آخرین سخن روزی که نوشتم بی واکنش نبود و چه بهتر، سخن بی واکنش نویسنده را در باب لزوم ایرادش به شک می اندازد. موضوع فلسطین هم که چنان پرتنش و قطبی است که هر سخنی در باب آن عکس العمل های معمولاً تند و قالبی بر می انگیزد. به این ترتیب فرصت فراهم شد تا دو نکته را که به گفتنش میارزد، یادآوری بکنم.

این که چارۀ کار، در شرایطی که اسرائیل، خود راه حل دو دولتی را ناممکن کرده است، مذهب زدایی از اختلاف سیاسی است و در میان نهادن راه حلی تماماً سیاسی و لائیک، باعث شد تا برخی به دوری اش از واقع بینی خرده بگیرند. ایراد به نظر من وارد نیست.

اول از همه اینکه هر راه حلی، بخشی آرمانی دارد که مبتنی بر ارزش هایی است که ما ارج می نهیم. هیچ چاره ای نیست که از آرمان خالی و صرفاً معطوف به واقعیت باشد، چون واقعیت اینیست که هست، چاره متوجه آنیست که باید باشد. چاره اندیشی یعنی رفتن از اولی به سوی دومی. روشن است که ایده آل هیچگاه به طور کامل و بی غل و غش تحقق پیدا نمی کند، ولی این نه از اعتبارش می کاهد و نه حاصلش پیگیریش را بی ارزش می کند.

ممکن است شما چاره ای را بیابید که اسباب تحققش به طور کامل فراهم نباشد ـ اکثر اوقات همین طور است. ولی اول حسن یافتن چارۀ درست، این است که شما را از سرگردانی نجات می دهد. اقلاً می فهمید که باید به کدام طرف بروید. ممکن است ارادۀ این کار یا امکاناتش را نداشته باشید که هر دو مایۀ تأسف است. ولی وضعیتتان از وقتی که حتی تصوری از چاره نداشتید، بسیار بهتر است.

 یافتن چاره می تواند اراده را در شما بیانگیزد و به سوی گردآوری اسباب سوقتان بدهد. سیر منطقی کار همیشه همین است، اول جستن هدف، بعد حرکت اراده و سپس فراهم آوردن اسباب. هدف است که به شما می گوید چه اسبابی لازم دارد، نه بر عکس. داشتن وسیله که هدف را تعیین نمی کند، ذهن ماست که این کار را انجام می دهد و ابزار را به خدمتش می گیرد. وسیله در خدمت هدف است و در نهایت در خدمت آنی که هدف را برگزیده. اگر امکانات مهیاست که چه بهتر، اگر نیست، معلوممان می شود که به چه احتیاج داریم و باید چه را فراهم سازیم.

گفتم هیچ راه حلی از آرمان خالی نیست و نمی تواند باشد، آرمان راهنمای ماست که به کدام سو برویم. ولی کاهی اوقات به راه حل های غیر عملی برمی خوریم. چگونه اینها را سرند کنیم؟

اول از همه راه حلی که به هدف لطمه بزند یا باطلش کند، راه حل نیست چون نقض غرض است. راه حلی هم که تضاد درونی داشته باشد، راه حل نیست چون به جایی نمی رسد، همانطور که اگر هدفمان گرفتار این نوع تضاد باشد، هیچگاه تحقق نخواهد یافت. و بالاخره راه حلی که از حوزۀ ممکنات بیرون باشد، راه حل نیست. چاره باید ممکنی را موجود کند. ناممکن موضوع خیالپردازی است، نه عمل معطوف به هدف.

می ماند اینکه ببینیم که حوزۀ ممکن تا کجا می رود. این امر هیچگاه از پیش تعیین شدنی نیست. ولی این را باید پذیرفت که واقعیتی که ما را احاطه کرده، از خود شکل و منطقی دارد که تابع ارادۀ ما نیست، هر چه بهتر آنرا بشناسیم، بهتر می توانیم در راه تغییرش بکوشیم. مدد خواستن از تجربه روش مفیدی است. آنچه که در مقابل اراده خم میشود، تغییر دادنی است، آنچه که نه، نه. مرز آرمان خواهی و خیال پردازی اینجاست. هدف باید ممکن و موجود شدنی باشد. زندگانی معقول مسلمان و یهودی و دیگران… در کنار هم، نه فقط در اسرائیل ـ بل در سراسر دنیا ـ واجد این صفات هست، پس باید در تحققش کوشید.

نکتۀ دومی که یادآوریش را لازم می دانم، مربوط است به قضاوت و طرز عمل خودم. یک اینکه من دمکراسی را شیوۀ درست حکومت و بهترین حافظ حقوق مردم می شمارم، دو اینکه لائیسیته را بهترین روش تعیین تکلیف رابطۀ سیاست و مذهب می دانم. اگر می کوشم تا در ایران دمکراسی لائیک برقرار شود، بدین خاطر است که برای مردم ایران خواستار بهترین ها هستم. اگر همین را برای دیگران، از هر رنگ و مذهب و ملیت و… خواهانم، برای این است که برای دیگر ابنای بشر هم خواستار بهترینم. نه حقشان را از ایرانی کمتر می شمرم و نه استحقاقشان را. این نیست که مثل برخی، بهترین را شایستۀ خودم و خودی ها بدانم و سزای دیگران را کمتر. شاید وسیله اش را نداشته باشند، ولی سزاوارش هستند. حق محرز است، وسیله را باید تأمین کرد.

در نهایت، به آرمان خواهی معترفم، ولی از نظر اخلاقی سربلندم چون آنی را برای دیگران می طلبم که برای خود می خواهم. آرمانی را هم که در سر دارم، هم ممکن است و هم مطلوب. فکر می کنم همین ها برای توجیه کار سیاسی کافیست.

۲۳ مه ۲۰۲۱، ۲ خرداد ۱۴۰۰

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)