

پرستار: خیر آقا، من هیچی ندیدم افسر ناراضی بر میگردد و به طرف زره پوش میرود. افسر (به گروهبان) چی بهتون بگم؟ اینجا روباهی وجود ندارد،.. هیچ وقت هم نبوده این نمونه‌ای از صحنه هائی است در این فیلم که هر چند همه چیز به یک شوخی می‌ماند ولی برای کسانی که در بطن ماجرا هستند مساله کاملا جدی است. افسر از خود نمی‌پرسد که چرا وظیفه کشتن روباه را به ارتش واگذار کرده‌اند؟ پرستار هم کاملا خود را موظف می‌داند که به پرسشهای افسر جواب بدهد.

دختر بچه‌ای که مفقود اعلام شده است در دفتر پلیس حضور دارد. ولی کسی گوش به حرف او نمی‌دهد. تک تیر اندازی از بالای یک آسمان خراش عابران را به طور دلخواه و بی هیچ هدفی مورد حمله قرار میدهد. مردمی که در خیابان هستند از اینکه عابری در کنار آنها به ناگاه بر زمین می‌افتد متعجب میشوند و بسیاری به راه خود ادامه می‌دهند. پلیس تک تیر انداز را دستگیر می‌کند. دادگاه او را به اعدام محکوم میکند. بر خلاف معمول بعد از اعلان حکم دادگاه مامور پلیس دستبند او را باز میکند و با او دست میدهد. مرد تشکر میکند و دادگاه را ترک میکند.

در بیرون از دادگاه مورد استقبال قرار میگیرد و بعضی‌ها از او تقاضای امضاء میکنند. آدمها در این فیلم هیچ تعلق خاطری به یکدیگر ندارند، جامعه وجود ندارد، کنش انسانها هدف مشترکی را دنبال نمی‌کند و هر کس در دنیای کوچک فردی خود به سر می‌برد با خواست‌ها و هوسهای غریزی خود. دیگری وجود ندارد تنها “من” حضور دارد و آن هم “من” بی هدف. در این فضای سورئالیستی هیچ چیز عقلانی نیست. بودن با دیگران تنها اتفاقی است. پرستاری که از او صحبت کردیم برای عیادت پدرش راهی شهر خود این که به خاطر هوای توفانی ناچارا رحل اقامت در یک مسافرخانه بین راه می‌اندازد. در آن مسافر خانه چهار کشیش هم هستند که با شنیدن داستان بیماری پدر پرستار به اتاق او میروند تا برای سلامتی پدرش مراسم دعا به جا بیاورند. در صحنه بعد کشیشها و پرستار دور میز مشغول بازی پوکر و نوشیدن ویسکی هستند.

شرح کامل‌ایم فیلم هدف این نوشته نیست، تنها شباهت سو رئالیستی این فیلم با آنچه در جامعه ایران در این روزها میگذرد نظر مرا به خود جلب کرد. شاید به همین خاطر است که دست یابی به یک تحلیل جامع از شرایط امروز ایران بر مبنای روشهای عقل بنیاد کارآمدی لازم را ندارد چرا که آنچه که میگذرد بنیادی غیر عقلانی دارد. شبح آزادی با حضور دو رئیس پلیس در زمان معاصر در باغ وحش و تکرار شعار “مرگ بر آزادی” در زمان معاصر به پایان میرسد. دیالوگهای فیلم از ترجمه بهرام ری پور نقل شده‌اند.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)